۱۴۰۲ بهمن ۱۲, پنجشنبه

۱۳بهمن ۱۳۸۵ پرویز یاحقی با ترنم ملودی‌ها بر لبان نسل‌ها

 

۱۳بهمن ۱۳۸۵ پرویز یاحقی با ترنم ملودی‌ها بر لبان نسل‌ها

۱۳بهمن ۱۳۵۸ ـ سالروز درگذشت پرویز یاحقی
۱۳بهمن ۱۳۵۸ ـ سالروز درگذشت پرویز یاحقی

عاشقانه‌های مأنوس 

بر مینای موسیقی ایران گاه درخشش نام‌هایی را می‌بینیم که انگاره‌ای بر ایمان تداعی می‌شود تا از خود بپرسیم: یعنی باز هم درخششی تکرار می‌شود؟

فلک نوا، نغمه، هنر و قلم ایران را که سیر و سلوک کنیم، از این درخشندگی‌ها البته بسیار دیده و می‌بینیم؛ اما گاه امید تکرارشان بسیار تأمل‌انگیز می‌گردد. در این تأمل کردن‌های گاه کشدار که پا به عرصهٔ عصر نو یا پسامدرن می‌گذاریم، گویی آن سبک‌ها، خلاقیت‌های فردی و مجموع تکنیک‌هایی که اثر هنری را ناب و آشوب‌گر و دل‌پذیر می‌نمود، کمتر با عصب‌های حواس پنجگانه‌مان مؤانست عاشقانه می‌یابند.

آری، سخن از مؤانست عاشقانهٔ اثر هنری با انسان است که از اقلیم سرآغاز هستی‌ با تلقین عشق، سیر و سلوک نموده و طی طریق کرده است. در طی طریق با آثار هنری که با ضمیر و خاطر ایران و ایرانی مؤانست عاشقانه داشته‌ و همراه زندگی‌شان زیسته‌اند، به نامی برمی‌خوریم که الفباهایش در زیباترین نواها و نغمه‌ها بر گسترهٔ مرز پرگهر انتشار یافته است: پرویز صدیقی پارسی(پرویز یاحقی)

یاحقی صاحب سبک در موسیقی ایرانی بود. عناصر اصلی مکتب او تسلط بر ردیف، استفاده از گوشه‌های زیبا ولی غریب‌مانده و ناآشنای موسیقی ایران و کوک‌های ابداعی خاص خودش بودند. با این عناصر بود که ابتکارات ویژه‌ای در موسیقی ایرانی آفرید و این ابتکارات هم به آرشه‌های ساز و نغمه‌هایش شخصیت دادند و شد صدای عاشقانه‌های مردمش.

 

استعدادی که کشف شد 

پرویز صدیقی پارسی در ۳۱شهریور ۱۳۱۵ خورشیدی در تهران پای به‌دنیا نهاد. از کودکی شیفتهٔ موسیقی می‌شود و مونسش یک نی‌لبک کوچک بود. پدرش غلامرضا صدیقی پارسی به سرگرمی‌های پرویز با موسیقی چندان روی خوش نشان نمی‌داد و دایی‌اش حسین یاحقی استعداد کودک را کشف می‌کند.

حسین یاحقی نوازنده ویولن و کمانچه و رهبر ارکستر بود. چنین سایه‌ای بالای سر پرویز، هالهٔ رؤیاپروری او را گسترش می‌دهد و این سرآغاز گام‌ها و پرش‌های بلند پرویز می‌گردد. او که پرویز صدیقی پارسی بود، به ابتکار دایی‌اش به برنامه جمعه رادیو تهران می‌رود تا ویولن بنوازد. پرویز ۹ساله و کوچک بود و قدش به میکروفون نمی‌رسید. او را روی میزی می‌گذارند و کودک، بنا را بر خوش‌نوازی می‌گذارد. در آن برنامه می‌درخشد و همان‌جا هم اسمش شد «پرویز یاحقی». این اسم را به‌خاطر معلمش که دایی‌اش بود از اسم فامیل او انتخاب کرد.

در کودکی پرویز واقعه‌ای رخ می‌دهد که طوطی مثنوی مولوی را تداعی می‌کند.‌ پدرش که از کار موسیقی پرویز خوشش نمی‌آمده و به اقتضای شغلش، گاهی به‌مدت طولانی سفر هم می‌کرد، تصمیم می‌گیرد پرویز را برای ادامه تحصیل به بیروت ببرد تا شاید حال و هوای موسیقی از سر کودک به‌در رود. پرویز در لبنان بر اثر دوری از موسیقی و رنج‌های هجران عشقش، بیمار می‌شود. پدر او را نزد چندین دکتر می‌برد و یکی از پزشکان می‌گوید او باید به ایران برگردد و به کلاس موسیقی برود.

 

همیشه بداهه‌ساز و نوآفرین 

همای موسیقیِ رگ و ریشه‌دار ایران از همان کودکی بر شانهٔ یاحقی نشست و بر وجودش سایه افکند. او در هالهٔ استادانی چون مرتضی محجوبی و علی‌اکبر شهنازی جای گرفت و چندی هم نزد استاد ابوالحسن صبا مشق نوشت.

یاحقی نوآفرین همیشگی با کمترین تمرین بود. ذهن او پویا و قوی و انگشتان بلند و استخوانی‌اش همواره فرامین موسیقایی مغزش را به‌نحو احسن اجرا می‌کردند. همیشه شروع کارش مثل دمیدن آرام آب چشمه بود و ناگهان شتاب می‌گرفت و در پیج و خم ملودی‌های بداهه‌سازی‌اش، گسترده می‌شد، اوج می‌گرفت و آنگاه بر دشتی وسیع، آرام فرود می‌آمد. شناخت چنین تخیل قوی و ذهن بداهه‌پرداز توسط استاد داوود پیرنیا، موجب شد که برای وی همهٔ قید و بندهای اداری در کار رادیو را کنار بگذارد تا استعداد و نوآوری‌ها و بداهه‌های خلق‌الساعهٔ یاحقی هیچ مانعی نداشته باشند.

 

رهبر ۲۲ساله ارکستر  

پرویز یاحقی در ۱۶سالگی به رادیو تهران می‌رود و در ۲۲سالگی در برنامهٔ گل‌ها شرکت می‌کند. این برنامه برای او دستآوردهایی توأمان داشت: هم در مهم‌ترین و بزرگ‌ترین ارکستر موسیقی ایران حضور یافته بود و هم ابوالحسن صبا که نوازندهٔ اول ویولن آن ارکستر بود، به پرویز می‌گوید رهبری ارکستر و نوازنده‌گان ویولن را برعهده بگیرد. جالب بود که دایی پرویز هم که استاد او بود، در این ارکستر می‌نواخت. اما دایی‌اش بر توانایی پرویز احاطه و اطمینان کامل داشت و در وصفش گفت: 

«پرویز در ۸سالگی با این‌که دستش به‌ سر ویولون نمی‌رسید و به‌زحمت آن را به‌دست می‌گرفت، چنان پشت‌کار و علاقه‌ای داشت که کمتر از ۴سال ردیف موسیقی ایرانی را فراگرفت و یک نوازنده و موسیقی‌دان قابل شد».

 

جلوه‌ای غنی از کلام و نغمه

یاحقی اولین اثرش «ای امید دل من کجایی» را برای استاد غلامحسین بنان در برنامهٔ «گل‌های رنگارنگ» تنظیم کرد. این شروع کار حرفه‌ای و رسمی وی در رادیو تهران در سال ۱۳۳۵ می‌شود. آشنایی‌اش با یکی از پرکارترین ترانه‌سرایان ایران که بیژن ترقی باشد، جلوه‌ای غنی‌تر با ترکیبی از کلام و نغمه به آثار او بخشید. آن دو توانستند با خلق آثاری زیبا و ماندگار چون «بیداد زمان»، «می زده شب»، «من اسیر دام توأم»، «نسیم فروردین» و... برگی از آلبوم موسیقی اصیل را بر جاودانه‌های مرز پرگهر نقش دهند. بیشتر آثار یاحقی در همکاری با هنرمندانی چون فضل‌الله توکل(سنتور)، جلیل شهناز(تار)، فرهنگ شریف(تار)، سیمین آقارضی(قانون)، جواد معروفی(پیانو)، جهانگیر ملک(تمبک)، بیژن ترقی(شعر)، دلکش و مرضیه(خواننده) اجرا شده‌اند.

 

با یک ملودی بر لبان نسل‌ها

یکی از آثار جاودانهٔ یاحقی، تنظیمی است که روی آهنگ‌سازی مجید وفادار بر روی ترانهٔ «مرا ببوس» کرد. این ترانه را در دهه ۴۰ با شعر حیدر رقابی و صدای حسن گل‌نراقی اجرا کرد. ترانه‌ای که بعدها بر روی ملودی‌اش شعر سیاسی هم گذاشتند و در زندان‌های شاهی و شیخی بسیار زمزمه و خوانده شد و می‌شود. ترانه‌ای که بیش از ۵دهه همراه چندین نسل آمد و هرگز از یادها نرود و از لبان مردمان نیفتد.

 

ویژه‌گی‌های سبک یاحقی

پرویز یاحقی

ـ تنوع در تکنیک
ـ والس‌های تلفیقی تند و آرام که بسیار گوش‌نواز و شیرین‌اند
ـ تریل‌ها و ریزهای قوی و سریع با انگشتان دوم و سوم
ـ پرش دادن به آرشه متناسب با دستگاه آهنگ
ـ نزدیک کردن آرشه به خرک حین کشیدن آن
ـ زنده‌کنندهٔ سیم‌های بم ویولن
ـ مانور دادن و تولید ملودی روی سیم‌های بم(معروف به نگین انگشتری یاحقی)

 

در روزگار دیو بر ترمهٔ هنر

پرویز یاحقی ۴۳ساله بود که دیو ارتجاع هنرکش بر ترمهٔ هنرآفرین ایران‌زمین تنوره کشید. چنین سن و سالی افق‌ها و چشم‌اندازهای بسا موفق‌تری را برایش می‌گشود؛ اما سلطه‌گری اندیشهٔ قرون‌وسطایی تمامیت‌خواه، رؤیا و ساز و افق‌های پیش روی پرویز و لشکری از استعدادهایی چونان او را به محاق انزوا و سکوت برد. در همین سال‌ها هم بود که بر اثر تصادف، بخشی از توانایی نوازندگی‌اش را از دست داد. می‌توان حدس زد که چنین آسیبی چه آثار سنگینی بر روح و روان یکی از بزرگ‌ترین نوازنده‌گان ویولن موسیقی ایران گذاشته است.

یاحقی پس از سلطهٔ آخوندها بر ایران، در محافل و مجالس خصوصی آثاری از خود را با همکاری نوازندگانی چون فضل‌الله توکل، احمد عبادی و انوشیروان روحانی بازسازی و اجرا کرد. او از این برنامه‌ها ویدئوهایی تهیه کرد که بعدها از روی همان فیلم‌ها یک اثر مستند درباره زندگی‌اش ساخته شد. در این سال‌ها در خانه‌ای در خیابان آفریقای تهران به‌تنهایی زندگی می‌کرد. مونس روزگارش، حضور گاه‌گاه چند تن از دوستان قدیمی و گاهی نوازنده‌گان جدید ویولن بود که تلاش کردند سبک هنری او را بیاموزند.

 

صدای ساز یاحقی نمی‌آید

پرویز یاحقی ۷۱ساله بود که در ۱۳بهمن ۱۳۸۵ به‌ناگهان دچار سکتهٔ قلبی شد. آن شمع نغمه‌افروز بسا سماط و حضور و جمع و محافل مردمان سرزمینش، خاموش گشت. پیکر او تا ۳۰ساعت در آپارتمانش در بی‌خبری دوستانش مانده بود. ۲تن از دوستانش که گویا با او قرار داشتند، از غیبت او نگران می‌شوند و به خانه‌اش می‌روند. از همسایه‌ها سراغ پرویز را می‌گیرند. یکی از همسایه‌ها می‌گوید «۲روز است صدای ساز یاحقی نمی‌آید». خبر همه‌گیر می‌شود و به رادیوها و تلویزیون‌ها و رسانه‌های جهان می‌رسد.

 

بانگ نیِ شمع مزار خویش

فصل آخر زندگی پرویز یاحقی و ماجرای مرگش در تنهایی ـ آن هم در سایهٔ بوم شوم مرگ‌آجین ارتجاع مذهبی، به‌طور عجیبی گویی ترجمه یکی از آثار معروف و بسیار عاشقانه‌اش می‌شود: «به رهی دیدم برگ خزان / پژمرده ز بیداد زمان / از شاخه جدا بود». روز ۱۵بهمن ۸۵ مردمانی که در پی هنرمند محبوب‌شان، سوگوار به هم می‌رسیدند، تصاویری از همین تصنیف یاحقی را بر دست داشتند و زمزمه می‌کردند.

بیژن ترقی در خاطراتش، شرح کوتاهی دارد از چگونگی خلق ترانه «بیداد زمان» توسط او و یاحقی. او نوشته است: «یک روز پرویز آمد پیش من و گفت: یک آهنگ ساخته‌ام و می‌خواهم روی آن شعر بگذاری. با هم سوار ماشین شدیم و در شهر می‌گشتیم. داشتیم از جاده شمیران می‌آمدیم بالا که یک برگ زرد افتاد روی شیشه جلوی ماشین و با برف پاک‌کن کمی روی شیشه حرکت کرد و با باد و حرکت برف پاک‌کن رفت.

همین زمینه‌ای شد برای ساخت این ترانه. من همان‌جا این ترانه را شروع کردم: «به رهی دیدم برگ خزان/ پژمرده ز بیداد زمان/ کز شاخه جدا بود/ چو ز گلشن رو کرده نهان/ در رهگذرش باد خزان/ چون پیک بلا بود/ ای برگ ستمدیده پاییزی/ آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی؟/ روزی تو هم آغوش گلی بودی/ دلداده و مدهوش گلی بودی».

پرویز یاحقی که با رسوخ در تار و پود موسیقی سرزمینش و با پشت‌کار عاشقانه‌اش، نوآوری‌ها و حریر مهر و شیفتگی آفرید و هدیه نمود؛ دستانی که با آرشهٔ حیرت‌انگیزش آن همه مهر و خاطره و حضور را پیرامون آثارش به هم رسانده بود و زیبایی‌ها بر آلبوم هنر ایران افزود، در هالهٔ جمع دوستداران و قدرشناسان هنرش، در بهشت زهرای تهران در قطعهٔ هنرمندان آرام گرفت و آرشه‌های خالق عشق و عواطف و خلاقیت‌هایش هم‌چنان بر تارک موسیقی ایران‌زمین شنیدنی و جاودانه‌اند... 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر