۱۴۰۲ بهمن ۲۸, شنبه

در سالروز انقلاب ضدسلطنتی، یاد پیشتازان، راهگشایان و شهیدان آن انقلاب گرامی باد

 

رویداد تاریخی در سالروز انقلاب ضدسلطنتی، یاد پیشتازان، راهگشایان و شهیدان آن انقلاب گرامی باد

-

در سالروز انقلاب ضدسلطنتی، یاد پیشتازان، راهگشایان و شهیدان آن انقلاب گرامی باد
در سالروز انقلاب ضدسلطنتی، یاد پیشتازان، راهگشایان و
 شهیدان آن انقلاب گرامی باد
 سلام و درود به بهمن‌آفرینان پیروز، به شراره‌های فروزان قیام در هر گوشه میهن بپاخاسته، به دانشجویان دلیر، به دختران و پسران دلاور و اشرف‌نشان، به زنان و مردان جسور و بی‌باک، به ایران بیقرار و شعله‌ور. 
درود به پیشگامان آزادی ایران، از ستارخان تا کوچک‌خان و مصدق، و از شهیدان سیاهکل و حنیف کبیر تا مسعود و مریم رجوی؛ سمبل ها و راهبرانی که مسیر تاریخی پایداری و نیل به آزادی و حاکمیت ملی را رودرروی استبداد و اسارت و ارتجاع آغاز کردند، هدایت کردند و با فدای بیکران خود راه را برای نسل حاضر و نسل فردا از هر جهت گشودند.

حقیقت انقلاب

نگاهی تازه به شناسنامه انقلاب ضدسلطنتی
بحث حاضر را ”حقیقت انقلاب” یا ”زمینه‌های واقعی انقلاب” نامیده‌ایم.
منظور از حقیقت انقلاب همان چیزی است که حاکمیت آخوندی طی این ۳دهه تلاش کرده  همه آحاد ملت ایران را نسبت به آن بی‌اطلاع نگه‌دارد. چراکه هروقت از انقلاب ضدسلطنتی صحبت می‌شود، قبل از هر چیز یک سایه و شبح سنگین به‌نام خمینی و یک تحریف و سرقت عظیم درتاریخ معاصر ایران، خودش را تحمیل می‌کند که همان سرقت رهبری یک انقلاب و تحریف تاریخ ملی و خیانت به ناموس کلمات است . در طول ۳دهه آنها تلاش کردند با دجالگری تمام، ”حقیقت انقلاب” و شناسنامه اصلی انقلاب ۲۲بهمن را از دیده‌ها پنهان نگه‌دارند.  آنها فقط رهبری انقلاب ضدسلطنتی را ندزدیدند ، بلکه حتی شعارها و فرهنگ انقلاب ۲۲بهمن را هم که تماما حول آزادی و اتحاد و اتفاق ملی بود سرقت کردند و بجای آن فرهنگ منحط خودشان را جایگزین ساختند.
 
اکنون در این سخن کوتاه، می‌خواهیم آن بخش کتمان شده و پوشیده را که همان حقیقت انقلاب است، تا حدی که در گنجایش این نوشته است، بازگو کنیم.
 
اجازه بدهید دقایقی بازگردیم به سال‌های آخر دوران شاه و ببینیم چه اتفاق‌هایی افتاد ، صورت مسأله انقلاب اساسا چه بود وریشه‌ها و زمینه‌های آن از کجا رویید.
 
  
 
 

مروری بر ۷سال مبارزه انقلابی از ۵۰ تا ۵۷:

می‌دانیم که جنبش انقلابی مسلحانه از سال ۴۹ با نبرد سیاهکل توسط چریک‌های فدایی خلق شروع شد و درسال ۵۰ با ورود مجاهدین به صحنه نبرد، هم نبرد نظامی و هم نبرد سیاسی افشاگرانه منضم به آن، از طریق انتشار دفاعیات بنیان‌گذاران و کادر مرکزی مجاهدین بالا گرفت و جنبش انقلابی به‌دین‌صورت اعلام موجودیت کرد. در سال‌های بعد از ۵۰ برغم ضربه سال ۵۰ و دستگیری و شهادت بنیان‌گذاران و کادر مرکزی سازمان، مجاهدین با اقبال عظیم اجتماعی روبرو شده و به کانون و محور امیدهای مردم و بخصوص جوان‌های انقلابی و مبارز مسلمان تبدیل شدند. از آن زمان تا سال ۵۶ که جنبش دموکراتیک ضدسلطنتی پاگرفت، مجاهدین توانسته بودند یک مرحله استراتژی خود را که تثبیت سازمان پیشتاز در شهرها بود با موفقیت به‌پیش برند. اکنون اگرمرحله ضربه‌زدن به تور اختناق شروع می‌شد، این استراتژی می‌توانست در توالی مراحل خود سرعت پیدا کرده و به جلو پرتاب شود. در سال ۵۴ و اوایل ۵۵، جنبش انقلابی متحمل ضربات سنگینی شده بود. سازمان مجاهدین از سویی به علت ضربه خیانت‌بار اپورتونیستی و از سوی دیگر دستگیری‌ها و حملات ساواک که آن هم اساسا ناشی از ضربه اپورتونیستی بود، ضربه خورده بود. در همین دوران سازمان چریک‌های فدایی نیز متحمل ضربات سنگینی شده بود. ولی با این وجود حضور و کارکرد جنبش انقلابی، تا آنجا وضع جامعه را انفجاری و آماده انقلاب کرده بود که درکنفرانس ۳جانبه، تئوریسین‌های قدرت‌های بزرگ دنیا، وقوع انقلاب را در ایران حتمی تلقی کردند. و آقای برژینسکی که به‌زودی مرد شماره ۲ کاخ سفید آمریکا شد، توصیه کرد: «آمریکا باید تلاش کند تحولاتی را که گریزناپذیرند، از یک مسیر هرج و مرج و آشوب به مسیر انتقال منظم بیندازد». در زمستان سال ۱۳۵۵، وقتی کارتر با شاخه زیتون ”حقوق‌بشر” وارد کاخ سفید آمریکا شد، شاه دیکتاتور منفور ایران ناگزیر شد خود را با سیاست کارتر انطباق دهد. در بهمن ۵۵، شاه دستور توقف اعدام و شکنجه را صادر کرد. روزنامهٔ کیهان ۱۳بهمن در سرمقاله‌اش نوشت: به دستور شاه، احدی حق استفاده از شکنجه را ندارد. به دنبال آن شاه به بازدید صلیب سرخ از زندان‌های سیاسی ایران هم تن داد. طبعا وضعیت زندانیان سیاسی و آزادی آنها، به عنوان اولین نشانه یک روند واقعی دموکراتیک مورد انتظار بود. بازدید صلیب سرخ از زندان‌ها، سیاست قطع شکنجه و اعدام را از هر نظر تثبیت کرد. توقف اعدام و شکنجه، اگر چه کمترین امتیاز در زمینهٔ حقوق‌بشر و آزادی‌های دموکراتیک به‌حساب می‌آمد، اما همین مقدار عقب‌نشینی شاه کافی بود که هم‌چون جرقه به انبار باروت اصابت کرده و جامعه ایران را مشتعل کند. از همان بهار و تابستان سال ۵۶ با شروع اعتراضات ، یک جنبش دموکراتیک به‌سرعت شروع به شکل گرفتن کرد و موج تظاهرات و حرکت‌های اعتراضی علیه دیکتاتوری سلطنتی گسترش یافت. جنبش ضدسلطنتی طی سال‌های ۵۶ و ۵۷ پروسه های تکاملی خود را یکی بعد از دیگری طی کرد که ما در اینجا مجال پرداختن به آن را نداریم. اما سوال این است که در پروسه حرکت‌های اعتراضی سالهای ۵۶ و ۵۷، پیشقراول و کانون توفنده و رادیکال جنبش که بود؟ چه بود ؟ و کجا بود؟ پاسخ یک کلمه بیشتر نیست؛ دانشگاه، سنگر همیشه خروشان آزادی که از جنبش انقلابی یعنی مجاهدین و فدایی‌ها حمایت می‌کرد، پیوسته می‌خروشید و تظاهرات دانشجویان، برافروخته‌تر می‌شد. فراموش نکرده‌ایم که این دانشجویان قهرمان پلی‌تکنیک تهران بودند که در همان موج‌های اولیه، در تظاهرات خشم‌آگین خود، با پلیس و گارد شهربانی به زد‌و‌خورد پرداختند. در این شورش، به پاره‌یی از تأسیسات و مراکز دولتی نیز خسارت‌های سنگینی وارد شد. دانشجویان دانشگاه صنعتی هم دست به یک تحصن بزرگ زده بودند. جنبش دانشجویی ایران در خارج کشور نیز یکی از قوی‌ترین جنبش‌های رادیکال دانشجویی درتمامی دنیا بود که در افشای رژیم شاه و برگزاری تظاهرات علیه آن دست پری داشت و آن جنبش هم اساسا پشتیبان جنبش انقلابی داخل کشور بود. هم چنین فراموش نکرده ایم که در سال ۵۷ در سیر حوادث شتاب‌دهنده به قیام ۲۲بهمن، تظاهرات اعتراضی دانشجویان و به رگبار بستن آنها در جلوی دانشگاه که از تلویزیون ایران پخش شد، یکی از نقاط عطف مهم بود که تظاهرات و اعتراضات اجتماعی را مشتعل و بازگشت‌ناپذیر کرد. در امتداد این امواج اعتراضی بود که دیگر گروه‌ها و اقشار اجتماعی نیز یکی بعد از دیگری وارد جنبش می‌شدند. در سال ۵۶ بعد از این که شاه به آمریکا سفر کرد و پایبندیش به سیاست حقوق‌بشر و روند آزادی‌ها، تثبیت شد، موج جدیدی از سیاستمداران محافظه‌کار از جمله عناصر سابق جبهه ملی و نهضت آزادی مهندس بازرگان و برخی از دیگر ملی گرایان به صفوف جنبش دموکراتیک پیوستند و به این ترتیب این جنبش، نقشی فراگیریافته و دربرگیرنده عموم اقشار سیاسی واجتماعی ایران شد. اکنون در کنار صف «مرگ بر ‌شاه»، که توسط دانشجویان و نیروهای حامی مجاهدین و جنبش انقلابی نمایندگی می‌شد، صف ملایم دیگری هم در حال شکل گرفتن بود.
 
 
 

خمینی و دارودسته‌اش کجا بودند؟!

تا پائیز سال ۵۶ و بعد از پیوستن محافظه‌کارترین جریانات به جنبش دموکراتیک، هنوز از خمینی و آخوندهای دارودسته‌اش خبری نبود. خمینی در آن ایام در نجف در سکوت بود. آخر آخوندهای خمینی‌صفت تا زمانی که حداکثر منافع خودشان را در کاری  پیش‌بینی نمی‌کردند، وارد آن نمی‌شدند. آنها در عین‌حال، وقتی دست‌به‌کار می‌شدند که خطرات احتمالی نیز به حداقل رسیده باشد. از نظر خمینی که تیز‌هوش‌ترین آخوند دوران بود، مناسب‌ترین زمان، پس از بازگشت شاه از آمریکا و اعلام وفاداریش به سیاست حقوق‌بشر تشخیص داده شد. خمینی می‌توانست یک قدم دورتر را نیز در رابطه با موقعیت خودش ببیند. لذا دیگر هیچ درنگی را جایز نمی‌دید.
 
 
در اوایل آذر ۱۳۵۶ خمینی نامه‌یی خطاب به «آقایان علما» نوشته و مخفیانه به ایران فرستاد: «…‌امروز در ایران فرجه‌یی پیدا شده و این فرصت را غنیمت بشمارید… الآن نویسنده‌های احزاب اشکال می‌کنند، اعتراض می‌کنند، نامه می‌نویسند و امضا می‌کنند. شما هم بنویسید و چند نفر از آقایان علما امضا کنند. مطالب را گوشزد کنید… اشکالات را بنویسید و به دنیا اعلام کنید… اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید، مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرف‌ها زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نکرد…». خمینی که خودش اوضاع را  بو کشیده و سودای معاملات کلان در سر داشت، تلاش داشت با دگنک هم شده، آخوندها را راه‌بیندازد تا در شرایطی که همه دستجات وارد جنبش شده و فقط آخوندها حضور نداشتند، مبادا از صحنه عقب بیفتد. او از همانجا وارد محاسبات قدرت شده بود والا خودش تا پنجاه و چند سالگی اصلاً در میدان سیاست حضوری نداشت. وی‌ بنا به مندرجات یکی از کتاب‌هایش در سال‌های بعد از شهریور ۱۳۲۰ نه‌تنها هیچ مخالفتی با اساس سلطنت نداشته بلکه مؤید آن نیز بوده است. سپس در آستانه ۲۸مرداد ۱۳۳۲ ، در سلک حامیان کودتای استعماری و افراد آخوند "کاشانی" به ضدیت با پیشوای نهضت ملی ایران، دکتر مصدق فقید برخاست و تا روز آخر عمرش هم از «سیلی خوردن» مصدق توسط دربار شاه و استعمارگران حامی آن شاد و ممنون بود. خمینی تا سال ۴۲ باز هم ساکت بود. ولی به‌هنگام یک‌پایه شدن رژیم شاه و دربار، یعنی به‌هنگام چرخش شاه به‌جانب آمریکا و اولویت دادن به آن در قبال انگلیس و پایگاه‌های فئودالی داخلی آن، خمینی یک‌باره سر برداشته و از موضع قرون‌وسطایی و مادون سرمایه‌داری، از‌ جمله از موضع مخالفت با آزادی زنان و تقسیم اراضی، بنای مخالفت با دیکتاتوری شاه را گذاشت، سپس به تبعید رفت و حالا وقتی مبارزهٔ مردم ایران علیه شاه اوج می‌گرفت دوباره سروکله‌اش پیدا شده بود. والا که آخوندهای خمینی‌صفت اساسا بیگانه‌ترین افراد با مبارزه و فرهنگ آن بودند آنها همواره در صلح و صفا و سازش با ساواک به‌سر می‌بردند. کما این‌که خامنه‌ای به توصیهٔ ساواک شاه از زندان آزاد شده بود و رفسنجانی هم برای ضدیت با مجاهدین هر هفته در زندان اوین با رسولی سربازجوی ساواک جلسه داشت. اینها تازه کسانی بودند که آن روزها افتخار می‌کردند به‌عنوان هواداری از مجاهدین دستگیر شده‌اند. در همان بهمن ۱۳۵۵، گروهی از همین حضرات که امروز مهره‌های مهم رژیم‌ هستند، در یک شوی جمعی در تلویزیون شاه ابراز ندامت کردند و به‌خاطر «عفو ملوکانه» ۳بار شعار دادند که «شاهنشاها سپاس».
 
 
خمینی در دوران انقلاب و قیام‌های مردمی هم همواره پشت سر مردم و حوادث حرکت می‌کرد و به زبان ساده با فرصت‌طلبی تمام روی موج انقلاب مردم سوار می‌شد. هر کجا خطری احساس می‌کرد، وارد نمی‌شد. او در فاجعه جمعه سیاه در ۱۷ شهریور خونین که انبوه زنان و مردان پاکباز جان خود را فدیه انقلاب کردند، سکوت کرد و تا مدتی بعد از ۱۷شهریور حتی یک موضعگیری هم نکرد. ضمنا تا قیام ۲۲بهمن برچیدن بساط شاهنشاهی توسط مردم، نیز هرگز به‌قول خودش حکم جهاد نداد.
 
 
بزرگ‌ترین شیادی خمینی این بود که با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم، اعتماد بی‌شائبه خلق‌الله را که در واقع نثار مجاهدان و پیشتازان انقلاب می‌شد به خود جلب می‌کرد و توانست در خلأ سیاسی ناشی از زندانی بودن رهبری واقعی جنبش، رهبری انقلاب را برباید و سپس آن را بر‌ سر انقلابیون واقعیش آوار کند. مأموریت و نقش ضدتاریخی خمینی همین بود.
 
 

جنبش دانشجویی، پیشقراول انقلاب ضدسلطنتی

به نقش جنبش دانشجویی در جریان انقلاب ضدسلطنتی اشاره کردیم و این که اساسا دانشگاه ستاد اصلی انقلاب بود. کما این که بعد از ۲۲بهمن، ستاد نیروهای انقلابی و محل تحویلدهی سلاح توسط مردم بود و نقاط کلیدی دانشگاه و از جمله مسجد و زمین چمن آن توسط مجاهدین اداره می‌شد. اما برگردیم به کمی قبل‌تر؛ جنبش دانشجویی از سال ۵۰ به بعد شروع به اوج گرفتن کرد. این جنبش که همواره حامی جنبش انقلابی بود از همان سال ۵۱ دست به سازمان‌دادن اعتراضات مختلف زده بود. دانشجویان انقلابی وقتی بر اثر اعتراضات و تظاهرات بازداشت می‌شدند و به زندان می‌افتادند، همگی در سازماندهی مخفی جنبش انقلابی عضوگیری می‌شدند. در سال ۱۳۵۳، موجی از تظاهرات خیابانی توسط دانشجویان پشتیبان سازمان مجاهدین به‌راه افتاد. آنها با استفاده از تاکتیک‌های مختلف، تلاش می‌کردند فضای اجتماعی را علیه رژیم فعال کنند. یکی از این شیوه‌ها راه‌اندازی تظاهرات موضعی بود. مثلا ده‌ها دانشجو ناگهان در یکی از نقاط پر‌رفت‌وآمد تهران دور هم جمع می‌شدند و به‌مدت چند دقیقه تظاهراتی با شعارهای ضدحکومتی به‌راه می‌انداختند و قبل از این‌که دستگیر شوند صحنه را ترک می‌کردند. یک شیوهٔ جالب‌تر، بردن شعارهای انقلابی و ضدرژیم به میان دسته‌های عزاداری ماه محرم به‌خصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا بود. هیأت‌های عزاداری بازار تهران بارها شاهد حضور جوانان مجاهد در میان صفوف خود و شعارهایی از قبیل: «مرگ بر این حکومت یزیدی» یا «ای مردم،‌ ای مردم، بجنگید، بجنگید با این یزید خونخوار‌ ـ‌ برکنید، برکنید اساس ظلم و بیداد» بودند. یک تاکتیک دیگر، حمله به برخی مراکز وابسته به رژیم و تخریب آنها بود. در سال ۵۵ بر تعداد حرکت‌های اعتراضی و انقلابی و به‌خصوص تظاهرات افزوده می‌شد. و مردم رهگذر نیز کم‌کم جرأت شرکت در آنها را پیدا می‌کردند. متأسفانه از تاریخ، تعداد و ابعاد این‌گونه تظاهرات، رقم دقیقی به‌جای نمانده است.
 
 
در یکی از روزهای پاییز ۵۵ ، تظاهراتی در خیابان شاهرضای تهران(انقلاب کنونی) به‌راه افتاد. صفوف تظاهرات که هستهٔ آن دانشجویی بود، از میدان فوزیه(امام حسین) به‌سمت دروازه شمیران حرکت کرد. در سر راه، دانش‌آموزان دبیرستان‌های اطراف فوزیه و نیز مردم رهگذر نیز به تظاهرات پیوستند و رونق گرفت. در آن موقع نه هنوز کارتر با سیاست حقوق‌بشرش آمده بود و نه اعدام و شکنجه شاه قطع شده بود. با این وجود این تظاهرات ضدحکومتی شکل گرفت. راستی فکر می‌کنید شعار این تظاهرات چه بود؟ تعجب نکنید در نقطه ای از تظاهرات، شعار «مرگ بر شاه» داده شد و این صدا  بلند و بلندتر شد. وقتی خبر این تظاهرات به زندان سیاسی قصر رسید، برای همه تاحدود زیادی شگفت‌انگیز می‌نمود. تظاهرات ابتدا با شعار «اتحاد، مبارزه، پیروزی» شروع شد ولی به‌زودی با شعار «مرگ بر‌ شاه» اوج گرفت و شعار بعدی، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» بود. حوالی دروازه دولت یا دروازه شمیران، تظاهرات به محاصرهٔ گستردهٔ گارد درآمد و از هم پاشیده شد. این فقط یکی از آن رشته تظاهرات بود. به این ترتیب تظاهرات چه در شعارها و چه در تاکتیک‌هایش رادیکال و انقلابی بود. کم‌کم تهاجم به مراکز رژیم نیز در خلال تظاهرات، شروع شد. دستگیرشدگان به‌طور معمول در بندهای موقت یا بندهای جداگانه‌یی زندانی می‌شدند تا با زندانیان قدیمی در ارتباط قرار نگیرند. با فعال‌تر شدن موج جنبش ضدسلطنتی، حقوقدانان، وکلا و قضات دادگستری دست به اعتراض نسبت به رفتار قضایی با این بازداشت‌شدگان زدند و به دفاع از این مبارزان آزادی برخاستند. جمعیت حقوقدانان در مهرماه‌ ۵۶ تشکیل شد و دفاع از زندانیان سیاسی را در دستور کار خود قرار داد. در سال‌ ۵۷، قضات دادگستری نیز به این جنبش پیوستند و کانون وکلا به کانون فعالیت برای آزادی زندانیان سیاسی تبدیل شد. کانون وکلا میزبانی بسیاری از تحصن‌های این دوران و از جمله تحصن بزرگ خانواده‌های زندانیان سیاسی که منجر به آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی در ۳۰دیماه ۵۷ شد، را به‌عهده داشت.
 
 
 
 
 

پژواک جنبش انقلابی در حرکت توده‌ها 

در آن سال‌ها گر چه جنبش انقلابی ضربه خورده بود و رهبران آن شهید شده یا در زندان‌ها بودند، اما مردم همین‌که جرأت کردند لب به اعتراض بازکنند، الگویشان همان مبارزه قهرآمیز و سمبل‌هایشان همان پیشتازان مبارزه انقلابی مسلحانه بودند. به‌همین‌ جهت، خیزش اوج‌گیرنده مردم، همواره به رادیکال‌ترین نوع اعتراض جمعی، گرایش نشان می‌داد. تظاهرات در آن روزها در حقیقت پژواک صدای انقلاب مسلحانه و رزم «مجاهدان» و انقلابیان پیشتاز بود که حالا از زبان توده‌ها به‌گوش می‌رسید. همان توده‌یی که وقتی کار بالا گرفت، شعارش این بود که: «تنها ره رهایی راه مجاهدین است» و می‌خروشید که «رهبران، ما را مسلح کنید».
 
در سال ۵۷ ، وقتی رژیم ناگزیر از آزاد کردن زندانیان سیاسی شده بود، تک‌تک آن زندانیان انقلابی و مجاهدان ازبندرسته با استقبالی بی‌نظیر توسط مردم شهر و محله خود مواجه می‌شدند. همان مردم و توده‌ها بودند که در روزهای قیام، با رهنمود و همراهی همان مجاهدان ازبندرسته، پادگان‌ها، مراکز ساواک و اماکن دولتی را یکی بعد از دیگری خلع سلاح و تسخیر می‌کردند و برای حکم جهاد ناداده خمینی هم پشیزی ارزش قائل نمی‌شدند.

یک عنصر مهم و تأثیرگذار دیگر، خانواده‌های مجاهدین و زندانیان سیاسی بودند. همان مادران صبور و رنجدیده، اینک آشوبگران «جزیره ثبات» شده بودند. گردهمایی خانواده‌های شهیدان و زندانیان سیاسی، به‌طور مرتب برگزار می‌شد. مادران از تظاهرات خودشان بر‌ سر مزار شهیدان، حول و حوش زندان و گاه حتی در محل‌های دیگر خبر می‌آوردند. کتاب‌ها و جزوه‌های انقلابی و اطلاعیه‌های سیاسی در سطح جامعه تکثیر و پخش می‌شد آنها سراغ آخوندهای مهم و مراجع می‌رفتند و آنها را وادار می ‌کردند علیه رژیم موضعگیری کرده اطلاعیه بدهند و حمایت خود را از مجاهدین نیز اعلام کنند. 
 
 
در پاییز ۵۶، اعتصاب‌غذای یک‌ماهه زندانیان سیاسی زندان قصر، تأثیر قابل‌توجهی بر جو جوشان جامعه گذاشت و ساواک و پلیس شاه را تحت‌فشار قرار داد. پلیس زندان با ممنوع‌کردن ورود روزنامه و رادیو، ایجاد محدودیت در ملاقات و دیگر تضییقات زیستی، تلاش می‌کرد رابطه زندان را با جنبش مردمی قطع کند و از تأثیر متقابل این‌ دو بر روی یکدیگر جلوگیری نماید. زندانیان در آغاز اعتصاب‌غذا، به ملاقات خانواده‌ها رفتند تا خبر اعتصاب نامحدود را به‌طور گسترده در بیرون منتشر کنند. اما در هفته‌های بعد، اعتصاب ملاقات نیز به اعتصاب‌غذا افزوده شد تا رژیم از همه‌طرف تحت فشار قرار گیرد. خانواده‌ها در جلو زندان، در بازار تهران و در برابر برخی ارگان‌های رسمی مثل دادرسی ارتش، اجتماعات اعتراضی و افشاگرانه تشکیل می‌دادند. این اعتصاب، تأثیر ‌انگیزاننده‌یی بر جنبش مردمی به‌جای گذاشت. پس از گذشت ۲۹‌روز، در حالی‌که تعدادی از اعتصابیان به‌حالت اغما افتاده و سلامتی‌شان به‌شدت در معرض خطر قرار گرفته بود، اعتصاب‌غذای قهرمانانه زندان قصر با موفقیت به‌پایان رسید. در سال ۵۷ نیز به‌منظور همبستگی با جنبش مردمی، زندانیان سیاسی به یک اعتصاب‌غذای کوتاه‌مدت دست زدند. خبر این اعتصاب طی اعلامیه‌یی در خارج از زندان منتشر شد. اما، این‌بار اوضاع خیلی تغییر کرده بود. در این دوران، جنبش دفاع از زندانیان سیاسی به یکی از حرکت‌های پیگیر و فعال تبدیل شده بود.
 
 

بزرگ‌ترین راهپیمایی تاریخ ایران به‌دعوت پدر طالقانی

جایگاه و نقش رادیکال و مردمی پدر طالقانی، روح راستین انقلاب ضدسلطنتی و حامی مجاهدین نیز یکی دیگر از بینات بحث ماست. طی دوران انقلاب که راهپیمایی‌های میلیونی، اعتصاب‌های فلج‌کننده و قیام قهرمانانه شهرهای قم و تبریز و تهران و اصفهان و دیگر شهرها مسیر نهایی قیام را آماده می‌کرد. در این میان، باز هم اما بزرگ‌ترین راهپیمایی تاریخ ایران مربوط به روز عاشورا بود که به‌دعوت پدر طالقانی، مردم به خیابان‌ها آمدند. به‌نوشته سولیوان، «در نتیجه توافقی که صورت گرفته بود» راهپیمایی بدون درگیری پایان یافت. اما توده‌های میلیونی شعارها را خود تعیین نمودند. «مرگ بر ‌شاه» در رفراندوم عاشورا به‌ثبت داده شد. در شهرستان‌ها اما عاشورا پرحادثه بود. در چند شهر، مجسمه شاه به‌پایین کشیده شد. فروریزی گسترده نیروهای نظامی رژیم، فرار و تمرد سربازان در ابعاد انبوه آغاز شده بود.
 

بهمن سرکش ۵۷

از روز ۱۹بهمن، راهپیمایی‌ها و تظاهرات در تهران و شهرستان‌ها فضا را ملتهب کرده بود. ‌در همین روز در منطقه فرح‌آباد تا تهران‌نو درگیری‌هایی بین گارد جاویدان و همافران رخ داده بود.
روز جمعه ۲۰بهمن جرقه اصلی انفجار در مرکز فرماندهی نیروی هوایی(پایگاه دوشان‌تپه) زده شد. پرسنل نیروی هوایی با مشاهده فیلم مراسم بازگشت خمینی به ابراز احساسات پرداختند. سپس لشکر گارد برای خاموش‌کردن آنها وارد عمل شد. تیراندازی شدید بود. گفته می‌شود به‌کمک یک سرباز گارد که علیه فرمانده خود شورش کرده بود، انبار تسلیحات و مهمات گشوده شد. پرسنل هوایی، مسلح شدند و درگیری با گارد‌ شاهنشاهی گسترش یافت.
روز ۲۱بهمن، مردم با شنیدن این خبر از هر جای تهران به‌سوی نیروی هوایی در فرح‌آباد سرازیر شدند و به حمایت از پرسنل هوایی پرداختند. ظهر همین روز در تهران‌نو، مردم ۳تانک لشکر گارد را به تصرف درآوردند. نبردهای خونین در خیابان‌ها لحظه‌به‌لحظه گسترش می‌یافت. فرمانداری نظامی تهران از بعدازظهر ۲۱بهمن مقررات منع عبورومرور اعلام کرد. اما هیچ‌کس به‌ آن وقعی نگذاشت.
شامگاه ۲۱بهمن، فرمانداری نظامی تهران طی اعلامیه‌یی از نیروهای خود خواست خیابان‌ها را ترک کنند و به یکان‌های خود مراجعت نمایند. در بسیاری از قرارگاه‌ها سربازان سلاح‌های خود را رها کرده از دیوارها گریختند. پادگان جمشیدیه به‌دست مردم سقوط کرد و عده‌یی از مقام‌های زندانی رژیم شاه از آنجا فرار کردند. اکنون گروه‌های مختلف مردم در حالی‌که نیروهای مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی در میان‌شان بودند، دژها و مراکز قدرت نظامی و پلیسی شاه را یکی بعد از دیگری تسخیر می‌کردند. اداره تسلیحات ارتش به دست مردم فتح شد و درب انبارهای اسلحه به روی آنها گشوده گردید. کلانتری‌ها یکی پس از دیگری سقوط کردند. خیابان‌ها به‌سرعت توسط مردم سنگربندی شد. ستاد نیروی هوایی نیز در ۲۱بهمن سقوط کرد و همافران، گارد سلطنتی را مورد تهاجم قرار دادند.
۲۲بهمن: تهران در آتش و شور و خون می‌سوخت. مرکز شهربانی کل، به‌دست مردم به آتش کشیده شد. پادگان عباس‌آباد بدون مقاومت تسلیم شد. ‌نمایندگان مجلس شورا و سنا اعلام وفاداری کردند. مجلس سنا طی اطلاعیه‌یی انحلال خود را اعلام کرد. شورای فرماندهان ارتش به‌ریاست ارتشبد قره‌باغی، جلسه‌یی تشکیل داد و شرکت‌کنندگان پس از بررسی اوضاع بحرانی ارتش، شهربانی و ساواک اعلام بی‌طرفی کردند. در ساعت ۱۰ و ۳۰دقیقه بامداد روز ۲۲بهمن، شورای عالی ارتش که تمامی قوای نظامی، انتظامی و امنیتی را دربرمی‌گرفت، با فرمان بازگشت نیروها به پادگان‌ها اعلام بی‌طرفی کرد. این اعلامیه که در ساعت ۱ بعدازظهر از رادیو ایران پخش شد، موجب فروکش‌کردن درگیری‌ها شد. آخوندها و نمایندگان آنها نیز طی پیام‌هایی دعوت به‌ آرامش کردند.
روز ۲۲بهمن تاریخ ایران ورق خورد و دوران نوینی آغاز شد. مردم ایران چون تنی‌ واحد قیام کردند. عشق و همبستگی در همه‌جا موج می‌زد. اما برای خمینی و آخوندهایش که اکنون مشروعیت یک انقلاب مردمی را ربوده و قدرت مذهبی، سیاسی، اقتصادی و نظامی را یک‌جا به‌چنگ آورده بود، همه چیز معنای دیگری داشت.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر