مصطفی نیکار قهرمان رشید خلق کاندیدای انتخاباتی مجاهدین مجاهد اتنخاب کرده وعاشق خلق وارزشهای سازمان
قسمت اول را اینجا کلیک کنیدوبخوانید
در قسمت اول گفتم که کاندیدا شدن برای مجلس اول را از طرف سازمان به او گفتم معلوم بود که جزمسئولیت وتعهد به آن نگاه نکرده است من فهمیدم تضاد حل کرده اما جوابش مثبت بود ولی هنوز آنرا بیان نکرده بود همدیگر را بغل کردیم وبه طرف ستاد رفتیم.
جنبش ما به ستاد رشت وصل بود چند ساعتی که تو راه بودیم من سکوت کردم تا او را بشنوم .
در زمان شاه من درواقع مانند تحت مسئول او وبرادر کوچک او بودم اما او بسیار فروتن وبا وقارترازاینها بودوبخاطر اینکه سازمان بمن مسئولیت داده بودبسیار حل شده وراحت برخورد میکرد .
نزدیک رامسر که شدیم او سر صحبت را باز کرد وگفت من مدتهاست که تحت فشاروتهدیدهستم تو میدانی که من خانواده موقعیت واحترام زیادی از طرف مردم دارم اما آنها (آخوندها وسپاه دنبال خریدن من هستند) بمن پیشنهاد های مختلف دادند مانند مناصب امنیتی ومدیر کل آموزش پرورش یارئیس آموزش وپروش و استان داروچیزهای دیگر.
اتنظار نداشتم که آنها اینقدروقیح وبی چشم ورو باشند آنها مرا میشناختند میدانستند من اهل این حرفها نیستم اما آنها مرا هم مانند خود قدرت طلب وجاه طلب وپول پرست تلقی کرده بودند ومن بسیار بسیار با آنها فاصله داشتم هیچ بحثی نکردم وفقط بیرون زدم حالم از وقاحت آنها بهم خورده بود احساسم درست مانند این بود که یک مشت کفتار در کنار من هستند وروی مردار افتاده اند ومراهم آوردند که شریک خود کنند.
من تنها دربها را بهم زدم وخارج شدم
وقتی من درب ها را بهم زدم وبیرون آمدم در حیاط خانه 4نفر که همه شان را میشناختم تهدیدم کردند که اگر با ما نیائی وسمت مجاهدین بروی ترا سربه نیست خواهیم کرد.
در حالی که یقه ام در دست یکی از انها بود آنها را پس زدم وبیرون آمدم .
پسران آخوند مرتجائی وشیخ محمودی وآخوند عباس فلاحی هم آمده بودند که شاید بخاطر سوابقی که باهم داشتیم به خیال خودکمک کنند تا شاید خریده شوم.
راستش من مدتی است که در حال انتخاب کردن هستم خودم هم خسته شدم شما میدانید که من حرفه ای نبودم ونمیدانستم چگونه واز کجا شروع کنم .
حالا که شرایطی پیش آمده میخواهم یک مجاهدباشم امروز که به ستاد رسیدیم میخواهم اول مجاهد شوم ومکتوب درخواستم را بدهم (بقول اشرفی ها حرفش این بود که اول تعهد نامه را امضا کنم وسوگندم را بخورم) بعد کاندیداتوری را دنبال کنم .
من مدتهاست که به سازمان مثل یک نور مثل یک چراغ تابان مثل یک ستاره در شب تار مثل یک امید نگاه میکنم از پیوستن جوانان وزنان وحتی روستائیا ن ذوق زده میشوم وگفت وگفت وگفت او انتخاب کرده بود ودیگر هیچ آثار روشنفکری که صحبت های کلی چند پهلو وبی سمت سوبکند در اودیده نمیشد .
بدون اینکه ذره ای اشعه تملق یا فرمالیستی بدهد تعدادی از ما ها را تشویق کرد تشویقش بار مسئولیتهایمان را زیادترمیکرداز حسرت های زمان شاه که شرایطی داشت که به مجاهدین بپویدد ووصل شود ولی یک سری محافلی که آن زمان تله های بودند که نتوانند به سازمان بپیوندند واو را از این نعمت محروم کرده بودگفت بلا فاصله از مهدی رضائی حرف زد وبسیار زیبا وعالی از مهدی گل سرخ انقلاب صحبت میکردکه تحت تاثیر بودنش محسوس بود.
برایم همه این حرفها جدید بود از این زاویه که از او میشنیدم والبته من هم شبیه اینها را آماده کرده بودم که کمی برایش کار توضیحی کنم دیدم که مصطفی دیگر آن مصطفی نیست او یک انتخاب کرده ویک مجاهد است .
به ستاد رسیدیم ماشین را پارک کردم وقتی به او رسیدم دیدم دارد خودش را مرتب میکند دستی به موهایش کشید واز من پرسید مرتب هستم؟ خیلی تعجب کردم او بسیار ساده وبی تکلف بود اصلا دنبال این چیزها نبود پرسیدم چی شد یک مقدار دستپاچه هستی گفت من پا در جائی میگذادم وپیش کسی میروم که تمام زندگی ام را عوض خواهد کرد دشتپاچه نشدم ولی حالت حیا وخجالت واحترام بمن دست داده است منفی نیست یک عمر همه بمن احترام گذاشتند اولین باری است که عمیقا این حالت ذوق واحترام نصبت سازمان در من بوجود آمد اشک در گوشه چشمانش جمع وقلبم از ذوق وشادی این عواطف وانتخاب پاک مصطفی به چشمانم فرمان دادکه همانند او اشک شوق بریزد ووقتی که وارد اتاق شدیم مصطفی مطلقا غریبگی نکرد ومسئولی که از او استقبال کرده بودرا در آغوش گرفت وانگار که سالیانیست او را میشناسد برخورد کرد .
مصطفی واقعا شخصیت برجسته ای بود همه با او به احترام برخورد میکردند اما مصطفی مانند یک میلیشیا شده بود آمده بود که مانند همه مجاهدین دیگر بی چشم داشت یک مجاهد باشد.
بعد از صحبتهای اولیه مسئول کار میخواست با یک مقدمه ای موضوع را به او بگوید وتوضیحاتش را بدهد که مصطفی زودتر نام نویسی خودش بعنوان یک مجاهد را مطرح کردوکار بسیار ساده تر شد مسئول مرا صدا کرد وگفت که اینکه مجاهد خلص وملیشاست چرا من اینها را نمیدانستم گفتم درست است او یک انتخاب کرده است وبا گذشته اش قابل قیاس نیست من هم این چند روز همین برداشت را داستم که قبلا مطلقا اینجور نبود .
گفت بهترین نفر را انتخاب کردید نه تنهاهمه خصوصیتهای کاندیدائی را دارد بلکه بیشتر هم دارداو یک مجاهد است واز این پس باید همین تنظیم را با او بکنیم .
با هم برگشتیم ونشستهای مقدماتی برای آماده سازی ثبت نام برای کاندیداتوری ومعرفی وتبلیغات انتخاباتی را شروع کردیم
ادامه دارد
قسمت اول را اینجا کلیک کنیدوبخوانید
در قسمت اول گفتم که کاندیدا شدن برای مجلس اول را از طرف سازمان به او گفتم معلوم بود که جزمسئولیت وتعهد به آن نگاه نکرده است من فهمیدم تضاد حل کرده اما جوابش مثبت بود ولی هنوز آنرا بیان نکرده بود همدیگر را بغل کردیم وبه طرف ستاد رفتیم.
جنبش ما به ستاد رشت وصل بود چند ساعتی که تو راه بودیم من سکوت کردم تا او را بشنوم .
در زمان شاه من درواقع مانند تحت مسئول او وبرادر کوچک او بودم اما او بسیار فروتن وبا وقارترازاینها بودوبخاطر اینکه سازمان بمن مسئولیت داده بودبسیار حل شده وراحت برخورد میکرد .
نزدیک رامسر که شدیم او سر صحبت را باز کرد وگفت من مدتهاست که تحت فشاروتهدیدهستم تو میدانی که من خانواده موقعیت واحترام زیادی از طرف مردم دارم اما آنها (آخوندها وسپاه دنبال خریدن من هستند) بمن پیشنهاد های مختلف دادند مانند مناصب امنیتی ومدیر کل آموزش پرورش یارئیس آموزش وپروش و استان داروچیزهای دیگر.
اتنظار نداشتم که آنها اینقدروقیح وبی چشم ورو باشند آنها مرا میشناختند میدانستند من اهل این حرفها نیستم اما آنها مرا هم مانند خود قدرت طلب وجاه طلب وپول پرست تلقی کرده بودند ومن بسیار بسیار با آنها فاصله داشتم هیچ بحثی نکردم وفقط بیرون زدم حالم از وقاحت آنها بهم خورده بود احساسم درست مانند این بود که یک مشت کفتار در کنار من هستند وروی مردار افتاده اند ومراهم آوردند که شریک خود کنند.
من تنها دربها را بهم زدم وخارج شدم
وقتی من درب ها را بهم زدم وبیرون آمدم در حیاط خانه 4نفر که همه شان را میشناختم تهدیدم کردند که اگر با ما نیائی وسمت مجاهدین بروی ترا سربه نیست خواهیم کرد.
در حالی که یقه ام در دست یکی از انها بود آنها را پس زدم وبیرون آمدم .
پسران آخوند مرتجائی وشیخ محمودی وآخوند عباس فلاحی هم آمده بودند که شاید بخاطر سوابقی که باهم داشتیم به خیال خودکمک کنند تا شاید خریده شوم.
راستش من مدتی است که در حال انتخاب کردن هستم خودم هم خسته شدم شما میدانید که من حرفه ای نبودم ونمیدانستم چگونه واز کجا شروع کنم .
حالا که شرایطی پیش آمده میخواهم یک مجاهدباشم امروز که به ستاد رسیدیم میخواهم اول مجاهد شوم ومکتوب درخواستم را بدهم (بقول اشرفی ها حرفش این بود که اول تعهد نامه را امضا کنم وسوگندم را بخورم) بعد کاندیداتوری را دنبال کنم .
من مدتهاست که به سازمان مثل یک نور مثل یک چراغ تابان مثل یک ستاره در شب تار مثل یک امید نگاه میکنم از پیوستن جوانان وزنان وحتی روستائیا ن ذوق زده میشوم وگفت وگفت وگفت او انتخاب کرده بود ودیگر هیچ آثار روشنفکری که صحبت های کلی چند پهلو وبی سمت سوبکند در اودیده نمیشد .
بدون اینکه ذره ای اشعه تملق یا فرمالیستی بدهد تعدادی از ما ها را تشویق کرد تشویقش بار مسئولیتهایمان را زیادترمیکرداز حسرت های زمان شاه که شرایطی داشت که به مجاهدین بپویدد ووصل شود ولی یک سری محافلی که آن زمان تله های بودند که نتوانند به سازمان بپیوندند واو را از این نعمت محروم کرده بودگفت بلا فاصله از مهدی رضائی حرف زد وبسیار زیبا وعالی از مهدی گل سرخ انقلاب صحبت میکردکه تحت تاثیر بودنش محسوس بود.
برایم همه این حرفها جدید بود از این زاویه که از او میشنیدم والبته من هم شبیه اینها را آماده کرده بودم که کمی برایش کار توضیحی کنم دیدم که مصطفی دیگر آن مصطفی نیست او یک انتخاب کرده ویک مجاهد است .
به ستاد رسیدیم ماشین را پارک کردم وقتی به او رسیدم دیدم دارد خودش را مرتب میکند دستی به موهایش کشید واز من پرسید مرتب هستم؟ خیلی تعجب کردم او بسیار ساده وبی تکلف بود اصلا دنبال این چیزها نبود پرسیدم چی شد یک مقدار دستپاچه هستی گفت من پا در جائی میگذادم وپیش کسی میروم که تمام زندگی ام را عوض خواهد کرد دشتپاچه نشدم ولی حالت حیا وخجالت واحترام بمن دست داده است منفی نیست یک عمر همه بمن احترام گذاشتند اولین باری است که عمیقا این حالت ذوق واحترام نصبت سازمان در من بوجود آمد اشک در گوشه چشمانش جمع وقلبم از ذوق وشادی این عواطف وانتخاب پاک مصطفی به چشمانم فرمان دادکه همانند او اشک شوق بریزد ووقتی که وارد اتاق شدیم مصطفی مطلقا غریبگی نکرد ومسئولی که از او استقبال کرده بودرا در آغوش گرفت وانگار که سالیانیست او را میشناسد برخورد کرد .
مصطفی واقعا شخصیت برجسته ای بود همه با او به احترام برخورد میکردند اما مصطفی مانند یک میلیشیا شده بود آمده بود که مانند همه مجاهدین دیگر بی چشم داشت یک مجاهد باشد.
بعد از صحبتهای اولیه مسئول کار میخواست با یک مقدمه ای موضوع را به او بگوید وتوضیحاتش را بدهد که مصطفی زودتر نام نویسی خودش بعنوان یک مجاهد را مطرح کردوکار بسیار ساده تر شد مسئول مرا صدا کرد وگفت که اینکه مجاهد خلص وملیشاست چرا من اینها را نمیدانستم گفتم درست است او یک انتخاب کرده است وبا گذشته اش قابل قیاس نیست من هم این چند روز همین برداشت را داستم که قبلا مطلقا اینجور نبود .
گفت بهترین نفر را انتخاب کردید نه تنهاهمه خصوصیتهای کاندیدائی را دارد بلکه بیشتر هم دارداو یک مجاهد است واز این پس باید همین تنظیم را با او بکنیم .
با هم برگشتیم ونشستهای مقدماتی برای آماده سازی ثبت نام برای کاندیداتوری ومعرفی وتبلیغات انتخاباتی را شروع کردیم
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر