۱۴۰۳ اردیبهشت ۲, یکشنبه

حلقه مفقوده‌یی که پیدا شد

 حلقه مفقوده‌یی که پیدا شد

حلقه مفقوده‌یی که پیدا شد
حلقه مفقوده‌یی که پیدا شد

چند روزی است که کلیپی درباره سوال و جواب با یک دانش‌آموز خردسال دختر در یکی از مدارس استان سیستان و بلوچستان در فضای مجازی پخش شده است که به‌راستی تکان‌دهنده است. نگاه کردن به این کلیپ تا پایان برای هر انسان باوجدانی تلخ و سنگین است، چه رسد به اینکه نیاز باشد گفت‌وگو را پیاده و مکتوب کند:

- تو روزه‌ای؟
- آره،
- سحری چی خورده‌ای؟!
- سحری ما نداشتیم چیزی بخوریم!
- بدون سحری روزه گرفته‌ای؟!
- آره
- افطارها چی می‌خوری؟!
- افطار،‌ شربت خالی!
- شربت خالی؟! همین؟!
- آره
- گشنه‌ات نمی‌شه؟
- گشنه‌ام می‌شه! ولی، بابام مرده، مامانم پول نداره...

در ادامه آهنگی محزون همه درد و غم جهان را مثل کوه روی دوش آدم آوار می‌کند و انسان از زندگی سیر می‌شود. معجونی از خشم و نفرت و شرم و تفکر درباره چه‌ باید کرد و چه می‌شود کرد و... انسان را فرا می‌گیرد و ادامه‌ی کار روزمره غیرممکن می‌شود.

اما این همه داستان نیست و در ادامه تصاویری از یک معلم پخش می‌شود که ظاهرا در همان مدرسه شاغل است که می‌گوید:

«بچه‌های کلاس من که همه‌شون برای افطار فقط چایی می‌خورند! یا یه تیکه نون! هیچکدومشون نه برنجی، نه مرغی، نه هیچ‌گونه، یعنی تو این بیست و چهار پنج روز هیچ‌گونه غذایی نخوردند‍!».

باورش سخت است! اما واقعی است و بسی دردناک!

 

صحنه‌ای دیگر...

البته که فقر و مشکلات اقتصادی بخشی از بدبختی و فلاکت مردم ایران بر روی دریایی از نفت و گاز و منابع گرانبهای معدنی است. بخش دیگر سرکوبی است که از سوی حاکمیت زندگی‌خوار ولایت بر همین مردم فقیر و محروم اعمال می‌شود. در این جا هم حقایق تلخ در کوچه‌ها و خیابان‌های غم‌گرفته، ول‌کن آدم نیست:

در چهارراهی چند پاسدار غول‌پیکر با دو عفریته‌ی حجاب‌بان مشغول کشیدن خانمی به داخل یک ون هستند و او جز جیغ کشیدن و کمک طلبیدن از دیگران چاره‌ای ندارد. در صحنه دیگری یک خانم بیهوش روی زمین افتاده و برخی تلاش دارند با مقداری آب یا کمکهای اولیه او را به هوش آورند. در صحنه‌های دیگر هم وحشی‌گری حرامیان خامنه‌ای از سویی و مقاومت و مبارزه زنان میهن با دست خالی از سوی دیگر.

دیدن صحنه‌های اینجا هم راحت نیست و دوباره انسان را به این فکر فرو می‌برد که ای خدای بزرگ! «ای سرزمین من، من در کجای جهان ایستاده‌ام؟»، من چه‌کاره‌ام؟! چه می‌کنم؟ فلسفه‌ی وجودی من چیست؟! برای پایان دادن به این شب تیره چه باید کرد؟ برای خلاصی از این همه رنج چه راهی باز است؟

 

حلقه‌ی مفقوده‌ای که قد علم کرده است

پاسخ البته بر هر کسی که ذره‌ای انسانیت و شرف داشته باشد و حداقل‌های آگاهی در جامعه ما را کسب کرده باشد، چندان سخت نیست. روحش شاد بکتاش آبتین که با وجودی که خودش روشنفکر و اهل قلم بود چه صادقانه و چه آرزویی کرده بود: «وضعیت جامعه معاصر ما اینه که ما امروز به‌اندازه کافی شاعر خوب داریم، فیلم‌ساز خوب داریم، هنرمند خوب داریم. چیزی که کم داریم اینه که یه سری آدم وایستن مبارزه کنن؛ یه سری آدم وایستن حق‌شونو بخوان؛ یه سری آدم وایستن و پایداری کنن، پایمردی کنن. فضیلت مبارزه و پایداری و پایمردی، حلقه‌ی مفقوده‌ی معاصر کشور منه».

خوشبختانه این روزها آن حلقه‌ی مفقوده پیدا شده و کسانی هستند که برای حق‌خواهی قیام کرده‌اند، «یک‌سری آدم»، آدم معمولی که در ظاهر مثل بقیه هستند، کار و تحصیل و زندگی عمومی خود را دارند و در عین حال، نه‌تنها «ایستاده‌اند و پایداری و پایمردی می‌کنند»، بلکه‌ با آموختن و ترکیب «تئوری انقلابی» با «پراتیک انقلابی» به «فضیلت مبارزه» هم آراسته‌اند، یعنی پایداری خود را در زیر چتر یک جمع توانمند و متشکل در آورده‌اند تا بتوانند در مقابل دستگاه عظیم سرکوب رژیم، «پایداری» همه مردم ایران را تضمین کنند؛

آنها کسانی هستند که با دیدن همین کلیپ‌ها و همین صحنه‌ها از فقر مردم و جنایات رژیم به مبارزه روی آورده‌اند. از هر سن و جنس و شغل و ملیتی از ایران کثیرالمله در این جمع هستند و در همه جای ایران گسترده، همین‌ها هستند که:

که به سرکوبگران خامنه‌ای با آتش پاسخ داده و می‌دهند. در تهران و در انتقام ِ همان زنان و دخترانی که به زور به داخل ون‌ها کشیده می‌شوند، مجتمع قدس ِقضاییه آخوندی، از متولیان اصلی سرکوب زنان را در هم کوبیدند،

در زاهدان برای حق‌خواهی ِآن دختربچه‌های روزه دار و گرسنه، روز جمعه ۳۱ فروردین، خیابان‌ها را با شعارهای «جوانان بلوچستان آماده برای آتش و قیام و سرنگونی»، «از زاهدان تا تهران، جانم فدای ایران»، «از زاهدان تا تهران، زن، مقاومت، آزادی» و... پر کرده بودند و به سایرین درس رزم و فدا می‌دادند،

در بم، شهرداری غارتگر و تصاویر منحوس خمینی دجال و خامنه‌ای و قاسم سلیمانی را در پاسخ به قتل و کشتار سوخت‌بران به آتش کشیدند،

در شهرهای استان سمنان، به‌نمایندگی از مردم این استان به رییسی جلاد نوشتند و فریاد زدند که «از استان سمنان برو گمشو... از دامغان برو گمشو»،

در بسیاری از شهرهای میهن از مشهد و شیراز تا رشت و کرمانشاه، چشم مردم را با تصاویر رهبری مقاومت روشن کردند و بر دیوارها نور پاشیدند و امید افشاندند که «آزادی، مقصد بهار ایران است»، «زن، مقاومت، آزادی» و «زمان، زمان مردم و قیام و ارتش بزرگ آزادی» و...

 

نام این آزادگان و بلندهمتان، «کانونهای شورشی» است.

با همین‌ دلاورانست که مسیر آزادی مردم ایران قدم به قدم هموار می‌شود، در یک کار جمعی همه تلاش‌ها به یکدیگر پیوند خورده و سمت و سو می‌گیرد، هر عمل انقلابی ِکوچک و بزرگ بر سکوت و سانسور غالب شده و به اطلاع مردم می‌رسد.

بنابراین در مقابل ناملایمات نیاز به حرص و جوش خشک و خالی نیست. هر ایرانی آزاده و وطن‌دوست، به‌جای دندان‌قروچه در برابر جنایات سرکوبگران، فحش دادن زیر لبی به خامنه‌ای و نظامش، در خود رفتن و ناامیدی، می‌تواند و باید بلند شود و قیام کند.

به‌جای تنگ‌دلی و حسرت‌زدگی باید همگام با کانونهای شورشی برخاست و شورید.

آنها که حلقه‌ی مفقوده‌ی بین سکوت و «فضیلت مبارزه» هستند.

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر