حميد اشرف فرزند خلق فرمانده اي با وفا ودلسوز وشجاع وخاري در چشم شاه وساواك قهرمان شهيد خلق
حميد اشرف فرزند خلق فرمانده اي با وفا ودلسوز وشجاع وخاري در چشم شاه وساواك قهرمان شهيد خلق
فرمانده اي كه سازماني را از نو ساخت و11سال براي خلق وآزادي جنگيد
همراه با يك خاطره تلخ از آن شب شهادت حميد
«هر وقت عواملی از این سازمان دستگیر و یا در درگیری کشته میشدند، شاه میپرسید با "حمید اشرف" چه کردید؟»
در دامگه حادثه، خاطرات پرویز ثابتی، ص ۲۴۸
تاریخ ایرانی- امیلی امرایی: میگویند عمر زندگی چریک خیلی که بخت یارش باشد، شش ماه است. «حمید اشرف» اما این رکورد را شکست و بالاترین عمر زندگی چریکی در شهر به نام او رقم خورد. چهارده بار از خطر مرگ جست و گریخت و ۱۳ سال تمام زندگی چریکی را درست زیر چشم ماموران دستگاه امنیتی تجربه کرد. پدر «چهگوارا» دربارهٔ جستنهای پیدرپی «فیدل کاسترو» از مهلکهٔ مرگ گفته بود: «او یا همدست شیطان است یا اینکه خدا با اوست.» و حمید اشرف مردی شد که همقطارانش و ساواک حیران جستنهایش از مرگ بودند. او هرگز زنده به دست ساواک نیفتاد و حتی یکبار هم بازداشت نشد. بسیاری او را محافظهکار خطاب میکردند و در آنسو شاهدانی هستند که ثابت میکنند او حتی بر سر قرارهای لو رفته حاضر میشد تا همرزمان دیگرش را نجات بدهد و ساواک او را مرد جادو شدهٔ چریکهای فدایی خلق میدانست، چریکی که میتوانست از چندین و چند حلقهٔ محاصره به سلامت عبور کند.
اشرف سی ساله بود که بازی فرار و گریزش با ماموران ساواک پایان یافت، مرگ او در هشتم تیرماه ۱۳۵۵ بدل به آغاز فروپاشی و از هم گسیختن گروهی شد که دیگر بسیاری از سرانش را از دست داده بود. به زعم دستگاه امنیتی حکومت حمید اشرف پاشنهٔ آشیلی بود که باید زنده یا مردهاش را گیر میآوردند.
پرویز ثابتی، مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در کتاب خاطراتش دربارهٔ مسالهٔ بغرنج گیر انداختن حمید اشرف مینویسد: «پس از ضربههای مهلک ساواک به چریکهای فدایی خلق، بازداشت یا کشتن اشرف به مهمترین مسالهٔ ساواک تبدیل شده بود. شاه به شدت این موضوع را تعقیب میکرد.» (ص ۲۴۸)
هشتم تیرماه ۵۵ این تعقیب و گریز به پایان رسید، حمید اشرف و ۹ نفر دیگر از اعضای برجستهٔ سازمان چریکهای فدایی خلق، در حالی که بر اثر ضربههای پیدرپی سرگردان بودند، در نشستی با هدف یافتن راهی برای گریز از دروازهٔ مرگ که هر روز چند نفر از اعضای این تیم را به کام خود میکشید، جلسهای داشتند. اما تیربارها از زمین و آسمان خانهٔ دو طبقهای در مهرآباد جنوبی را به مدت ۴ ساعت نشانه رفت و همهٔ حاضران در خانه کشته شدند. گزارشهای ساواک و شهادت زندانیانی که برای شناسایی اجساد به آن خانه برده شده بودند نشان میدهد که اشرف روی بام خانه با تیری در میان ابروهایش کشته شده است، شاید این بار هم بندهای کفشهای ورزشیاش را بسته بود تا گریزی دوباره را آغاز کند.
مرگ اشرف برای ساواک در تیرماه ۵۵ موفقیتی عظیم بود، چنانکه برای اطمینان از شکار درست، زندانیها را به خانهٔ مهرآباد جنوبی بردند تا جسد اشرف را شناسایی کنند. مهدی سامع در این باره نوشته است و زهرا آقانبی قلهکی زنده نماند تا دربارهٔ آن نیمهشب که او را از زندان برای شناسایی جسد اشرف آورده بودند، بنویسد.
مهدی سامع از نیمهشبی مینویسد که او را چشمبسته با زنی سوار اتومبیل کردند: «ماشین مسافتی را به سرعت طی کرد و به منطقهای رسید که صدای تیراندازی به صورت مرگبار میآمد. این شکل از تیراندازی خیلی طول کشید... از کنار یک زمین بدون ساختمان رد شدیم و داخل یک خانه چند طبقه شدیم. در پاگرد ورود به پلهها جسد یک گروهبان یا استوار افتاده بود. ما را از پلهها بالا بردند. دو یا سه طبقه پلهها را بالا رفتیم که به روی پشت بام رسیدیم. تعداد زیادی افسر و بازجو آنجا بودند. یک نفر روپوشی را که روی سرم بود کمی بالا زد. یکی از بازجوهای پرونده چریکهای فدایی خلق بود. من و آن رفیق دیگر را بالای سر یک جسد بردند. همان لحظه اول شناختم. پیکر فرمانده در حالی که روی پیشانیاش یک حفره ایجاد شده بود، با چشمان باز به آسمان نگاه میکرد. بازجو از من و رفیق دیگر پرسید: «خودشه؟» و ما هر دو گفتیم بله. نه بازجو نیاز به آوردن اسم داشت و نه ما قدرت درنگ در پاسخ...»
|
۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه
حميد اشرف فرزند خلق فرمانده اي با وفا ودلسوز وشجاع وخاري در چشم شاه وساراك قهرمان شهيد خلق
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر