اشک فلسطین ـ در سالگرد جاودانگی یاسر عرفات
یاسر عرفات |
چه
بگوییم از اشک فلسطین؟! سرزمینی که نزدیک به 70سال است، دردهایش را
مظلومانه میگرید و با پیکری خونچکان در جستجوی خویشتن خویش، میرزمد.
سالهاست که جوی اشک از چشمه چشمهای فلسطین جاری است. مردمان این دیار با
اندوه فراق عزیزان خویش آشنایند، اما اشکی که در روز 21آبان سال 1383 بر
گونههای فلسطین فروغلتید، اشکی دیگرگون بود. اشک وداع با پدری بیهمتا!
اشک از دست دادن پیشوایی عاشق. اشک بیپناهی! اشک خداحافظی با ابوعمار.
پدر، با قلبی به وسعت دردهای فلسطین و جسمی رنجور از دو سال و نیم حصر، همچنان ایستاده است و فرزندان محبوبش را بوسه بدرود میفرستد. آنقدر بر حلقههای حصار افزودند تا بیماری مشکوک، سراسر جسمش را درنوردید و راهی نماند جز سفری ناخواسته برای مداوا. آری... این خود اوست. ابوعمار! مردی که نامش با آرمان آزادی سرزمینش گره خورده است. همو که هستی خویش را در رزم بیامان برای رهایی خلق دربندش نثار کرد و لبخند امید، زینت همیشگی چهرهٴ دوست داشتنیاش بود.
نمازگزاردن در قدس شریف، آرزوی دیرین ابوعمار بود و حالا با آخرین نگاههای خود، بذر این آرزو را در قلب کودکان رامالله میکارد. ما را توان توصیف احساسات ابوعمار و بیان دلشورههای مردم فلسطین در این لحظات دشوار نیست... . وقتی محافظانش به سختی او را از جمع بدرقه کنندگان جدا میکنند و پیکر نحیفش را بر صندلی هلیکوپتر مینشانند. او به آرامی پلک بر هم مینهد و برقآسا، فرازهای پربار زندگی خویش را مرور میکند.
سالهای تبعید به مصر، سالهای ریاست اتحادیه دانشجویی فلسطین و نامی که برای خود برگزید: یاسر!.. یاسرعرفات.
بعد هم تولدی دوباره در یک انتخاب و به دوش کشیدن بار سنگین انقلاب فلسطین با تأسیس سازمان الفتح.
سالهای پرالتهاب نبرد. سالهای خون و فریاد و حماسه. سالهای پیشروی و تجربه اندوزی. سال 1969 بود بهعنوان فرماندهی کل و رئیس کمیـتة اجرایی سازمان آزادیبخش فلسطین انتخاب شد. و در همان زمان بود که چهرهٴ عرفات با آن چفیة نمادین بهعنوان رهبر و سمبل خلق فلسطین، نقشی همیشگی یافت.
راستی که چه خون دلها خورد ابوعمار تا برسد به مقطع سال 1974 و جامعه عرب سازمان آزادیبخش فلسطین را بهعنوان نمایندهٴ مشروع مردم فلسطین بهرسمیت بشناسد. چه اشکها بر چهرهٴ این سرزمین نشست. چه خونها از پیکر این ملت جاری شد تا صدا طنین یابد و سازمان ملل به سخنرانی عرفات در مجمع عمومی مللمتحد تن دهد.
ابوعمار در آن تالار سبزفام ایستاد و خواسته خلق محرومش برای تشکیل کشور مستقل فلسطین را فریاد کرد. بعد هم خروشید که: « انقلاب تا پیروزی، تا پیروزی، تا پیروزی» و این شعار، سوختبار شعلههای قیام در سراسر فلسطین شد.
بعد هم سالهای اعتلاء و اعتبار... و امضاء موافقتنامه صلح خاورمیانه در واشینگتن.
ژوئیه 94 بود که بهعنوان رئیس حکومت فلسطین قدم به خاک غزه گذاشت... مسئولیتی که تا روز آخر بر دوشش بود. او فلسطین مجروح را به دندان گرفت و از میان تازیانه زار دسیسه و توطئه گذراند.
تصاویر لحظهای از حرکت باز نمیایستند. مارس 2002، برای ابوعمار، ماهی بس پرحادثه بود. ماه حمله سنگین ارتش اسراییل به مقر رئیس حکومت فلسطین و محاصرهای بیرحمانه! میخواستند عرفات را به زانو در آورند. میخواستند لبان حقگویش را خاموش کنند. گمان میکردند این مرد در پیرانه سر دیگر اهل ایستادگی نیست. اما ابوعمار همان چریک جسور بود. او در محاصره تانکهای اسراییلی ایستاد و در حالیکه حتی برق هم از محل اقامتش دریغ شده بود، با همان شور انقلابی همیشگی خطاب به همهٴ طرف حسابها گفت: «من از اینجا خارج نمیشوم. مگر اینکه شهید شوم. شهید. شهید. شهید»
حالا فشارهای بینالمللی و بیماری عرفات محاصره را شکسته و ابوعمار را به فرانسه میبرند تا در بیمارستان نظامی پرسی پاریس معالجهاش کنند. ابوعمار که خود عمری چنگ در چنگ دشمنان داخلی و خارجی بوده اکنون بیش از همه میداندکه سرانجام این سفرکجاست
9سال باید میگذشت تا همسر ابوعمار پرده از جنایتی دردناک بردارد و از خوراندن سم پلوتونیوم به رهبر انقلاب فلسطین خبر دهد. روزگار غریبی است نازنین!
حال باز میگردیم به اشک فلسطین در روز تلخ 21آبان 1383، ابوعمار بعد از گذشت 12روز از آخرین وداع، بر پیمان سرخ خویش با آرمان آزادی استوار ماند و جاودانه شد. در آن صبح غریب بود که بغض رامالله ترکید و قدس، با نگاه تمام فرزندان خویش گریست.
آن روز ما نیز، گرمای اشک فلسطین را بر گونههای خویش حس کردیم. میان آرزوهای ما با آرزوهای ابوعمار پیوندی ناگسستنی بود. در روزهای گذرای رهایی از استبداد سلطنتی، چند روزی مهمان مردم ما بود. عرفات از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران، چنان مسرور شده بود کهگویی آزادی سرزمین خویش را میبیند. مسعود رجوی در دیداری تاریخی با ابوعمار، آرم پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران را به او تقدیم کرد و از آن پس، این پیوند هرچه مستحکم ترشد.
دیری نپایید که خمینی بر انقلاب مردم ایران چنگ انداخت و نیت شومش برای صدور ارتجاع برملا شد. خمینی فلسطین را همچون سایر کشورهای اسلامی، بخشی از مایملک خود میدانست و عرفات مردی نبود که دست اندازی شغالان بر سرزمین بیپناهش را نادیده بگیرد. پاسخ خمینی به ایستادگی ابوعمار، طرحهای رذیلانهٴ ترور بود و زنجیرهیی از دسیسهها برای سد کردن راه عرفات در تحقق آرمانهایش. سودایی که البته ناکام ماند.
بهرغم همهٴ دشواریها و ناملایمات روزگار، پدر فلسطین همواره حامی و پشتیبان مقاومت مردم ایران بود. در 15خرداد 1996 خانم مریم رجوی رئیسجمهور برگزیده مقاومت مردم ایران در لندن با ابوعمار دیدار کرد و این فراز دیگری از رابطه عمیق مردم ایران با پیشوای انقلاب فلسطین بود. و راستی که مقاومت ایران چه دوست بزرگی را از دست داد در روز 21آبان 83.
شعری برای ابو عمار
دلبند من!
خون رگان من که اکنون در تمامی پیکر من فوران میکنی
اشک تو بر رودهای گونه من
خشم تو در نگاه دخترکانم
و قلب تو در تپش سرودهای مردانم جاودان است
و من بهخاطر همه اینها
به تو مدیونم و شکرگزار!
عزیزم، سوگندم، رهبرم، ابوعمار!
خون رگان من که اکنون در تمامی پیکر من فوران میکنی
اشک تو بر رودهای گونه من
خشم تو در نگاه دخترکانم
و قلب تو در تپش سرودهای مردانم جاودان است
و من بهخاطر همه اینها
به تو مدیونم و شکرگزار!
عزیزم، سوگندم، رهبرم، ابوعمار!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر