۱۴۰۲ بهمن ۲۱, شنبه

روان‌شناسی آن‌که می‌ایستد، آن‌که کم می‌آورد

 روان‌شناسی آن‌که می‌ایستد، آن‌که کم می‌آورد

سردار موسی خیابانی
سردار موسی خیابانی

زمان: شامگاه ۱۹ بهمن ۱۳۶۰.

مکان: محوطه‌ٔ زندان اوین.

این زمان و مکان را می‌توان با هزاران نمونه‌اش در تاریخ ایران و جهان تداعی نمود و تعمیم داد.

آن شب اگر می‌شد به گردش فکر و تلفیق آن با روان و روح اسدالله لاجوردی در محفظه‌ٔ مغزش رسوخ نمود و از آن عکس‌برداری کرد، یک دستاورد مهم علمی ــ روانی، به‌صورتی عینی و بصری ثبت می‌شد.

اسدالله لاجوردی همراه با پاسداران، باعجله دهها زندانی مجاهد و مبارز را به بالای پیکر موسی خیابانی و اشرف رجوی و ۱۷ تن از یاران‌شان می‌برند. هدف لاجوردی این است که زندانیان به پیکرهای فرماندهان و یاران‌شان توهین و بی‌حرمتی کنند.

اصل مضمون این نوشته و عنوان آن، تلاش برای شناخت روان‌شناسیِ دو نوع انسان در چنین نمونه‌هایی‌ست.

گزارشهای مستند زندانیان حاضر و شاهد این صحنه، گواهی داده است که زندانیان به پیکر موسی و اشرف و یاران‌شان سلام نظامی داده و ادای احترام نموده‌اند. بدین‌گونه لاجوردی و پاسداران، صحنه را باختند، ولی در جنایت کشتن زندانیان، موفق شدند.

فکر و روان لاجوردی چه مسیری را طی نمود تا آن تصمیم را گرفت و در پایان آن تراژدی، باز هم آن فکر و روان را تا کشتار زندانیان ادامه داد؟ آیا اگر لاجوردی در فکر و روح و روانش احساس پیروزی از کشتن موسی خیابانی و یارانش می‌کرد، نیازی به توسل به آن تصمیم و آوردن زندانیان داشت؟

لاجوردی در مقابل موسی خیابانی و یارانش، احساس حقارت فکری و روانی می‌کرد. او حتا اگر از نظر استدلال و توجیه آن قتل‌ها، استنتاج منطقی و مکفی می‌داشت، چه نیازی به آن عقده‌گشایی داشت؟ او در مقابل پیشینه‌ٔ مبارزاتی و شکست‌ناپذیریِ موسی خیابانی در مقابل ساواک و نیز در مقابل وجهه و وقار شخصیت موسی در بین میلیون‌ها ایرانی و هوادار مجاهدین از ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰، کم آورد؛ تا جایی که حتا پیکر بی‌جان موسی خیابانی هم عقده‌های فکری و روانیِ لاجوردی را کفاف نمی‌داد. شک نکنیم که لاجوردی تلاش داشت از صحنه‌ٔ زندانیان در بالای پیکر شهیدان حماسه‌ٔ ۱۹ بهمن ۶۰، فیلم پیروزی تهیه کند و تبلیغات نظام هم آن را نشر دهد، ولی لاجوردی شکست خورد و این شکست و حقارت را هم با اعدام آن زندانیان، پاسخ داد.

اسدالله لاجوردی یک‌بار دیگر هم در مقابل محمدرضا سعادتی کم آورد و او را به‌اعتراف هادی خامنه‌ای «با تصمیم شخصی و به‌دور از اطلاع سیستم قضایی»، اعدام کرد. کم آوردنش در مقابل سعادتی، حتا با قتل او جبران نشد و با انتشار وصیت‌نامه‌یی جعلی و سراسر خلاف دفاعیات و مواضع سعادتی، تلاش کرد به‌خیال خودش، باز هم سعادتی را در پیکر بی‌جانش، بکشد.

 

در کتاب‌های خاطرات زندانیان سیاسی ایرانی و غیرایرانی، بسیار با این عبارت مواجه شده‌ایم که «بازجو کم آورد». مگر اختیار و حیطه‌ٔ بازجویی، تمام و کمال دست بازجو نیست؟ پس چه چیزی کم می‌آورد؟ در استدلال و منطق انسانی بر سر پیوند با آزادی و اختیار و انتخاب، کم می‌آورد. رد تمام شکنجه‌گاههای دیکتاتورها را که بگیرید، به کم آوردنشان در مقابل پیوند با آزادی و اختیار و انتخاب، خواهید رسید.

 

خمینی وقتی در مقابل پایداری و اراده‌ٔ زندانیان سیاسی بر پیوندشان با آزادی و اختیار و انتخاب، کم آورد، قانون و حقوق قضا و وظیفه‌ٔ زندان‌بان را کنار گذاشت و به فتوای قتل‌عام متوسل شد.

 

در فیلم گلادیاتور وقتی پسر پادشاه که پدر خود را کشته و به صدارت رسیده، در مقابل شخصیت و اراده‌ٔ تسلیم‌ناپذیر یکی از گلادیاتورها کم می‌آورد، شکست فکری و روحی و روانی‌اش را با انداختن شیر درنده به جان گلادیاتور، پاسخ می‌دهد.

 

از سده‌های متمادیِ پشت سر تا ۴۵ سال گذشته و هم‌اکنون، نبرد تاریخیِ منطق و استدلال در پیوند با آزادی و آگاهی و اختیار، نبردی‌ست جاری در ایران‌زمین و هم‌اینک در مصاف و هماوردیِ سرنوشت‌ساز با حاکمیت اشغال‌گر ولایی ــ آخوندی امتداد دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر