روز30فروردین۱۳۵۴، ساواک شاه دست بهیکجنایت سبعانه زد و فدایی قهرمان بیژن جزنی و یاران همزنجیرش؛ حسنضیاءظریفی، عزیزسرمدی، سعیدمشعوفکلانتری، عباسسورکی، محمدچوپانزاده و احمدجلیلافشار و نیز مجاهدان خلق؛ کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل را در منتهای رذالت بهشهادت رساند.
ساواک
از مدتها قبل برای اینجنایت که آنرا بهصورت ترور بهاجرا درآورد
زمینهسازی کرده بود و پساز بهشهادترساندن آنها اعلام کرد که 9زندانی،
درحال فرار کشته شدند. این جنایت فجیع درهمانموقع بهرغم سرکوب و اختناق
درزندانهای سیاسی با عکسالعمل شدیدی ازسوی زندانیان مواجه شد. 4سال بعد،
پساز پیروزی انقلاب، دژخیمان دستگیرشده ساواک فاش ساختند که این قهرمانان
را با دستها و چشمهای بسته بهتپههای اوین برده و با مسلسل بهرگبار
بستند و آنها را بهشهادترساندند. همهساله در فصلبهار و فروردینماه،
باد بهاری، عطر خاطره این 9شهید انقلاب ایران را که قربانی جنایت هولناک
ساواک آریامهری شدند، با خود میآورد و آنرا با خاطره 30هزار زندانی سیاسی
قتلعامشده توسط جلادان رژیم آخوندی در تابستان ۱۳۶۷ پیوند میزند. یاد
این قهرمانان و پیشتازان مبارزه انقلابی گرامی و راهشان پررهرو باد.
یادواره کوتاه مجاهدان شهید30 فروردین سالهای 51 و 54
مجاهدشهید ناصرصادق وی
درسال 44 جزو اولین کسانی بود که به سازمانمجاهدین خلق ایران پیوست.
زندگی در درون یک تشکیلات انقلابی، تمام قوا و استعدادات ناصر را شکوفا
کرد. ناصردر زندان هم مثل دیگر همرزمانش، تعهدات انقلابیش را از یاد نبرد و
با مقاومت خود، دفاعیات پرشور و شهادت پاکبازانهاش پایبندیش را
بهآرمانهای والای توحیدی اثبات کرد. ناصر در بیدادگاه شاه گفت:
«ای
تودههای خلق، اگر امروز فرزندان شما در زیر رگبار گلولهها جان میسپارند
و یا در زیر شلاقهای رژیم بهفریاد درآمدهاند، اگر شرایط موجود بسیار سخت
و غمافزاست، اما ما بهشما نوید میدهیم، ما بهشما طلوع فجر را در شب
تاریک مژده میدهیم، ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلقها
میبینیم، ما طلوع صبح را میبینیم، ما پیروزی توحید را میبینیم».
وی در بیدادگاه نظامی ضمن دفاع شجاعانه از سازمان و ایدئولوژی و اهداف انقلاب، گفت:
ما
پذیرفتهایم که تنها با فداکردن جان خود میتوانیم در این راه قدم
برداریم. ما دانستهایم که نهضت قربانیهای فراوان میطلبد و خود آمادهایم
که از اولین قربانیان آن باشیم…».
مجاهدشهید
علیمیهندوست میگفت: وظیفه هر انقلابی این است که در هرلحظه موقعیت و
محل دقیق خود را در صفحه مختصات نبرد و در میدان مبارزه تعیین کرده و از آن
طریق درجه صلاحیت و قدرت خود را درقبال مسئولیتها تعیین کرده و سپس با
تمام نیرو و امکانات خود بهانجام مسئولیت بپردازد و بداند که فقط در حین
عمل و کار جمعی است که جنبههای مثبت فرد رشد یافته و جنبههای منفی
ازمیان میروند.
درباره او سردار شهید خلق موسی خیابانی چنین گفته است:
«برادر
شهیدمان باکری برای ما مظهراخلاق انقلابی و یک فرد تشکیلاتی حلشده در
انقلاب و تشکیلات بود. او مظهراحساس مسئولیت بود. بهروز (علیباکری) سعی
میکرد از لحظههای وقت و زندگیش در پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند.
همیشه از مسائلی کـه پیش میآمـد بهما درسها و آموزشها میداد. این خصیصه
را آنهایی هم که در زندان با او بودند، بهیاد دارند…»
وی پساز دستگیری در شهریور50، مبارزه را با مقاومت دلیرانهاش ادامه داد. محمد در بیدادگاه در پاسخ یاوههای «دادستان» خروشید:
«ما
پاکترین جوانهای این میهن هستیم. میگویند شما که میتوانید صاحب مقام و
منصب شوید و مرفه باشید چرا میخواهید تا آخر عمر در زندان بپوسید یا مقابل
جوخه آتش قرار بگیرید؟ وقتی تاریخ ایران را ورق بزنیم هیچ دورهیی را
نمیتوان یافت که خلق ما برای گرفتن حق خود ساکت نشسته باشد. هرساله عده
زیادی را بهمحاکمه میکشند و محکوم میکنند. امروز نوبت ماست که بهعنوان
توطئهگر محاکمه شویم. توطئهگر واقعی ما هستیم یا اینهایی که ما را
بهمحاکمه کشیدهاند؟ … اما هیچ توطئهیی موفق بهفرونشاندن کامل شعلههای
آزادیخواهی نشده و نخواهد شد»...
کاظم
در 12مهر51 بهکمین ساواک افتاد. هنگام دستگیری بهشدت مجروح شده بود. او
را بلافاصله بهکمیته مشترک (کمیته بهاصطلاح ضدخرابکاری) منتقل کرده و زیر
وحشیانهترین شکنجهها قرار دادند. ساواک سپس کاظم را درحالیکه هنوز از
جراحتهایش رنج میکشید و درد بسیاری را تحمل میکرد. برای مدتها درسلولهای
انفرادی نگهداشت. مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار در دوران اسارتش از
گردانندگان اصلی فعالیتهای داخل زندان بود و نقش برجستهیی در آموزش و
تربیت کادرها داشت.
مسعودرجوی، فرمانده ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرد و او را شاهد شهیدان میخواند.
راستی
که کاظم درمیان شهیدان، جایگاهی ممتاز و برجسته دارد؛ با شخصیتی بهغایت
جاذب و دوستداشتنی. و این را عموم زندانیان سیاسی که کاظم را از نزدیک
دیده بودند بهیاد دارند.
شهیدخسروگلسرخی
طی همان مدت کوتاهی که در زندان، همزنجیر کاظم بود، بهشدت تحتتأثیر وی و
افکار و عقاید او قرار گرفت و این تأثیرپذیری، درسخنانی که خسروگلسرخی
دردفاعیات پرشور خودش درباره اسلام انقلابی بهزبان آورد، بهخوبی بارز
بود.
کاظم یکبار
هنگام ضربهسال50 دستگیر شد ولی موفق شد از چنگ مزدوران فرار کند. بعداز
ضربه50 او نزدیک بهیکسال در کنار احمد و رضارضایی در بازسازی سازمان نقش
ارزندهیی ایفا کرد و از همان تاریخ عضو کادر مرکزی و فرمانده بسیاری از
طرحهای سازمان بود.
در
دوره بازجویی درزندان، اراده پولادین و بردباری شگفتآور کاظم در تحمل درد
و رنج، زبانزد همسلولیهایش بود. موقع دستگیری درحالیکه بهشدت مجروح
شده بود، خود را بهبیهوشی زده بود تا شاید درهمانحال امکان فرار پیدا
کند. بعداز انتقال بهزندان، پزشکان گفته بودند او بیهوش نیست و ساواک
برای آزمایش صحت این حرف، دستور داد او را درهمانحال زیر عمل جراحی ببرند.
با اینحال او درد را تحمل کرد و اصلاً بروز نداد که گویا یک عمل جراحی
بسیار سخت روی فک او درحال انجام است. وجه برجسته دیگر، نقش تشکیلاتی
بیمانندی است که کاظم در زندان ایفا کرد. علاوهبرهدایت امور و آموزشها و
مسائل کادرها، کاظم موفق شده بود با عادیسازی ماهرانهیی ارتباطات مطمئنی
با بیرون زندان برقرار کند و اطلاعات ذیقیمت و ارزشمندی درباره دشمن و
عناصر ساواک بهتشکیلات بیرون منتقل نماید. اما آنچه در زندگی کاظم نقطه
اوج و کمال فعالیتهای انقلابی اوست، تلاش عاشقانهاش برای فداشدن و
سپربلاشدن در راه حفظ رهبریش مسعودرجوی بود؛ و شهادتش درهمینرابطه بود.
او
درمورد فعالیتهای داخل زندان و اطلاعات حساسی که لو رفته بود هرگز اجازه
نداد پای مسعود بهمیان کشیده شود. از این نظر مجاهدین و تاریخ ایران
بهطور مضاعف مدیون مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار است.
مصطفی
جوان خوشدل در شهریور50 دستگیر شد. ساواک، او را بهعنوان یک عضو مهم و
ارزشمند سازمان بهشدت زیر شکنجه برد. اما مصطفی که همیشه طیفی از سمپاتها،
از طبقات پایین جامعه را پیرامون خود داشت، بهدقت مراقب بود که اطلاعات
آنها نزد ساواک لو نرود. از آنهنگام تا روز شهادتش در 30فروردین54 دورهیی
از شکنجه و درد و رنج برای مصطفی شروع شد. دستکم ششبار او را بهکمیته
زیر بازجویی بردند. چراکه درجریان دستگیریها هربار ردپایی پیدا میشد که
انتهای آن بهمصطفی ختم میشد. نگهبانان کمیته میگفتند مصطفی خوشدل
بهصورت عضو ثابت کمیته درآمده است. بهرغم اینکه مدتهای مدید در سلول
انفرادی بود، همواره روحیهیی شاداب و سرشار داشت. شکنجهگران درمورد
مصطفی، سیاست شکنجه فرسایشی را اعمال میکردند. شکنجهیی که انتها ندارد و
هرلحظه باید منتظر شکنجه باشد. این سیاست برای افراد خردناشدنی اجرا
میشد.
یکی از
مجاهدان که مدتها با مصطفی جوانخوشدل همسلول بود، درمورد او گفت: در تمام
دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ
ایدئولوژیک. شکنجهگر میخواست او را بشکند و از هرامکان و وسیلهیی
بهاینمنظور استفاده میکرد، اما او درهمنمیشکست و عجبا که هرچهبیشتر
او را شکنجه میکردند، راسختر میشد. از آنجا که عده زیادی از کارگران
بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک
میدانست که نیروهای زیادی بهاو وصل بودهاند، اما مصطفی عهد کرده بود که
حتی یککلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها
دستگیر میشد، باز مصطفی را برای شکنجه میبردند و او خیلی صبور و آرام
مسئولیتها را بهعهده میگرفت و این باعث میشد که بیشتر شکنجهاش کنند.
یکبار
درجریان ملاقات با خانوادهشان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس
بهخانواده مصطفی گفته بود، بهاو بگوئید فقط یکسطر بنویسد، ما هیچچیز
دیگری از او نمیخواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».
مقاومتش
در زیر شکنجه و پایداریش برای حفظ اسرار خلق و سازمان و برخوردهای
تحقیرآمیزش با بازجوها، در آنها کینه عمیقی نسبتبهمصطفی ایجاد کرده بود.
یکبار بازجو بهاو گفته بود «بالاخره تو را اعدام میکنیم» و مصطفی در
کمال خونسردی جواب داده بود «تازه بهآرزویم میرسم».
مصطفای
قهرمان استعداد خارقالعادهیی در توضیحدادن و بیان ساده و شیوای
غامضترین مسائل ایدئولوژیک و سیاسی داشت و میتوانست هرموضوعی را
بهکمسوادترین اقشار هوادار سازمان تفهیم کند و دستاوردهایش دراین زمنیه و
در رابطه با اقشار زحمتکش جامعه واقعاً بینظیر بود. درسلول، گاه از شدت
درد شکنجه بهخواب میرفت و درهمانحال «یاحسین، یاحسین» میگفت. گاهی که
شکنجهگران از شکنجهکردن او خسته میشدند، او را مدتی پشت در نگه
میداشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه میدانستند برای یک
انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، بهمراتب سختتر از شکنجهشدن است.
یکبار برادرمسعود از او پرسید در صف انتظار شکنجه چکار میکنی؟ مصطفی گفت: دعای ابراهیم را میخوانم، «رب انی بما انزلت الی من خیر فقیر» «خدایا نسبت بهتمام خیرهایی که برایم میفرستی نیازمندم».
قهرمان
مجاهد خلق سرانجام در سحرگاه 30فروردین54 بهعهد خونینش با خدا و خلق وفا
کرد و همراه با 8همسفر قهرمان خود، جان برسر پیمان نهاد.
هربامداد
کبوتری سپید از قلبش آب میخورد
و در تمام روز
دو ببر سیاه در چشمانش میدوید
کبوتران تشنه!
ببرها را چگونه کشتند!؟
ببرها را چگونه کشتند!؟
میخواهم در قلب مجروح کبوتران
برای دو ببر سیاه بگریم.
کبوتری سپید از قلبش آب میخورد
و در تمام روز
دو ببر سیاه در چشمانش میدوید
کبوتران تشنه!
ببرها را چگونه کشتند!؟
ببرها را چگونه کشتند!؟
میخواهم در قلب مجروح کبوتران
برای دو ببر سیاه بگریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر