اولین عید مقاومت در ۲۰۹ – حسین سعیدی
عید سال 60 با تحولات سریع و خاص خود شروع شده بود. نیروهای مجاهد خلق و میلیشای پاکباز آن مستمراً در معرض تهاجمات بیرحمانه پاسداران بودند. در واقع ارتجاع وحشی تنها راه برونرفت از تنگنای جوششهای اجتماعی و حفظ قدرت را در سرکوب و چنگ و دندان نشاندادن علیه تمامی نیروهای مردمی با سرپوش جنگ دیده بود.
در یادآوری آن روزها باید بگویم در عین حال که ایام بهار بود روزهای خزان بهار آزادی انقلاب 22بهمن57 فضای اجتماعی آن روز را فراگرفته بود هر روز خبر شهادت یک مجاهد خلق و یا تهاجمات سرکوبگرانهای مثل هجوم علیه زنان و یا علم کردن شعارهایی علیه آزادی مطبوعات، جامعه و انقلابیون را در برابر مرحله جدیدی از مبارزه قرار میداد. من نیز به همراه سایر مجاهدین در تکاپوی فعالیتهای آن ایام بودم که در یک تردد به حلقه محاصره یک مشت از پاسداران گرفتار آمدم و به بند مخوف 209منتقل شدم. این ورود برایم بس سنگین بود چون آخرین بار روزهای پایان زندانم در دوران شاه را در سال56 در این بند بودم و حالا بعد از 3سال دوباره به همان زندان برگشته بودم باورم نمیشد به این زودی انقلاب دفن شده باشد و دوباره انقلابیون در همان سلولها به اسارت درآیند اما با خود میگفتم برای یک مجاهد و مبارز، رزم و نبرد مکان و زمان نمیشناسد در سلول نیز نبرد را باید ادامه داد و راه سد شده توسط ارتجاع برای نیل به آزادی را تکمیل کرد
روزها در سلولهای 209 به سرعت سپری میشد، تا مردادماه در تنهایی و از بیرون بیخبر بودم که با تراکم زندان بازجوها مجبور شدند تعدادی از دستگیریهای جدید را به سلول من بیاورند به این ترتیب از اوضاع بیرون و اینکه مبارزه مسلحانه آغاز شده است، اطلاع پیدا کردم. دشمن با تمام سبعیت و بیرحمی و با استفاده از تجارب سرکوب در زمان شاه و با بهکارگیری مزدوران ساواک و.. روزانه صدها انقلابی را شکار میکرد و بعد از شکنجه و بازجوییهای بیرحمانه به جوخههای مرگ میسپرد در این میان من نیز از این مسأله بهرغم اینکه قبل از 30خرداد دستگیر شده بودم بینصیب نبودم مدتی هر روز، مدتی هفتگی، و بعد در پریودهای ماهانه برای بازجویی و شکنجه و خوردن کابل و یا شکنجه قپانی برده میشدم و در این میان شاهد سرکوب بیحد و حصری بودم که در باورم نمیگنجید. تا اینکه وقایع عاشورای 19بهمن اتفاق افتاد و با شهادت سردار و شهید اشرف مواجه شدم. روحیه مقاومت دربند بهرغم این حوادث جانگداز بسیار بالا و غیرقابل توصیف بود همیشه وقتی به آنها روزها فکر میکنم هیچ وقت اتفاقات آن ایام برایم بهراحتی قابل بیان نبوده و نخواهد بود و به قول شهید اشرف جهان خبردار نشد که در درون در ایران –و بهطور خاص در بند209- چه بر مجاهدین گذشت.
مع الوصف به ایام عید و روزهای پایانی سال 60رسیدیم. یادآوری خاطرات سالهای گذشته و شادیهای عید بهطور خاص در سالهای بعد از پیروزی انقلاب برایم خیلی سنگین بود. با خود میگفتم در این مدت کم، چه دوستان و چه مجاهدانی را از دست دادیم.
آن روزها که در همین افکار بودم با بچهها تصمیم گرفتیم ارادهها را صیقل داده و با شادی خود در ایام عید دشمن را در نیل به اهدافش که ایجاد افسردگی و یأس در میان زندانیان بود، حسرت بدل کنیم.
ارتجاع و دژخیمانش با بالا بردن فشارها و عدم تأمین غذا سعی در شکستن روحیه بچهها داشتند. به همین دلیل ما با خود گفتیم مجاهد خلق باید بر هر شرایطی غلبه کند لذا از همان روز چهارشنبهسوری تصمیم گرفتیم با برنامههایی مراسم عید را برگزار کنیم.
روز چهارشنبهسوری به جستجوی موادی برای درست کردن آتش پرداختیم و تکه روزنامه را پیدا کردیم و به سلول آوردیم و تنها چوب کبریتی را که برای نفرات سیگاری نگه داشته بودیم تا بعد از بازجویی با کشیدن سیگار درد زخمها را کم کنند، مورد استفاده قرار دادیم و آتشی روشن کردیم و از روی آتش پریدیم و جمعی شعری در این مضمون را که یکی از زندانیان سروده بود، خواندیم - ”زردی و نکبت و نحوست وبی رمقی از آن دشمن –سرخی آتشین نبرد از آن مقاومت و مجاهدین“.
با این کار انگار صلبی دیوارهای سلول، رعب و وحشت شکنجه را به سخره گرفته و درهم شکسته بودیم. شادی عجیبی در نفرات سلول بود بهرغم اینکه هر لحظه ممکن بود برای اعدام برده شوند. در واقع اراده مجاهد خلق ما را از حصار دشمن بیرون کشیده بود. احساس میکردم هیچ کمبودی نداریم. در کنار مجاهدین و این روحیهها، هم تمایلات فردیام محو، شده بود و هم هر اقدام خود را در این راستا عین مبارزه میدیدم.
آتشی که روشن کردیم رعب دشمن در محیط را به آتش کشیده بود. سرخیاش خون شهیدان را در ما زنده کرده بود. گرمایش، داغی لوله سلاح را برایمان برجسته میکرد به ارمغان آورده بود. آری آن شب در اولین چهارشنبهسوری بعد از شروع مقاومت مسلحانه ما با برنامه خود در یکی از سلولهای 209پیروزی اراده مجاهدخلق را جشن گرفتیم.
در این میان ماشین سرکوب و کشتار دژخیمان در بیرون و در 209توقفی نداشت. خمینی که از ابتدا با عید دشمن بود حالا با کشتار فرزندان خلق میخواست هر شادی را در نطفه خفه کند. به همین دلیل در آخرین روزهای سال نیز صدای شلاق و شکنجه بلاانقطاع بگوش میرسید. هرشب کاروان اعدامیها در راهرو بندهای 209 براه میافتاد و وسط شب صدای خالی کردن تیرآهن (صدای رگبار اولیه تیرباران را ابتدا همه فکر میکردیم تیرآهن خالی میکنند) و بعد شمارش تک تیرهای، تیرخلاص شروع میشد.
در این میان، آخرین شب سال سکوتی مرگبار در بند 209حاکم بود انگار همه بازجویان برای عید محل را ترک کردهاند ما نیز در سلولهای خود با این محاسبه میخواستیم زمان تحویل سال دعایی خوانده و شاد باشیم و فکر میکردیم حداقل در چند روز کسی را برای اعدام نبرند. در زمان تحویل سال با چند حبه قندی که ذخیره کرده بودیم شربتی درست کرده و دهان خود را شیرین کردیم و عید را بهم تبریک گفتیم، مجاهد شهید ولی الله قاسملویی تکان تپه *ترانه عیدتان مبارک را خواند ما نیز با وی تکرار کردیم عیدتان مبارک عیدتان مبارک، بایرامیز مبارک... و به این ترتیب اولین عید مقاومت خونین در 209را برگزار کردیم. همدیگر را در آغوش گرفتیم پیروزی و رهایی خلقمان از اسارت مرتجعین را آرزو کردیم، بر پایداری تا بهآخر تجدیدعهد نمودیم.
اما این لحظات زودگذر بود. ناگهان صدای بازجوها و نعره دژخیمان فضا و آرامش بند را بهم ریخت، تعدادی تازه دستگیر شده وارد راهروهای 209 شده بودند متهمی را به بند 10آوردند که وی مستمراً داد و بیداد میکرد. پاسداری سراغ وی آمد. او بازجوی خود را میخواست. سر بازجو دژخیم صالح سراغش آمد و با فریادی به وی گفت مگر نمیدانی کجا هستی چرا اینقدر سر و صدا میکنی؟ زندانی گفت؛ من خودم پاسدار سپاه ساری هستم مرا اشتباه گرفتهاید برای عید دیدنی بچههایم داشتم میرفتم! که صالح به وی مهلت نداد و گفت اگر پاسدار هستی شرایط ما را میدانی باید صبر کنی سؤال کنیم و آن موقع میروی. اگر منافق هستی خفه شو چون خیلی از منافقین اول میگفتند ما پاسدار هستیم تا ما را گول بزنند و او را با فریادهایش بعد از چند ضربه بهحال خود رها کرد.
این گونه دستگیریها همیشه زیر مجموعه دستگیری و درگیریهایی با تیمهای عملیاتی بود که مردم، اطراف خانههای تیمی و یا محل عملیات را برای ایجاد رعب و وحشت دستگیر میکردند به این دلیل بعد از هر درگیری راهروهای بند پر میشد آن روز تا ظهر مشخص شد که چندین عملیات و درگیری در خانه تیمی بوده است و نفرات دستگیرشده در زیر شکنجه و بازجویی بودند.
بدین ترتیب روز اول سال هم در راهروهای 209باز صدای شکنجه و فریاد یک لحظه قطع نشد. اما مجاهدین برایشان عید همان پایداری در مقابل دژخیم بود که میخواست او را از راه باز دارد و ارادهاش را درهم بشکند.
ولی هیهات.. هیچ مجاهدی از راه باز نایستاد بهطوریکه امروز بعد از سی و اندی سال وقتی به راه طی شده نگاه کنیم، دشمن همچنان با ماشین اعدامها و کشتارهای خود در تلاش بوده تا مردم را همیشه در عزا و بدبختیهای خود درگیر کند و هیچکس به مقاومت و پایداری در مقابلش فکر نکند. ولی باز آتش سرخ چهارشنبهسوری فروزان تر از قبل است. شادی روزهای عید با شادابی بیش از پیش ادامه دارد تا خرمن ارتجاع و سیاهی را در هم بپیچد و عید آن بازگشت به فطرت طبیعت و انسانیت را تحقق بخشد
اسفند93
در یادآوری آن روزها باید بگویم در عین حال که ایام بهار بود روزهای خزان بهار آزادی انقلاب 22بهمن57 فضای اجتماعی آن روز را فراگرفته بود هر روز خبر شهادت یک مجاهد خلق و یا تهاجمات سرکوبگرانهای مثل هجوم علیه زنان و یا علم کردن شعارهایی علیه آزادی مطبوعات، جامعه و انقلابیون را در برابر مرحله جدیدی از مبارزه قرار میداد. من نیز به همراه سایر مجاهدین در تکاپوی فعالیتهای آن ایام بودم که در یک تردد به حلقه محاصره یک مشت از پاسداران گرفتار آمدم و به بند مخوف 209منتقل شدم. این ورود برایم بس سنگین بود چون آخرین بار روزهای پایان زندانم در دوران شاه را در سال56 در این بند بودم و حالا بعد از 3سال دوباره به همان زندان برگشته بودم باورم نمیشد به این زودی انقلاب دفن شده باشد و دوباره انقلابیون در همان سلولها به اسارت درآیند اما با خود میگفتم برای یک مجاهد و مبارز، رزم و نبرد مکان و زمان نمیشناسد در سلول نیز نبرد را باید ادامه داد و راه سد شده توسط ارتجاع برای نیل به آزادی را تکمیل کرد
روزها در سلولهای 209 به سرعت سپری میشد، تا مردادماه در تنهایی و از بیرون بیخبر بودم که با تراکم زندان بازجوها مجبور شدند تعدادی از دستگیریهای جدید را به سلول من بیاورند به این ترتیب از اوضاع بیرون و اینکه مبارزه مسلحانه آغاز شده است، اطلاع پیدا کردم. دشمن با تمام سبعیت و بیرحمی و با استفاده از تجارب سرکوب در زمان شاه و با بهکارگیری مزدوران ساواک و.. روزانه صدها انقلابی را شکار میکرد و بعد از شکنجه و بازجوییهای بیرحمانه به جوخههای مرگ میسپرد در این میان من نیز از این مسأله بهرغم اینکه قبل از 30خرداد دستگیر شده بودم بینصیب نبودم مدتی هر روز، مدتی هفتگی، و بعد در پریودهای ماهانه برای بازجویی و شکنجه و خوردن کابل و یا شکنجه قپانی برده میشدم و در این میان شاهد سرکوب بیحد و حصری بودم که در باورم نمیگنجید. تا اینکه وقایع عاشورای 19بهمن اتفاق افتاد و با شهادت سردار و شهید اشرف مواجه شدم. روحیه مقاومت دربند بهرغم این حوادث جانگداز بسیار بالا و غیرقابل توصیف بود همیشه وقتی به آنها روزها فکر میکنم هیچ وقت اتفاقات آن ایام برایم بهراحتی قابل بیان نبوده و نخواهد بود و به قول شهید اشرف جهان خبردار نشد که در درون در ایران –و بهطور خاص در بند209- چه بر مجاهدین گذشت.
مع الوصف به ایام عید و روزهای پایانی سال 60رسیدیم. یادآوری خاطرات سالهای گذشته و شادیهای عید بهطور خاص در سالهای بعد از پیروزی انقلاب برایم خیلی سنگین بود. با خود میگفتم در این مدت کم، چه دوستان و چه مجاهدانی را از دست دادیم.
آن روزها که در همین افکار بودم با بچهها تصمیم گرفتیم ارادهها را صیقل داده و با شادی خود در ایام عید دشمن را در نیل به اهدافش که ایجاد افسردگی و یأس در میان زندانیان بود، حسرت بدل کنیم.
ارتجاع و دژخیمانش با بالا بردن فشارها و عدم تأمین غذا سعی در شکستن روحیه بچهها داشتند. به همین دلیل ما با خود گفتیم مجاهد خلق باید بر هر شرایطی غلبه کند لذا از همان روز چهارشنبهسوری تصمیم گرفتیم با برنامههایی مراسم عید را برگزار کنیم.
روز چهارشنبهسوری به جستجوی موادی برای درست کردن آتش پرداختیم و تکه روزنامه را پیدا کردیم و به سلول آوردیم و تنها چوب کبریتی را که برای نفرات سیگاری نگه داشته بودیم تا بعد از بازجویی با کشیدن سیگار درد زخمها را کم کنند، مورد استفاده قرار دادیم و آتشی روشن کردیم و از روی آتش پریدیم و جمعی شعری در این مضمون را که یکی از زندانیان سروده بود، خواندیم - ”زردی و نکبت و نحوست وبی رمقی از آن دشمن –سرخی آتشین نبرد از آن مقاومت و مجاهدین“.
با این کار انگار صلبی دیوارهای سلول، رعب و وحشت شکنجه را به سخره گرفته و درهم شکسته بودیم. شادی عجیبی در نفرات سلول بود بهرغم اینکه هر لحظه ممکن بود برای اعدام برده شوند. در واقع اراده مجاهد خلق ما را از حصار دشمن بیرون کشیده بود. احساس میکردم هیچ کمبودی نداریم. در کنار مجاهدین و این روحیهها، هم تمایلات فردیام محو، شده بود و هم هر اقدام خود را در این راستا عین مبارزه میدیدم.
آتشی که روشن کردیم رعب دشمن در محیط را به آتش کشیده بود. سرخیاش خون شهیدان را در ما زنده کرده بود. گرمایش، داغی لوله سلاح را برایمان برجسته میکرد به ارمغان آورده بود. آری آن شب در اولین چهارشنبهسوری بعد از شروع مقاومت مسلحانه ما با برنامه خود در یکی از سلولهای 209پیروزی اراده مجاهدخلق را جشن گرفتیم.
در این میان ماشین سرکوب و کشتار دژخیمان در بیرون و در 209توقفی نداشت. خمینی که از ابتدا با عید دشمن بود حالا با کشتار فرزندان خلق میخواست هر شادی را در نطفه خفه کند. به همین دلیل در آخرین روزهای سال نیز صدای شلاق و شکنجه بلاانقطاع بگوش میرسید. هرشب کاروان اعدامیها در راهرو بندهای 209 براه میافتاد و وسط شب صدای خالی کردن تیرآهن (صدای رگبار اولیه تیرباران را ابتدا همه فکر میکردیم تیرآهن خالی میکنند) و بعد شمارش تک تیرهای، تیرخلاص شروع میشد.
در این میان، آخرین شب سال سکوتی مرگبار در بند 209حاکم بود انگار همه بازجویان برای عید محل را ترک کردهاند ما نیز در سلولهای خود با این محاسبه میخواستیم زمان تحویل سال دعایی خوانده و شاد باشیم و فکر میکردیم حداقل در چند روز کسی را برای اعدام نبرند. در زمان تحویل سال با چند حبه قندی که ذخیره کرده بودیم شربتی درست کرده و دهان خود را شیرین کردیم و عید را بهم تبریک گفتیم، مجاهد شهید ولی الله قاسملویی تکان تپه *ترانه عیدتان مبارک را خواند ما نیز با وی تکرار کردیم عیدتان مبارک عیدتان مبارک، بایرامیز مبارک... و به این ترتیب اولین عید مقاومت خونین در 209را برگزار کردیم. همدیگر را در آغوش گرفتیم پیروزی و رهایی خلقمان از اسارت مرتجعین را آرزو کردیم، بر پایداری تا بهآخر تجدیدعهد نمودیم.
اما این لحظات زودگذر بود. ناگهان صدای بازجوها و نعره دژخیمان فضا و آرامش بند را بهم ریخت، تعدادی تازه دستگیر شده وارد راهروهای 209 شده بودند متهمی را به بند 10آوردند که وی مستمراً داد و بیداد میکرد. پاسداری سراغ وی آمد. او بازجوی خود را میخواست. سر بازجو دژخیم صالح سراغش آمد و با فریادی به وی گفت مگر نمیدانی کجا هستی چرا اینقدر سر و صدا میکنی؟ زندانی گفت؛ من خودم پاسدار سپاه ساری هستم مرا اشتباه گرفتهاید برای عید دیدنی بچههایم داشتم میرفتم! که صالح به وی مهلت نداد و گفت اگر پاسدار هستی شرایط ما را میدانی باید صبر کنی سؤال کنیم و آن موقع میروی. اگر منافق هستی خفه شو چون خیلی از منافقین اول میگفتند ما پاسدار هستیم تا ما را گول بزنند و او را با فریادهایش بعد از چند ضربه بهحال خود رها کرد.
این گونه دستگیریها همیشه زیر مجموعه دستگیری و درگیریهایی با تیمهای عملیاتی بود که مردم، اطراف خانههای تیمی و یا محل عملیات را برای ایجاد رعب و وحشت دستگیر میکردند به این دلیل بعد از هر درگیری راهروهای بند پر میشد آن روز تا ظهر مشخص شد که چندین عملیات و درگیری در خانه تیمی بوده است و نفرات دستگیرشده در زیر شکنجه و بازجویی بودند.
بدین ترتیب روز اول سال هم در راهروهای 209باز صدای شکنجه و فریاد یک لحظه قطع نشد. اما مجاهدین برایشان عید همان پایداری در مقابل دژخیم بود که میخواست او را از راه باز دارد و ارادهاش را درهم بشکند.
ولی هیهات.. هیچ مجاهدی از راه باز نایستاد بهطوریکه امروز بعد از سی و اندی سال وقتی به راه طی شده نگاه کنیم، دشمن همچنان با ماشین اعدامها و کشتارهای خود در تلاش بوده تا مردم را همیشه در عزا و بدبختیهای خود درگیر کند و هیچکس به مقاومت و پایداری در مقابلش فکر نکند. ولی باز آتش سرخ چهارشنبهسوری فروزان تر از قبل است. شادی روزهای عید با شادابی بیش از پیش ادامه دارد تا خرمن ارتجاع و سیاهی را در هم بپیچد و عید آن بازگشت به فطرت طبیعت و انسانیت را تحقق بخشد
اسفند93
پانویس -----------------
*ولی الله قاسملویی تکان تپه دانشجوی دانشگاه مشهد و فرزند مردم تکاب بود وی بعد از دستگیری با جسارت تمام دستش را از دستبندی که بسته بودند بیرون کشیده بود و تمام پوست دستش کنده شده بود و بعد لباس پاسداری را پوشیده و از سپاه مشهد فرار کرده بود ولی در ترددی در تهران دستگیر شده بود و بهطور اتفاقی در اتاق بازجوئی209 توسط یکی از بازجویان مشهد که برای بازجویی از مجاهدی به 209آمده بود شناسایی شد و به مشهد منتقل شد و در مشهد بدار کشیده شد. ضمنا برادرش روح الله قاسملویی نیز در سالهای بعد در شیراز دستگیر و در ملاء عام بدار آویخته شد.
*ولی الله قاسملویی تکان تپه دانشجوی دانشگاه مشهد و فرزند مردم تکاب بود وی بعد از دستگیری با جسارت تمام دستش را از دستبندی که بسته بودند بیرون کشیده بود و تمام پوست دستش کنده شده بود و بعد لباس پاسداری را پوشیده و از سپاه مشهد فرار کرده بود ولی در ترددی در تهران دستگیر شده بود و بهطور اتفاقی در اتاق بازجوئی209 توسط یکی از بازجویان مشهد که برای بازجویی از مجاهدی به 209آمده بود شناسایی شد و به مشهد منتقل شد و در مشهد بدار کشیده شد. ضمنا برادرش روح الله قاسملویی نیز در سالهای بعد در شیراز دستگیر و در ملاء عام بدار آویخته شد.
خبرهاى ما را مى توانيد در كانال تلگرام نيز دنبال كنيد https://telegram.me/mojahedin_org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر