پرويز حيدرزاده از رزمگاه ليبرتي
من يك اشرفي ساكن ليبرتي هستم. سال 58 زماني كه در مدرسه علینقی اوصيا دانشآموز بودم، توسط مجاهدان شهيد حيدري و خاكي مدير و معلم جغرافياي مدرسه، با سازمان آشنا شدم. اما بعدها كه با يكي از همکلاسیهایم مجاهد شهيد قاسم علی پور رابطه صمیمانهای پيدا كردم، بيشتر با اهداف سازمان آشنا شدم و تا سال 61 كه قاسم در تهران دستگير شد، رابطه دوستیام با او برقرار بود. ولي بعد از دستگيري قاسم، ديگر با كسي ارتباط نداشتم تا اينكه او به زندان دادگاه انقلاب آمل منتقل شد. من بارها در زندان با محمل برادر، با او ملاقات كردم. پاسداران و کمیتهایها براي درهم شكستن روحيه مقاومش او را زير شديدترين شکنجهها قرار داده بودند بهنحویکه نيمي از صورت او سياه شده بود.
مجاهد شهيد «قاسم علی پور» كه از زندانيان مقاوم بود سرانجام در سال 64 توسط پاسداران جنايتكار خميني در آمل اعدام شد. شهادت او که رابطه بسيار صميمي با من داشت، در آن شرايط برايم يك ضربه روحي بود بعدها با نفرات ديگري هم آشنا شدم كه تواب و دنبال زندگي خودشان بودند. آن موقع من فعاليت سياسي نداشتم ولي از موضع انساني این را میفهمیدم كساني كه به دلیل ضعف و بیمایگی در ورطه خيانت غلطيده و در خدمت رژيم جنايتكار خميني قرار گرفته بودند موجودات منفور و غیرقابلاعتمادی هستند. به همين دليل تمايلي به همنشینی با آنها نداشتم. بعد از مدتي ترك تحصيل كرده و در يك كارگاه آلومینیومسازی مشغول كار شدم و به اين فكر بودم كه به نحوي از كشور خارج شوم ولي به دلیل مشكلات مالي نتوانستم. از طرف ديگر به دلیل جنگ ضد ميهني پاسداران و کمیتهایها مستمر دنبال شكار جوانان براي دستگيري و اعزام به جبهههای جنگ ضدميهني بودند كه نهایتاً زير اين فشارها تصميم گرفتم به خدمت اجباري بروم. در آن زمان كه ارتش آزادیبخش تازه تأسيس شده بود و حملات مستمري به پایگاههای رژيم در نوار مرزي داشت، اين يكي از موضوعاتي بود كه اغلب سربازان بهصورت مخفيانه حول آن صحبت میکردند. مخفيانه به اين دليل بود كه از طرف ارگانهای سركوب ارتش مثل عقيدتي ـ سياسي نسبت به نام «مجاهدين» كه آنها آن را «منافقين» خطاب میکردند، حساسيت زيادي وجود داشت و سختترین برخوردها با آن میشد.
بههرحال بعد از حدود 9ماه، بودن در جبهههای جنگ، ارتش آزادیبخش در منطقه كوشك عملياتي انجام داد. من که همواره به ياد قاسم بودم و راهنما و مشوقم براي پيوستن به مجاهدين بود، از همين فرصت استفاده كرده خود را به رزمندگان ارتش آزادیبخش معرفي كردم.
در مدت محدودي كه در اردوگاه مجاهدين (كه مجاهدين به آن مهمانسرا میگفتند و واقعاً هم همینطور بود) بودم، در ارتباط تنگاتنگي با كادرهاي مجاهدين كه مديريت آنجا را به عهده داشتند قرار گرفتم، در تکتک آنها خصوصيات و ویژگیهای «قاسم» را میدیدم. اينجا بايد يادي از مجاهدان شهيد خسرو كاوه نژاد (در عمليات چلچراغ به شهادت رسيد) و دكتر محسن مددي (در عمليات فروغ جاويدان به شهادت رسيد) كنم كه در مدتي كه بهعنوان مهمان در اردوگاه سازمان مجاهدين بودم، زحمات بسياري برايم كشيدند و مرا در مشكلات كمك و ياري کردند. در آنجا بود كه تصميم نهايي را گرفتم به ارتش آزادیبخش پيوسته تا با ديگر يارانم رژيم خونآشام را سرنگون و آزادي را به ايران شعلهور برده و مردم رنجکشیده و زخمي را از چنگال اين رژيم نجات بدهيم.
بعد از ساليان، وقتي به راه طي شده تا به امروز میاندیشم، از اينكه مسير مجاهدت و مبارزه با رژيم آخوندي را انتخاب کردهام غرق غرور و افتخار هستم. اين راه اگرچه مسير همواري نبود و در برابر ابتلائاتي كه مستمراً با آن مواجه بودم بايد براي لحظه لحظة آن قيمت داده و انتخاب میکردم ولي وقتي به وظيفه و مسؤليتم در اين رابطه فكر میکنم میبینم كه اگر صدبار ديگر در معرض اين انتخاب قرار گيرم بیتردید مجدداً همين را انتخاب میکنم.
بيچارگي و فلاكت خليفه ارتجاع نيز در همين است كه در مقابل خود هماوردي را میبیند كه تا گشودن تاروپود رژيمش دستبردار نيست و به همين دليل به هر خس و خاشاكي ازجمله مأموراني كه آنها را خانواده مینامد چنگ میزند. در خردادماه امسال وزارت اطلاعات رژيم آخوندي يك سري از همين مزدوران و خود فروخته گان را اجير كرد و تحت عنوان خانواده به مقر گروهان عراقي مستقر در ليبرتي آورد كه خبرگزاری ايرناي رژيم نيز اين خیمهشببازی را پوشش خبري داد و در پي آن سايتهای وزارت اطلاعات هم عکسهایی از اين صحنههای دستپخت خودشان را درج كردند كسيكه خودش را برادر من معرفي میکرد، از جملة كساني بود كه در اين عربدهکشی شركت داشت و بهزعم خودشان میخواستند كه ليبرتي را نيز مثل اشرف بر سر ما خراب كنند. یادآوری میکنم كه من دو بار در سال 82 با خانوادهام كه توسط همين رژيم به اشرف آورده شده بودند ملاقات کردهام و در همان موقع به آنها تأكيد كردم كسي كه دست در دست اين رژيم بگذارد ديگر خانوادة من نيست. اين به معني شركت در جرم و جنایتهای اين رژيمي است كه تا الآن 120000تن از بهترين فرزندان ايران را كشته و يكي از اين بهترينها، مجاهد شهيد «قاسم علی پور نشلي» بود. یادآوری میکنیم اين كس كه دوباره به خدمت رژيم درآمده و عليه من و ديگر يارانم در ليبرتي با قاتلان مجاهدين همكاري میکند، مأمور وزارت اطلاعات است و حسابم با او کاملاً روشن است.
خانوادة واقعي من همان كساني هستند که در زندانهای اين رژيم محبوساند و كساني كه براثر فقر و نداشتن سرپناه در گوشه و كنار اين ميهن خميني گزيده آواره هستند. آري ما بر آنيم كه ريش و ريشه اين رژيم را از خاك ایرانزمین بركنيم و اين به دست ما محقق خواهد شد.
خليفة ارتجاع در شرايطي دست به چنين كاري میزند كه ترس از خیزشهای اجتماعي و نارضايتي عمومي در كل كشور او را به وحشت انداخته است و با انواع سركوب و اعدامهای روزمره كاري از پيش نبرده است. همچنین گير افتادن در تله اتمي برايش راه پيش و پس باقي نگذاشته است. علاوه برآن تشكيل ائتلاف منطقهای در مقابل اين رژيم، تمام موجوديت او را به خطر انداخته است. آن روي سكة اين شکستهای پیدرپی پیروزیهای چشمگير مقاومت سازمانیافته در سطح منطقهای و بینالمللی است كه بهعنوان اصلیترین مانع در مقابل پيش برد خط ولیفقیه عمل میکند و حالا رژيم میخواهد با استفاده از مزدوران عراقي و با شكنجه رواني و بهکارگیری مأموران گشتاپويش با تنها هماورد خويش در عراق مقابله كند و دوباره ما را بيازمايد هرچند كه از قديم گفتهاند: «آزموده را آزمودن خطاست».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر