مطالب مرتبط
مقاومت ایران جنبشی است که برای مردم ایران آزادی میخواهد
در آستانه روز جهانی حقوق بشر کنفرانس «متحد علیه بنیادگرایی اسلامی، نقش مقاومت ایران»
سخنان خانم الهام زنجانی عضو شورای مرکزی مجاهدین خلق ایران در آستانه روز جهانی حقوق بشر در کنفرانس «متحد علیه بنیادگرایی اسلامی، نقش مقاومت ایران» در 8 دسامبر 2015 در اورسوآز
دوستان عزیز، با تشکر از خانم رجوی، سناتور لیبرمن، آقای ویدال کوادراس
من الهام هستم و در کانادا متولد و بزرگ شدم. هرگز ایران را ندیدهام. مانند هر جوان دیگر در کانادا بزرگشده اما هرگز از ایران و فرهنگ خودم دور نبودم. به دانشگاه رفتم، اما در دوران جوانی همواره یک سؤال در ذهنم بود که چرا ایران تحت حاکمیت این وحشیها بوده و چرا ایران اینگونه بود؟ سپس درحالیکه بزرگ میشدم با مجاهدین آشنا شدم و در سالهای دانشجویی تصمیم گرفتم از کمپ اشرف دیدن کنم و بعد تصمیم گرفتم آنجا بمانم. این بهترین تصمیم زندگیام بود.
فقط میخواستم مقداری در مورد وضعیت در اشرف به شما بگویم. وضعیت درست بعد از تحویل دهی (حفاظت) در 2009 متشنج شد، یعنی وقتی همهچیز تحویل عراقیان شد. مناسبتهای زیادی بود که با نمایندگان و ژنرالهای آمریکایی و نمایندگان یونامی دیدار کردم. به آنها گفتم که اشرف به یک حمام خون تبدیل خواهد شد و ما به طبیعت رژیم ایران اشراف داریم. اما آنها میگفتند که نه و نگران نباشید، ما اینجا هستیم و داریم نظارت میکنیم. اولین حمله همزمان با قیامهای 2009 در تهران شروع شد، وقتی رژیم ایران دقیقاً میدانست مردم ایران و تهران از جانب اشرف انگیزه میگرفتند. لذا حمله در آنجا صورت گرفت. من تازه از یک حمله قبلی بهبودیافته بودم و پنج دندان خود را ازدستداده بودم. سپس حمله آوریل 2011 در 6 و نیم صبح آغاز شد و نیروهای عراقی کاملاً مجهز وارد شدند. خواهر و برادر فرزاد در آن روز جان باختند. من با خواهر او بودم و او همتیم من بود. صحبت کردن در مورد آنها ساده نیست، چون خیلی مظلومانه کشته شدند.
این عزم جزم و نترسی از تاریخ ما نشأت میگیرد، از قیمتی که در خون 120 هزارنفری که در ایران اعدامشده پرداختهشده است، من بهوسیله یک نارنجک مجروح شدم. یکی از نیروهای عراقی که تنها 5 متر با من فاصله داشت نارنجک را به سمتم پرتاب کرد. آنها به سمت افراد هدفگیری کرده و شلیک میکردند. این دست چپ من است. دست راستم و هر دوپایم هم دچار جراحت شد. در ذهنم مطمئن بودم که همه این افراد بزرگ، دوستان بزرگ، افرادی مانند خودتان و همه خواهران و برادران ما و خانم رجوی خستگیناپذیر برای حقوق ما تلاش میکنند. من به بیمارستانی خارج از اشرف منتقل شدم و وقتی به آنجا رسیدیم، آنها درها را به روی ما بستند. آنها گفتند، دستورات رسمی از جانب دفتر نخستوزیری دارند که اجازه نداریم به شما کمک کنیم. ما را به اتاقی منتقل کردند و پزشکان گفتند، اگر به ما کمک کنند جانشان به خطر میافتد. هر نفر که مجروح شده بود، توسط 6 مأمور پلیس که خودشان در آن حمله شرکت داشتند اسکورت میشد. موارد زیادی بود و شاید شما شنیده باشید. بهعنوانمثال مشخصاً به رضا هفتبرادران گفته شد، اگر میخواهد جان دخترش را نجات دهد – او پایش مورد اصابت قرارگرفته بود و فقط نیاز به خون داشت– آنها به او گفتند میتوانند او را نجات دهند، اما تنها درصورتیکه مجاهدین را محکوم کند و از آنها جدا شود. صبا در آخرین دقایق شجاعانه به پدر خود گفت، به آنها تسلیم نشو. این صبا است و او به خاطر اینکه به او خون ندادند، جانش را از دست داد.
در روز سوم، کمکم بینایی چشمچپم را از دست دادم و پزشکان به من گفتند باید به طبقه بالا نزد چشمپزشک بروم. این خارج از حیطه آنها بود و گفتند من مجاز نبودم و حاضر نبودند من را ببرند. اما پرستاران و دوستانم مخفیانه من را به آنجا بردند. من خوششانس بودم، چون دکتر به من گفت، اگر نمیرفتم حتماً بیناییام را از دست میدادم.
یک مورد دیگر وقتی بود که در اتاق عمل منتظر متخصص بیهوشی بودم تا مرا برای عمل بیهوش کند. اما ناگهان مردی وارد شد و گفت، پیامی برای من از جانب وزارت کشور دارد که جانت را نجات میدهم و بهترین امکانات پزشکی را در اختیارت قرار میدهم، تو را به بغداد منتقل میکنم و نزد خانوادهات در کانادا میفرستم و هر کاری برایت انجام میدهم؛ فقط باید مجاهدین را محکوم کنی و فقط باید بگویی آنهایی که به تو شلیک کردند مجاهدین بودند. من آنجا تنها بودم و با خودم فکر میکردم که چهکار باید بکنم. وقتی تصمیم گرفتم شروع به فریاد کشیدن بر سر او کردم و گفتم، باور کنید شما مسئول همه جراحات من هستید، مسئول همه کشتارها هستید و هیچکدام از ما تسلیم نخواهد شد.
بنابراین موضوع فقط درمان نبود، بلکه یک جنگ روانی بود؛ چون تلاش میکردند به هر وسیلهیی ما را محدود کنند. از من دعوت شد که از طریق ماهواره از اشرف در یک جلسه استماع در کنگره آمریکا صحبت کنم. اینیک ابتکار بسیار، بسیار شجاعانه بود؛ چون همیشه میشنیدیم که باید یک کمیته حقیقتیاب تشکیل شود و عاملان جنایت باید در برابر عدالت قرار گیرند. در آن جلسه استماع بود که توانستم توضیح دهم که واقعاً چه اتفاقی افتاد، چون آمریکا قول حفاظت داده بود. ملل متحد در مورد حملات در جریان بود. به آنها هشدار داده بودیم و گفته بودیم که ما را خواهند کشت.
جراحات و همه این حملات یکطرف، بلندگوها نیز یکطرف. همان بلندگوهایی که نصب آن در اطراف کمپ لیبرتی را هم آغاز کردهاند. آنها روز و شب به ما توهین میکردند، هرلحظه، لحظهیی برای جنگیدن برای حقوق مدنی بود که میخواستند از ما سلب کنند. آنها از همه روشها استفاده کردند، ولی ما افرادی هستیم که قول دادهایم، برای آزادی قیام کنیم. ما تصمیم گرفتهایم و به هر قیمت مردم خود را آزاد خواهیم کرد. هر عضو مقاومت در اشرف و الآن در کمپ لیبرتی، میتوانند در برابر شما بنشینند و بگویند، چند نوبت در برابر چنین انتخابی قرارگرفتهاند، یعنی تصمیم بگیرند در این جنبش مقاومت باقی بمانند.
درواقع کاری که خانم رجوی میکند، شجاعت بسیار زیادی میطلبد، چون به ما آموخته است، بعد از سختیها ما اتفاقاً قویتر میشویم. به دلیل عشق او برای آزادی مردم ایران است که ما اینجا هستیم و ادامه خواهیم داد تا ایران را آزاد کنیم. فقط میخواهم به شما بگویم، اشرف و لیبرتی تنها یک مکان جغرافیایی نیستند. موضوع افراد نیستند. موضوع مربوط به یک جنبش و یک مقاومت است که قویاً معتقد بهحق آزادی ایران است. ما اینرا محقق خواهیم کرد. کمپ لیبرتی، تنها امید رهایی ایران است. از طرف همه خواهران و برادرانم در کمپ لیبرتی به شما میگویم که خیلی کارهای دیگر هست که میتوانیم انجام بدهیم و باید ادامه بدهیم؛ و میخواستم بار دیگر از شما تشکر کنم که اینجا در کنار ما و خانم رجوی حضور پیدا کردید.
با تشکر فراوان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر