حدیث عاشقی
از ابراهیم کبیریان
برای برادرم که به سفری رفته بی بازگشت
حدیث اول که اسم آنرا گذاشتم (خورجینی از الماس ): یکبار در خانه اش در کپنهاک
با هم نشسته بودیم که دیدم دفتری را بطور عجیب و غریبی همچون بچه ای شیرین پناه داده
در سینه اش ......و مدت کوتاهی بعد که دفتر را گرفتم و نگاه کردم دیدم ردیفی است
از اسامی نفرات و جلوی هر اسمی هم عددی را گذاشته .......وقتی از اسمها و عدد و
رقم ها پرسیدم جواب داد اینها اسامی نفراتی است که میخواهند به سازمان کمک مالی
کنند اما الان نمی توانند بپردازند !در نتیجه من یعنی برادرم از کانال دیگری انرا
تامین میکنم و میدهم به سازمان و در فرصت های دیگر این نفرات همان مقدار پول که
تعهدشان است دا به من یعنی برادرم بر می گردانند .و من فکر میکردم یک یا چند صفحه است
اما اینطور نبود و تقریبا همه برگهای آن دفتر پر بود از آن اسم ها که هر کدامشان
البته نشانی بودند از الماس شرف و سربلندی یک خلق در زنجیر...
حدیث دوم که اسم آنرا گذاشتم (حقیقت پنهان و ماه زمینی):در سال 61 در تهران مجاهدی دلیر در یک درگیری خیابانی به خاک افتاد .مجاهد مهدی عبدی.
همین مجاهد یکبار در تهران و در فاز سیاسی نفر همراه و مراقب میلیشیایی بود در بیمارستان که توسط فالانژهای شقاوت پیشه ی خمینی ضد بشر مورد حمله قرار گرفته بود.البته این میلیشیا نهایتا در اثر همان زخم و جراحت شدید به شهادت رسید.
از شهید عبدی نقل کردند که هر وقت حین معالجه و رسیدگی پزشکی کار سخت میشد و در نتیجه به تحمل و مقاومت بیشتر ی از سوی میلیشیای مجروح نیاز بود کنار گوش او به آهستگی میگفت (مسعود از تو خواسته.....)که ناگهان آن میلیشیا گویی میخواست خودش را با تخت از جا بلند کند .....و گویی اصلا درد و رنجی از جراحت حس نمی کرد .....و این کار بارها تکرار شده بود ......و حالا بعد از بیش از 30 سال همان قصه را به چشم شاهد بودم و اینبار باز هم قصه عشق بود به حقیقت پنهان -برادر مسعود -و ماه زمینی خواهر مریم ......و به این ترتیب که در روزهای آخر دیگر برادرم تقریبا چشمهایش کامل بسته بود و حرف هم که نمیتوانست بزند .....در همین حالتها یکبار نزدیکترش شدم و ضمن صحبتهایی با وی گفتم یادت هست که همه چیز را در دستانت داری ....منظورم آن هدیه هایی است که خیلی دوستشان داری و با دو نام عجین است برادر مسعود و خواهر مریم که هنوز مریم را کامل ادا نکرده بودم که دیدم با تمامی قدرت چشمهایش را باز کرد و هر چند که بسیار کوتاه بود .....
حدیث سوم که اسم آنرا گذاشتم (قلب و جگر سالم ):یکبار وقتی که تازه وارد اتاق شدم برادرم با خوشحالی زیاد گفت ابراهیم من بلاخره کار خودم را کردم و به دکتر ها گفتم که از قلب و جگر و کلیه ام اجازه دارند که برای دیگران استفاده کنند ....و همین را یکبار دیگر که داشت به دکتر ها میگفت از پشت درب اتاقش شنیده بودم ....اما بعدا متوجه شدم که پزشک ضمن تحسین در جواب گفت آخر شما خودتان به این قلب و جگر نیاز دارید و بهتر است که با خودتان باشد ......و خلاصه فهماند که جگر و کلیه مریض هستند و نمیتوانند مورد استفاده بیمارستان قرار گیرند ......و من نمیدانم چرا در آن شرایط و وضعییت یاد برادر مسعود افتادم که گفته بود (کی مجاهدین بند هستند به در و پیکر و ساختمان مجاهدین بند هستند به قلب و جگر .......)و رو به خودم گفتم خدایا شاهد باش که قلب و جگر این هوادار سازمان یعنی برادرم سالم ترین است در جهان و چون تا اینجا هم فقط با همان نام -رجوی -راه را آمده و آی پزشکی که آنها را پس زدی شاید روزگاری به همان قلب و جگر (بیمار )!غبطه بخوری و هرچند هیچ از نجوای من با آن نام مقدس -مسعود-خبری نداشته باشی !
کپنهاک -28-12-2015
ابراهیم کبیریان
حدیث دوم که اسم آنرا گذاشتم (حقیقت پنهان و ماه زمینی):در سال 61 در تهران مجاهدی دلیر در یک درگیری خیابانی به خاک افتاد .مجاهد مهدی عبدی.
همین مجاهد یکبار در تهران و در فاز سیاسی نفر همراه و مراقب میلیشیایی بود در بیمارستان که توسط فالانژهای شقاوت پیشه ی خمینی ضد بشر مورد حمله قرار گرفته بود.البته این میلیشیا نهایتا در اثر همان زخم و جراحت شدید به شهادت رسید.
از شهید عبدی نقل کردند که هر وقت حین معالجه و رسیدگی پزشکی کار سخت میشد و در نتیجه به تحمل و مقاومت بیشتر ی از سوی میلیشیای مجروح نیاز بود کنار گوش او به آهستگی میگفت (مسعود از تو خواسته.....)که ناگهان آن میلیشیا گویی میخواست خودش را با تخت از جا بلند کند .....و گویی اصلا درد و رنجی از جراحت حس نمی کرد .....و این کار بارها تکرار شده بود ......و حالا بعد از بیش از 30 سال همان قصه را به چشم شاهد بودم و اینبار باز هم قصه عشق بود به حقیقت پنهان -برادر مسعود -و ماه زمینی خواهر مریم ......و به این ترتیب که در روزهای آخر دیگر برادرم تقریبا چشمهایش کامل بسته بود و حرف هم که نمیتوانست بزند .....در همین حالتها یکبار نزدیکترش شدم و ضمن صحبتهایی با وی گفتم یادت هست که همه چیز را در دستانت داری ....منظورم آن هدیه هایی است که خیلی دوستشان داری و با دو نام عجین است برادر مسعود و خواهر مریم که هنوز مریم را کامل ادا نکرده بودم که دیدم با تمامی قدرت چشمهایش را باز کرد و هر چند که بسیار کوتاه بود .....
حدیث سوم که اسم آنرا گذاشتم (قلب و جگر سالم ):یکبار وقتی که تازه وارد اتاق شدم برادرم با خوشحالی زیاد گفت ابراهیم من بلاخره کار خودم را کردم و به دکتر ها گفتم که از قلب و جگر و کلیه ام اجازه دارند که برای دیگران استفاده کنند ....و همین را یکبار دیگر که داشت به دکتر ها میگفت از پشت درب اتاقش شنیده بودم ....اما بعدا متوجه شدم که پزشک ضمن تحسین در جواب گفت آخر شما خودتان به این قلب و جگر نیاز دارید و بهتر است که با خودتان باشد ......و خلاصه فهماند که جگر و کلیه مریض هستند و نمیتوانند مورد استفاده بیمارستان قرار گیرند ......و من نمیدانم چرا در آن شرایط و وضعییت یاد برادر مسعود افتادم که گفته بود (کی مجاهدین بند هستند به در و پیکر و ساختمان مجاهدین بند هستند به قلب و جگر .......)و رو به خودم گفتم خدایا شاهد باش که قلب و جگر این هوادار سازمان یعنی برادرم سالم ترین است در جهان و چون تا اینجا هم فقط با همان نام -رجوی -راه را آمده و آی پزشکی که آنها را پس زدی شاید روزگاری به همان قلب و جگر (بیمار )!غبطه بخوری و هرچند هیچ از نجوای من با آن نام مقدس -مسعود-خبری نداشته باشی !
کپنهاک -28-12-2015
ابراهیم کبیریان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر