در مورد عید - عید ما روزی بود کز ظلم آثاری نباشد - ح مقاوم
من چهار عید را در سالهای 60 تا 65 را در زندان کاشان گذراندم.
همه ساله در زندان، مدتها قبل از آمدن عید دنبال تدارک و آمادهسازی برای سال تحویل و جشنهای نوروزی بودیم و از آنجائیکه پاسداران ظلمت میدانستند که عید را برگزار میکنیم آنها هم معمولاً نزدیک عید که میشد اقدام به لغو ملاقاتها میکردند و یا ورود موادی مثل آجیل، پشمک، شیرینی و لباسهای نو را مانع میشدند. آنها به خیال خود به این شیوه میخواستند که روی روحیه ما تاثیر بگذارند. ما که دست آنها را خوانده بودیم از قبل یکسری مواد را ذخیره میکردیم مثل شکر، آرد و نان خشک برای آرد کردن، شکلات، نقل و قند که بتوانیم با آنها شیرینی درست کنیم و یا مقداری آجیل نگهداری میکردیم که روز عید داشته باشیم.
روزهای عید در زندان با صفاترین روزهای زندان بود هر چند پاسداران میریختند و برنامه ما را به هم میزدند اما همین روی روحیه ما تاثیر زیادی داشت و بین ما همبستگی شدیدی ایجاد میکرد.
در زندان همواره این سنت وجود داشت که برگزاری برنامهها در سلول یا بند جمعی صورت میگرفت و برای اینکار از هر آسایشگاه یکنفر بهعنوان نماینده در نشستی شرکت میکردند و بهطور جمعی تصمیمگیری میشد و تقسیم کار صورت میگرفت. البته این کار خیلی وقتها قیمت گزافی هم از ما میگرفت، مخصوصاً نادمین زندان اگر متوجه میشدند سریع اطلاع میدادند و کل بچهها زیر تیغ میرفتند و یا اجناس و جنسهایی که تدارک دیده بودند به تاراج میرفت.
به هر حال برای برگزاری مراسم عید هم، نشستها برگزار میشد. و برای برنامههای هنری و مسابقات ورزشی برنامهریزی میشد.
برنامههای مسابقات در زندان عبارت بود از مسابقات والیبال – گل کوچک و پنالتی و همینطور مسابقات شطرنج و گل یا پوچ.
شاید برای کسانی که زندان نرفتهاند باور کردنی نباشد که همه این مسابقات را در یک حیاط کوچک مثلثی شکل برگزار میکردیم. حیاطی به ابعاد 3*5*8 با دیوارهای بلند سیمانی که روی آن سیمخاردار قرار داشت و یک برج نگهبانی با دو پاسدار مسلح که نگهبانی میدادند.
هر بازی خودش داستانهایی دارد که باید نوشت. ولی برای نمونه تنها به یکی دو بازی اشاره میکنم، برای برگزاری بازی گل کوچک که از پرشور و حالترین مسابقات بود، از مدتها قبل دنبال جمعآوری جورابهای پاره و از دور خارج بودیم و کیسههای نایلون که بتوانیم با آنها یک توپ آماده کنیم (چرا که در زندان حتی یکبار رنگ توپ واقعی را ندیدیم و همواره با ابتکارات زندانیان کار خودمان را پیش میبردیم.)
برای بازی شطرنج مدتها دنبال جمعآوری مسواکهای کهنهی زندانیان بودیم و با آنها مهرههای شطرنج را تهیه میکردیم و این شطرنج دستساز همواره مورد تاخت و تاز و هجوم پاسداران وحشی به داخل بندها بود. با اینکه آنها را پنهان میکردیم، ولی وقتی جاسوسان و نادمین کثیف گزارش میدادند، کسی که شطرنج در وسایل وی پیدا میشد درست حسابی کتک میخورد. ولی در هر صورت ما عید را برگزار میکردیم
ناگفته نماند که زندانیان در اجرای برنامههای هنری که راهاندازی شب شعر، خواندن ترانه و سرودهای انقلابی سازمان بود بسیار فعال بودند.
در انتهای این یادداشت میخواستم با یک شعر کردی یاد قهرمان مجاهد خلق شهید صدیق صادقی از فرزندان مردم خونگرم مهاباد کردستان که در زندان کاشان مدتی با هم بودیم و در تیرماه 60 بهمراه تعدادی دیگر از مسئؤلین شهرمان تیرباران شد را گرامی بدارم.
من آن را حفظ کردهام و این نوشته را با آن به پایان میبرم.
امرو چه روژه روژه نوروژه
جشنی چه خوش بی ”کرده پیروژه“
او روژه روژه شادی یاران
او روژه روژه شادی و نوروژ کردستان
اشکوت به اشکوت، کو به کو لاوان
هستا و رزگاری کردستان
بشکنه پشتا لشکر دژمن
با حیره شو خبات بوکوم با دینک یکی زل برزنیم یا مرگ یا کردستان.
همه ساله در زندان، مدتها قبل از آمدن عید دنبال تدارک و آمادهسازی برای سال تحویل و جشنهای نوروزی بودیم و از آنجائیکه پاسداران ظلمت میدانستند که عید را برگزار میکنیم آنها هم معمولاً نزدیک عید که میشد اقدام به لغو ملاقاتها میکردند و یا ورود موادی مثل آجیل، پشمک، شیرینی و لباسهای نو را مانع میشدند. آنها به خیال خود به این شیوه میخواستند که روی روحیه ما تاثیر بگذارند. ما که دست آنها را خوانده بودیم از قبل یکسری مواد را ذخیره میکردیم مثل شکر، آرد و نان خشک برای آرد کردن، شکلات، نقل و قند که بتوانیم با آنها شیرینی درست کنیم و یا مقداری آجیل نگهداری میکردیم که روز عید داشته باشیم.
روزهای عید در زندان با صفاترین روزهای زندان بود هر چند پاسداران میریختند و برنامه ما را به هم میزدند اما همین روی روحیه ما تاثیر زیادی داشت و بین ما همبستگی شدیدی ایجاد میکرد.
در زندان همواره این سنت وجود داشت که برگزاری برنامهها در سلول یا بند جمعی صورت میگرفت و برای اینکار از هر آسایشگاه یکنفر بهعنوان نماینده در نشستی شرکت میکردند و بهطور جمعی تصمیمگیری میشد و تقسیم کار صورت میگرفت. البته این کار خیلی وقتها قیمت گزافی هم از ما میگرفت، مخصوصاً نادمین زندان اگر متوجه میشدند سریع اطلاع میدادند و کل بچهها زیر تیغ میرفتند و یا اجناس و جنسهایی که تدارک دیده بودند به تاراج میرفت.
به هر حال برای برگزاری مراسم عید هم، نشستها برگزار میشد. و برای برنامههای هنری و مسابقات ورزشی برنامهریزی میشد.
برنامههای مسابقات در زندان عبارت بود از مسابقات والیبال – گل کوچک و پنالتی و همینطور مسابقات شطرنج و گل یا پوچ.
شاید برای کسانی که زندان نرفتهاند باور کردنی نباشد که همه این مسابقات را در یک حیاط کوچک مثلثی شکل برگزار میکردیم. حیاطی به ابعاد 3*5*8 با دیوارهای بلند سیمانی که روی آن سیمخاردار قرار داشت و یک برج نگهبانی با دو پاسدار مسلح که نگهبانی میدادند.
هر بازی خودش داستانهایی دارد که باید نوشت. ولی برای نمونه تنها به یکی دو بازی اشاره میکنم، برای برگزاری بازی گل کوچک که از پرشور و حالترین مسابقات بود، از مدتها قبل دنبال جمعآوری جورابهای پاره و از دور خارج بودیم و کیسههای نایلون که بتوانیم با آنها یک توپ آماده کنیم (چرا که در زندان حتی یکبار رنگ توپ واقعی را ندیدیم و همواره با ابتکارات زندانیان کار خودمان را پیش میبردیم.)
برای بازی شطرنج مدتها دنبال جمعآوری مسواکهای کهنهی زندانیان بودیم و با آنها مهرههای شطرنج را تهیه میکردیم و این شطرنج دستساز همواره مورد تاخت و تاز و هجوم پاسداران وحشی به داخل بندها بود. با اینکه آنها را پنهان میکردیم، ولی وقتی جاسوسان و نادمین کثیف گزارش میدادند، کسی که شطرنج در وسایل وی پیدا میشد درست حسابی کتک میخورد. ولی در هر صورت ما عید را برگزار میکردیم
ناگفته نماند که زندانیان در اجرای برنامههای هنری که راهاندازی شب شعر، خواندن ترانه و سرودهای انقلابی سازمان بود بسیار فعال بودند.
در انتهای این یادداشت میخواستم با یک شعر کردی یاد قهرمان مجاهد خلق شهید صدیق صادقی از فرزندان مردم خونگرم مهاباد کردستان که در زندان کاشان مدتی با هم بودیم و در تیرماه 60 بهمراه تعدادی دیگر از مسئؤلین شهرمان تیرباران شد را گرامی بدارم.
من آن را حفظ کردهام و این نوشته را با آن به پایان میبرم.
امرو چه روژه روژه نوروژه
جشنی چه خوش بی ”کرده پیروژه“
او روژه روژه شادی یاران
او روژه روژه شادی و نوروژ کردستان
اشکوت به اشکوت، کو به کو لاوان
هستا و رزگاری کردستان
بشکنه پشتا لشکر دژمن
با حیره شو خبات بوکوم با دینک یکی زل برزنیم یا مرگ یا کردستان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر