۱۴۰۲ بهمن ۲, دوشنبه

۲بهمن ۱۳۱۲ ـ درگذشت عارف قزوینی پدر تصنیف نوین ایران و مونس وفادار آزادی

 ۲بهمن ۱۳۱۲ ـ درگذشت عارف قزوینی پدر تصنیف نوین ایران و مونس وفادار آزادی

عارف قزوينی
عارف قزوينی

عارف قزوینی

پدر تصنیف نوین ایران

اگر بخواهیم در تاریخ ایران تلفیقی از هنر، شعر، موسیقی، سیاست و تجددخواهی را بیابیم، در جستجو و کنکاش‌مان بی‌شک به عارف قزوینی می‌رسیم. در پی‌جویی خود باز خواهیم دید عارف هنرمند برجسته‌ای است که مسائل مبتلابه زندگی و مردمان را وارد ادبیات و شعر و ترانه کرد. او از بنیان‌گذاران تصنیف و ترانه در ایران است.

به عارف قزوینی در ۳-۴سال پس از مشروطه برمی‌خوریم. مشروطه‌ای که مبدأ تاریخ نوین ایران شد. مشروطه‌ای که تحول بزرگش باعث بیرون آمدن هنر و هنرمند از دربار و آمدن‌شان میان مردم کوچه و بازار گشت. مشروطه‌ای که روزنامه و کتاب را هم از دربار به‌سوی مردم سوق داد تا زبان حال مردم باشند و بی‌چیزان و تنگ‌دستان هم در روزنامه‌ها و مجله‌ها سری برآرند. مشروطه‌ای که نخستین رایت برافراشته‌اش «آزادی» و مهار «دایره قدرت» بود:

«هزار پرده ز ایران درید استبداد

هزار شکر که مشروطه پرده‌پوش آمد

ز خاک پاک شهیدان راه آزادی

ببین که خون سیاوش چه‌سان به جوش آمد»

(از غزل «پیام آزادی» عارف)

 

صید آزادی

بر چنین زمینه‌ای بود که عارف قزوینی ـ که در ۱۲۵۹ به‌دنیا آمده بود ـ در جوانی به آرمان مشروطیت پیوست و «آزادی» با جان و ضمیر و هنرش آمیخت؛ و این، نخستین آثار جوهر حیات او را بر شناسنامهٔ معرف وجود عارف قزوینی نگاشت. باقی سیر عمر را در وصف نیاز و شوق وصال این نگار طی نمود. گذاری گاه دل‌تنگانه، گاه شوق‌آمیز، گاه مأیوسانه و گاه با گام‌های بلند امیدهای آمیخته با سرنوشت ایران.

زندگی عارف از کاشانهٔ متعارف عام‌گرایانه جدا شد. این کاری است که نگار «آزادی» با دل‌دارانش می‌کند. تور و دامی که عشق‌های بزرگ اجتماعی و انسانی بر سر راه صید محبوب‌شان می‌نهند:

«آن صبح خجسته‌فام آزادی کو؟

آن شوق جهان به‌نام آزادی کو؟

آن دم که نهد صید به راه من و تو

افتیم به تور و دام آزادی، کو؟»

 

ساده‌نویس پرمعنا 

این‌گونه بود که عارف قزوینی پنجرهٔ ‌نگاهش را با کانون چنین مردمکی به روی ایران و مردم و سرنوشتش گشود. در وصف خاستگاه و جوهر هنر و قلم‌هایی بسان عارف باید گفت شاعر و نویسنده‌ای که به غنای معنا، گسترهٔ محتوا و نقش و نفوذ زبان می‌رسد، ساده‌نویسِ پر شاخ و برگ با فوران استعاره‌ها و بی‌نیاز از رسمیت یافتن و جاه و نام و مقام می‌شود. از این نمونه‌ها در دنیای ادبیات و شعر و ترانه‌سرایی کم نداریم: بالزاک، تولستوی، محمدعلی جمالزاده، صمد بهرنگی، فروغ فرخزاد، عارف قزوینی، فدریکو گارسیا لورکا، پابلو نرودا، رهی معیری، بیژن ترقی و...

 

صفای خاطر و ضمیر روشن

عارف را با آن‌که در شعر و ترانه نامش عام‌تر از نویسندگی است، یک بیوگرافی‌نویس موفق نامیده‌اند. علت این موفقیت را به‌طور عجیبی صداقت و یگانگی او در بیان واقعیت‌های زندگی‌اش دانسته‌اند. او بی‌پرده و صمیمی و روان از کاستی‌ها و کمبودهایش نوشته است. او حتی بی‌پرده و صمیمی از مردمانی که تن به استبداد می‌دهند، گله می‌کند و این سکوت و تن‌دادن را نکوهیده و درک آن برایش عجیب می‌نماید.

عارف بی‌تعارف بود؛ صریح و یگانه و وفادار به آنچه که به آن یقین و باور داشت. گاه آن‌چنان در مقابل چهره‌نگاری ریایی و یا مصلحت‌گرایی منفعت‌طلبان برمی‌افروخت که موجب دوری برخی دوستانش هم می‌شد. وقتی دیوان عارف را با حدود ۱۲۴غزل، قصیده و مثنوی و ۲۸تصنیف ورق می‌زنیم، انگار داریم پرده‌ای را کنار می‌زنیم که ما را به منظری از صفای خاطر، ضمیر روشن و پردیسی از آرزوهای پاک‌سرشت بشری می‌برد.

 

خالق زیباترین استعاره‌های گل سرخ ایران 

در پهنهٔ شعر و ترانه، کیست که جاودانه‌های عارف قزوینی برای میهن محبوب و شقایق‌های همیشه شاهدش را نشنیده و زمزمهٔ آنها را بر زخمه سازها، نغمهٔ نواها، لبان خواننده‌گان و نجوای مردمان ننیوشیده باشد؟ در یکی از این‌ها عارف در رثای گل سرخ نمادینی که در زندگی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران همیشه اسیر سیاه‌چال‌های خفقان، بالای «دار»ها، آماج میدان‌ای تیرباران و سالن‌های قتل‌عام بوده است، دست در ضمیر و جان و رگ‌های عواطف همهٔ انسان‌ها برده است تا آگاهی و عشق و سوز بشریت را به سخن آورد: «از خون جوانان وطن لاله دمیده... اشک همه (را) روی زمین، زیر و زبر کن...».

عارف پس از فتح تهران، به یاد اولین قربانیان راه آزادی، تصنیفی با زبباترین استعاره‌ها ساخت که با اجرای آن، غوغا و شوری وصف‌ناپذیر به‌پا کرد. این شعر و تصنیف از مشروطیت راه افتاد و آمد و آمد و هنوز که هنوز است در خفقان قرون‌وسطایی و جنایات پلیدترین نحله ارتجاعی تاریخ ایران، در جویبار زبان مردم جاری و روان است:

«از خون جوانان وطن لاله دمیده                      از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده

در سایه گل، بلبل از این غصه خزیده               گل نیز چو من در غم‌شان جامه دریده

چه کج رفتاری ای چرخ،      چه بدکرداری ای چرخ،            سر کین داری ای چرخ

نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

 

خوابند وکیلان و خرابند وزیران                         بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند به یک خانه ویران                        یا رب بستان داد فقیران ز امیران

چه کج رفتاری ای چرخ...

 

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن              مشتی گرت از خاک وطن هست به‌سر کن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن                      اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن

چه کج رفتاری ای چرخ...».

 

مقبول عموم و شیفتهٔ محبوب

در تاریخ موسیقی ایران کمتر سراغ داریم که آثار خوانندگان ۵ و ۶دهه پیش را بازخوانی کرده باشند؛ اما تصنیف‌های عارف هنوز توسط نسل جدید خواننده‌گان ایران بازخوانی می‌شوند و اقبال عمومی می‌یابند. برخی بیت‌ها یا جملات عارف بدل به گزیده‌‌جمله و عبارت‌های قصار بر سر زبان‌هاست:

«میان اهل دل و اهل ریا همین فرق است / که داغ ماست به دل / داغ او به پیشانی!»

«خوابند وکیلان و خرابند وزیران      بردند به سرقت همه سیم و زر ایران»

عارف در میان مبارزان زمانهٔ خود، علاقه و شیفته‌گی خاصی به شخصیت کلنل محمدتقی‌خان پسیان داشت و در وی راه نجاتی برای نابسامانی‌های سنتی ایران می‌دید. کلنل پسیان هم که از این پسند عارف باخبر بود، او را به خراسان دعوت کرد و برای وی یک کنسرت تدارک دید. ورود عارف به خراسان و اجرای برنامه‌اش بسیار مورد اقبال واقع شد و شور و ولوله‌ای در شهر افکند.

در ادامهٔ «کج‌رفتاری و بدکرداری و کین‌داری چرخ» که در ایران همواره با مساعدت ارتجاع و استعمار عجین بوده است، کلنل محبوب عارف هم قربانی اتحاد ارتجاع و استعمار می‌شود. نیزه زهرآگین این خیانت و جنایت گویی به قلب عارف هم نشست. در وصف کلنل نوشت:

«این سر که نشان سرپرستی‌ست، امروز رها ز قید هستی‌ست... کاین عاقبت وطن‌پرستی‌ست»

 

«غمی در نهان‌خانهٔ دل»

«بی‌آیینیِ چرخ» در حق خود عارف، گذران سال‌های پایانی زندگی پرابتلای عارف در روستایی در همدان است. برخی منابع نوشته‌اند که خودش به آنجا رفت و برخی آورده‌اند که عارف را حکومت مرکزی تبعید کرد. آنچه اما در آن روستای تقریباً خالی از سکنه روی داد، تنهایی عارف بود با یک مونس پیرسال. مدتی ۲سگ داشت که اسم‌شان را «مینا و مینو» گذاشته بود و همیشه در ایوان خانه‌اش بودند. سگ‌هایش را مرتجعین ریاکار کشتند. عارف هم سگ دیگری آورد و اسمش را گذاشت «ژیان». روزی به ژیان گفت:

«ژیان! هاف کن، سینه صاف کن ببینم

نجس است شیخ الحق یا تو این‌جا؟

قضاوت از روی انصاف کن ببینم»!

 

پاک در پردیس خاک

در همدان گرگ فقر هم‌‌سفره و گنجه عارف را پوزار کشید و بی‌چیز و بی‌معیشتش کرد. کم‌کم بیماری هم مجال از او ‌گرفت. عاقبت در ۵۴سالگی، صبح دوشنبه‌ای که اول یا دوم بهمن ۱۳۱۲ بود، عارف به یاری پیر مونسش تا لب پنجرهٔ اتاق می‌رود. صبح زود بود و پرندهٔ زرین آسمان در افق بال گشوده بود. عارف دست بر لبهٔ پنجره تکیه داد و زندگی عاشقانه با آزادی و میهنش را به هم آمیخت و نجوا کرد:

«ستایش مر آن ایزد تابناک           که پاک آمدم، پاک رفتم به خاک».

و کمتر از ساعتی جانش را در هستیِ جاودانه‌ساز آثارش دمید و نامش زینت سرچشمهٔ تصنیف‌های ایران‌زمین و سودای بی‌پایان و بی‌شکست وصال به آزادی ماند.

عارف در سوز و سرما در آرامگاه بو علی سینا آرام گرفت...


یادگار عارف در تصرف خزان‌زدهٔ شاه و شیخ

از آنجا که تاریخ ما به یاد ندارد بین هنر اصیل و پویا و مردمی ایران با حکومت‌های ادوار ارتجاعی مؤانستی باشد، خانهٔ عارف قزوینی که یادگار نام و هنر ملی اوست و باید در زمرهٔ متعلقات موزهٔ ملی ایران باشد‌، در حکومت‌های شاه و شیخ از تصرف خزان و تطاول زمان و مهابت فراموشی بی‌امان ماند و به ویرانه بدل گشت!

«خوابند وکیلان و خرابند وزیران            بردند به سرقت همه سیم و زر ایران»!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر