۱۳۹۵ فروردین ۱۹, پنجشنبه

می‌خواند صبا: کسی تو را می‌گرید! عشق گفت: مرا؟ کجا کجا می‌گرید؟


بر خیز که شلّاق تگرگ است، عزیز!  

 در میهن ما خنده‌ی مرگ است، عزیز!
 تـوفـان تبر به جان باغ افتاده‌ست
 هیهای گل و فلوت برگ است، عزیز!

 می‌خواند صبا: کسی تو را می‌گرید!
 عشق گفت: مرا؟ کجا کجا می‌گرید؟
 مرغ سحری پرید و رفت و می‌خواند:
 بالای قناره‌ها خدا می‌گرید!

بنگر به زمین ـ به جای پای یاران ـ
 از باد شنو صدای پای یاران
 بنشسته به روی پلک گل، شبنم یـاد
 از ژالـه شنو نوای نای یاران...

در یاد جهان ز عشق تو غوغاهاست
 از هر طرفم به نام تو آواهاست
 خون‌بازی ما و تو چرا؟ آزادی!
 از چیست میان من و تو دریاهاست؟

هر صبح و سحر موی تو را شانه کنم
 هر شام به شوق تو سوی خانه کنم
 از صبح به شام و شبنوردی تا چند
 مشت مشت ستاره بشمرم، دانه کنم...

تا تنگ نگیرم به برت، آزادی!
 تا جان ننیوشد سخنت، آزادی!
 آرام نگیرم ز فـراق تو دمی
 تا بوسه نگیرم ز لبت، آزادی... !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر