۱۳۹۵ فروردین ۱۲, پنجشنبه

خاطره ای از برادرم مجاهد شهید محسن دگمه چی

خاطره ای از برادرم مجاهد شهید محسن دگمه چی

یادم هست که در دوازدهم فروردین سال 88 محسن صبح زود زنگ زد گفت به اتفاق یکی از مادرهای مجاهد ناهار را پیش شما در رشت هستیم ، و ما هم طبق معمول از آمدنش خیلی خوشحال شدیم
بعد از خوردن ناهار و صحبت کردن گفت که یک کار واجبی دارم و باید به یک عروسی بروم . او هیچ وقت ماشین نداشت و از همسرم خواست که یک آژانس بگیرد و به اتفاق بروند.، .آدرس در روستایی در اطراف رشت بود . و رفتند بعد چند ساعت که برگشتند فهمیدیم که کارگری در همسایگی مغازه اش کار ...میکرد عروسیش بود. و وقتی محسن رو در مراسمش دیده بود واقعا شوکه شده بود و یک کادوی خیلی خوبی هم از محسن گرفته بود ....بله محسن علی رغم اینکه هیچوقت کمبود خانواده های زندانیان سیاسی را نمیتوانست ببیند و در هر شرایطی وقتی میفهمید کسی از بچه های سازمان بیمار و یا مشکلی برایش پبش آمده در اسرع وقت خودش رو میرساند و یا یکی رو از جانب خود میفرستاد حتی در دورترین شهرستانها هم اگر بود فرقی برایش نداشت ،آنروز فهمیدم که حواسش به کسای دیگر هم هست و خودش را متعلق به همه مردم میداند........
محسن عزیز یک مجاهد خلق بود و همیشه میگفت من بدهکار خانواده ها هستم.و تا جان دارم بر تعهدم نسبت به خون شهدای خلق از پای نمی ایستم
و تا آخرش هم ایستاد.
پس محسن زنده است ، زنده در قلب خانوادهای شهدا و زندانیان سیاسی ، در قلب تک تک هواداران سازمان پر افتخار مجاهدین خلق و در دل کارگران و زحمتکشان... و اطمینان دارم که در فردای آزادی میهن حی و حاضر خواهد بود.
درود بر روح پاکش
درود ، درود ، درود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر