در ستایش بذرافشانان امید
- مقاومت
- 1402/11/07
«سالها با چه شتاب و چه شکیب
سال بارانهای یاد، سال فراق
سال توفان شقایق، سال داغ
سالهای بذرافشان امید
میرسند، میگذرند؛
این همه توفانها
به برت میشکنند!»
شگفتانگیز است. اگر گذشتههای هماره پر از فرازهای تند و نشیبهای هول را زیر عظیمترین ذرهبینها بگذاریم، نشانههای شاهد آن را کمتر دستمایهٔ امید و فراخور انسان محاسبهگر و اسیر «خود» مییابیم.
شگفتانگیزی اما در نوعی زیستن است که هماره از قلهیی به قلهیی گام میزند و نگاه از افقهای پیوستن و وصال برنمیگیرد.
امید چیست؟ امید فینفسه هست یا باید بذرافشانش بود، آفریدش، آب و نانش داد و پروراندش؟
«امد» در فرهنگ لغت، «نهایت و پایان و فرجام» معنا شده است و «امید» بهمعنای «آرزو، انتظار و استواری» ست.
معانی هر دو، چراغی را رو به آینده، روشن و معرفی میکنند. این روشنایی در «نهایت و فرجام و آرزو و استواری»، کجاست؟ این معانی با نهاد آرزومند و آرمانجوی بشری همپیوند و همذات هستند. پس تجربههای زیست بشری در سیر حیات تاریخیاش یادآور میشوند که این نور را باید در توفان و بوران، فروزان داشت و محافظت نمود. شعلههای این «آتشگه دیرنده» گر خاموش گردد، از «گناه ماست» (۱).
برای ناامید کردن آرزومندان، همیشه کوههای آهن، تمامقامتاند، رودهای سربین، در غلیان. اینسان است که امید را باید آفرید. برای این آفریدن باید کفش و کلاه عاشقانه به بر کرد تا بتوان از آهنکوهها و سربرودها عبور نمود.
امید که در حس و ضمیر آدمی نشو و نما مییابد و بال و پر میگیرد، باید از مغز و قلب و دل آدمی، غنای معنوی یابد تا استوار و محکم، بالنده و پویا، از جزر و مد رخدادها و زمانهها عبور سرفرازنه و سیاوشوار داشته باشد.
درخت امید را نباید در زمین اوهام و پندارهای متخلخل و مذبذب بنا کرد. ریشههای این درخت ــ که عجین با جوهر انسانیست ــ باید اتفاقاً در خموپیچ هزارتوی واقعیتهای سرسخت زمانه، نفوذ کند.
امید، هم در قامت واژه هم در هیأت افق انسانی، همراه واژهٔ آزادی در بستر تاریخ رشد میکند؛ چرا که واژگان در سفر تاریخیشان با انسان اجتماعی، از معنای انتزاعی و مجرد لغوی خود هجرت میکنند، سپس تکامل مییابند و جامهٔ هیأت اجتماعی به بر میکنند. از اینرو «امید» از اجتماعیترین واژههای عجین با حیات انسان بهطور عام و پیشتاز آرمانخواه بهطور خاص ست.
چنین است حکایت مقاومتکنندهگان و پایداران و قیامآفرینان با عناصر سازندهشان در تکاپوی محبوب آزادی و تجسم بخشید به سپیدهدم میعاد و وصالش.
سرسلسلهٔ تقویم فصلها که بر پاشنهٔ بهاران میگردد، همهساله تأملبرانگیز است. با تمام سالهایی که پنج دههٔ اخیر را به آستانهٔ سرسلسلهٔ فصلها آمدهایم، سال به سالش تجسم شگفتیِ «امید» با ویژگیِ «پویا» یش بوده است. پنج دهه تکاپوی بیتوقف با آزادی در مصاف با طیفی از دیکتاتوری و استعمار و مماشات با دیکتاتور. پنج دهه لایهلایه کنار زدن جهالت متحد با هیزمکشان عرصهٔ خدمتگزاری به حاکمیت مسلط. پنج دهه دامنکشان در پی محبوب و مقصود، پیاپیِ هجران و فراق و داغ و پیوسته برخاستن و پویش و امیدانگیزی و پیروزی. قدری از این کوهسار هماره جوشان با فرازهای تند دهه به دهه و نشیبهای هول سال به سالش فاصله بگیریم تا این همهجانبگیِ حیاتی آمیخته به عشق آزادی و برابری را دریابیم که حقیقتاً شگفتانگیز است. همهٔ اینها فرزندان بذرافشانیِ امید هستند.
یک قلم خاطرات دههٔ ۶۰ کافیست تا با سیلوارهٔ اعدام و شکنجه و جدایی و سپس قتلعام زندانیان سیاسی، در خاطرههایش رسوب کرد. کافیست با زهر افعی روزگار، در خاک تفتهٔ هجرانها و داغ جداییهایش تپید و چشم از آینده کند.
«ای گل! تو دوش داغ صبوحی کشیدهیی
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم» ـ حافظ
در کتاب «جهان هولوگرافیک» نوشتهٔ مایکل تالبوت با ترجمهٔ داریوش مهرجویی، میخوانیم که انسانها با معیار خاطراتشان، به دو دسته تقسیم میشوند؛ عدهیی در سنگینیِ خاطرات گذشته متوقف میشوند و از آینده بازمیمانند و عدهیی خاطرات گذشته را سکوی پرتاب به آینده میکنند.
وقتی از تمام پست و بلند خاطرات این پنج دهه عبور میکنیم، درمییابیم که عناصر سازندهٔ مقاومتکنندهگان و پایداران این پنج دهه و سپس قیامآفرینان دو دههٔ اخیر، اوج و فرود خاطرات هر فصل نبرد و مقاومت برای آزادی را سکوی پرتاب بهجانب آینده کرده و بذرافشانیِ امیدی پویا را راهنمای آیندهٔ خود نمودهاند. بهراستی کدام زندگی ــ با اوج و فرود خاطراتش ــ پرجلوهتر، پویاتر و منطبقتر با جوهر آفرینش انسان و تعبیر فلسفیِ وی از هستیِ خویش است؟
شناخت رمز و راز بذرافشانان امید، در تداوم پیمودن به جانب محبوب و مقصودی است که عشقاش پالایش روح و روان از ناکامیهای روزگار کند و تمنای دیدارش، آفرینشگر توانش برای رفتن و باز هم پوییدن و رسیدن. این امید پویا است که هماره ندا در میدهد: «ماندن» هنر است؛ برخاستن و در بند و بلا پیمودن، فضیلت».
رمز و راز مداومت در «پای به راه» بودن، در پیوند مداوم با آرمان آزادی و درسآموزی در محضر آزمونهای آن است. پویاییِ امید با «پای به راه» بودن، صیقل میخورد و در کارگاه مداوم وفا و پیمان و عیدهای بازگشتدهنده به اصالتها، «هنر عشق ورزیدن» میآموزد.
چنین بوده است رمز و راز سرریز شدن فصلها به سرسلسلهشان تا رهپوی بهاران، تجلیِ مادی و عینیِ بذرافشان امید باشد:
«عشق میورزم و امید که این فن ظریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود» ــ حافظ
بذرافشان امید به امید پویش میدهد. این پویایی، دستیابی به بالابلندترین سرمایهٔ هستی در پست و بلند آزمونهای ناگزیر با فرازهای تند و نشیبهای هول روزگاران است.
ایرانزمین با گذار از سلسله دیکتاتوریهایی که به سور خزانش نشستند، اکنون برای تجلیِ امید خجستهٔ آزادی که هماورد یأسخویِ تمامیتخواه و تباهساز ولایت فقیهی شده است، بهوسعت فلاتش رهپویان و منادیان و بذرافشانان امید دارد...
«من
به تو میاندیشم.
تو بمان!»
(فریدون مشیری، آخرین جرعهٔ این جام)
پانوشت:
۱ ـ «زندگی
آتشگهی دیرنده، پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعلهاش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و
خاموشی گناه ماست». ــ سیاوش کسرایی، منظومه «آرش».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر