خاطرات محمود عطایی از مسعود رجوی در زندان- بهمناسبت ۳۰ دی سالروز آزادی آخریندسته از زندانیان سیاسی شاه
بخشیاز خاطرات مجاهدخلق، محمود عطایی از زندانیان سیاسی شاه
خاطرات محمود عطایی ازمسعود رجوی درزندان
بهمناسبت سالروز آزادی آخریندسته از زندانیان سیاسی شاه
قسمت پنجم
خاطرات محمود عطایی ازمسعود رجوی درزندان – ۳۰دی سالروز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی و روز فتح زندانهای شاه است. شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» از مهمترین شعارهای انقلاب ضدسلطنتی در سال ۵۷ بود. در آن روز آخرین دستهٌ زندانیان سیاسی و در رأس آنها برادر مجاهد مسعود رجوی، بههمراه سردارخلق موسی خیابانی پس از هفت سال زندان و شکنجه و ازسرگذراندن فراز و نشیبهای بسیار، بهآغوش خلق محبوبشان بازگشتند و بهاین ترتیب مردم و مقاومت سرفراز و راهگشای مسلحانه و بهطور خاص مجاهدین خلق بهیک پیروزی استراتژیک دست یافتند. سمبل زن انقلابی مجاهد شهید اشرف رجوی نیز در این روز پس از سالها اسارت در زندانهای شاه، به میان مردم بازگشت.
روز ۳۰ دی درواقع روز پیروزی مجاهدین در صحنه زندان، برنظام دیکتاتوری و وابسته شاه بود و با آزادی مسعود رجوی مجاهدین نفس بهراحتی کشیدند که در نبرد زندانها نیز پیروز شدهاند. روزی که مجاهدین بهتعبیر حافظ درباره ماه کنعانی، چنین خواندند «وقت آن است که بدرود کنی زندان را».
گذشت چند دهه از آن روز، برای ما یادآور خاطـرات و تجربیات بسیار ارزشمندی است. خاطراتی از هفت سال مبارره پیشتازان آگاه خلق که با اعتقاد به مشی مبارزه مسلحانه بنبستها را درهم شکستند و راه پیروزی را گشودند. به همین مناسبت خاطراتی از مسئولین مجاهدین در آن سالها از نظرتان می گذرد:
آیت الله محمود طالقانی دردیدار از مجاهدینآزادشده از زندان در منزل رضاییهای شهید
بخشیاز خاطرات مجاهدخلق، محمود عطایی از زندانیان سیاسی شاه
بحث علیه کمون سیاسی و صنفی و تقسیمبندیهای مذهبی و غیرمذهبی در پاییز۵۱ در زندان مطرح شد. راستها دنبال تقسیمبندی مارکسیست و مذهبی بودند. متأسفانه عدهای از مارکسیستها هم به این شعار تنداده بودند. در حالیکه این شعار در بنیاد خود یک انحراف سیاسی بود. مثلاً راستها با عناصری که با پلیس رابطه داشتند و مبارزه را کنار گذاشته بودند به صرف اینکه نماز میخوانند بهراحتی رابطه برقرار میکردند واین مرز مبارزه را مخدوش میکرد. وقتی مسعود رجوی آمد زندان را در مقابل گرایشهایی که تبدیل به جنگهای حیدری -نعمتی میشد، و یا حتی بحثهایی که بین مارکسیستها و مذهبیها درمیگرفت، واکسینهکرد. برای خود ما مجاهدین هم این امر خیلی مهم بود چون برای اولین بار با آنچه در کتابها خوانده بودیم، در زندان در صحنه عمل، رودررو قرار گرفتیم. میتوانم قاطعانه بگویم که اگر همین شعار که مسعود رجوی آنرا هدایت میکرد، نبود، بهلحاظ سیاسی ممکن بود انحرافاتی ایجاد شود. تشکیل کمون بزرگ در زندان در عمل سیاسی و موضعگیریها سرمشق و الگو شد و به خود مارکسیستها هم، آنچنانکه خود آنها بعدها میگفتند، در ترسیم مرزبندیها کمک زیادی کرد. مثلا شهید بیژن جزنی تأکید کرده بود که این تقسیمبندی، زندان را نجات میدهد و تقسیمبندی قبلی موجب مرزشکنی با پلیس میشد.
روابط جدیدی شکل گرفته بود. اصول و تاکتیکهای کار، مثلاً اصول رابطه با پلیس بهطور کامل توسط مسعود رجوی مدون شده بود و به ما آموزش داده میشد. در تنظیم رابطه با نیروهای سیاسی هم اصول و فروعی داشتیم، چون نمیخواستیم به یک چپ روی یا راست روی بیفتیم. با انتقال به زندانهای دیگر ما همین اصول را به آن جا هم میبردیم. مثلاً وقتی من به زندان قزلحصار منتقل شدم، دیدم که آنجا هم کمون بر مبنای اصول زندان قصر راه افتاده بود و مناسبات براساس همان اصول تنظیم میشد. تشکیل این کمون یک پیروزی بزرگ سیاسی برای جنبش و مقاومت بود. فراموش نمیکنیم که تا قبل از تغییر فضای زندان، بزرگترین طعمههای رژیم شاه یعنی پرویز نیکخواهها از داخل همین زندانها بیرون آمدند. با تشکیل کمون براساس این اصول استراتژیک و انقلابی، زندان تبدیل به یک محل کادرسازی و آموزش سیاسی شد. جو زنده و پرتحرک و پرنشاطی بهوجود آمد که برای هرتازه واردی چشمگیر بود. مثلاً ورود به این کمون برای خود من که تازه دستگیر شده بودم، موجب یک انقلاب درونی در من شد. انقلابی در ارزشها، در رفتار و در نگاه کردن به مسایل پیرامونم. همه کسانیکه وارد کمون میشدند و به این ارزشها سر میسرسپردند چنین تأثیراتی میپذیرفتند.
وضعیت زندان و رشد انقلابیون در زندان به جایی رسید که زندان تبدیل به پشتجبهه جنبش شده بود. محل کادرسازی برای جنبش انقلابی و امکانی برای کسانی که در دانشگاهها و در بیرون از زندان دسترسی به سازمانهای انقلابی نداشتند. روحیه انقلابی هم در کل زندانها ارتقا پیدا کرده بود و وضعیتی را پیش آورده بود که برای رژیم قابل تحمل نبود. بههمین دلیل رژیم ابتدا تصمیم گرفت کادر زندانها را تغییر بدهد و بهجای سرگرد کمیلیان، سرگرد زمانی که آن موقع یکی از جلادهای رژیم بود، رئیس زندان شماره ۲و۳قصر و سرهنگ محرری، مسئول زندانهای قصر شدند و به سرکوب زندانیان پرداختند. اولین کاری که کردند این بود که عدهای را از بندهای عمومی به زندان مجرد بردند که مسعود رجوی هم جزو آنها بود. بعداز چند روز شهید موسی خیابانی و عدهای دیگر را بردند و به این ترتیب سعی کردند بالای تشکیلات داخل زندان را ببرند که بعد دستشان برای سرکوب زندانیان باز باشد. بعد به بهانههای مختلف زندانیان را شکنجه میکردند و مورد ضرب و شتم قرار میدادند. یا امکانات آنها ازجمله کتاب و… را میگرفتند و میگفتند کمون را بهرسمیت نمیشناسیم و با انواع و اقسام فشارها تلاش میکردند روحیه مقاومت را در زندانیان سیاسی بشکنند. در این دوران، حدود ۴۵روز مسعود رجوی در زندان مجرد بود و بعداز ۴۵روز او را از زندان مجرد به زندان عادی بردند و حدود یکماه هم او را در بدترین زندانهای عادی زندانی کردند و بیشترین فشارها و محدودیتها را بر او اعمال کردند. حدود ۲.۵ماه بعد، هنگامی که زندانیان را سرکوب کرده و همه امکانات را گرفته بودند، مسعود رجوی را برگرداندند.
در آن دوران، بهدلیل سرکوب و اعمال فشار و محدودیت، در زندان جو رعب و روحیه یأس گسترش مییافت و تمایلات خودبهخودی مبنی بر این که در زندان نمیشود مقاومت کرد، در زندان بهوجود آمده بود و رشد میکرد. اما بهمحض این که مسعود رجوی را برگرداندند، -موسی خیابانی هم قبل از او آمده بود- جمعبندیهایی از شرایط زندان شد و چپ و راست و اصول برخورد در زمینههای مختلف در زندان مشخص شد. این موارد به همه منتقل شد و از آنپس دیگر حفظ مواضع انقلابی و روحیه مقاومت و رزمندگی، و همچنین استفاده از محیط زندان در رابطه با مبارزه بیرون، در دستور کار قرار گرفت و خلاصه برخلاف آنچه شکل گرفته بود که نمیشود در زندان کاری کرد بهدنبال وضعیتی بودیم که اقدامات و حرکاتی علیه پلیس کنیم که بشود پلیس را در آنجا عقب بنشانیم. یکی از مواردی که زندانیان با مقاومت توانستند رژیم را در زندان عقب بنشانند، اعمال فشار برسر نمازصبح بود. سرگرد زمانی آمد و به دلیل اینکه در حیاط میخوابیدیم، اعلام کرد صبحها دیگر حق ندارید برای نماز بلند شوید. در اینجا بازهم مسعود رجوی بود که قاطعانه خط مقاومت و ایستادگی دربرابر این تصمیم سرکوبگرانه و گستاخانه پلیس و زندانبان را ترسیم نمود و آنرا نصبالعین مجاهدین در همه زندانها قرار داد. ضمن اینکه یک حرکت اعتراضی و افشاگرانه مؤثر و گسترده را علیه رژیم توسط خانوادههای زندانیان مجاهد در سطح جامعه هدایت نمود. مقاومت درخشانی که درپرتو آن رژیم شاه و پلیس زندان مجبور به پذیرش شکست شد و پیروزی بزرگی را برای مجاهدین و کل زندانیان سیاسی بهارمغان آورد. درجریان این مقاومت، با رهنمودهای مسعود رجوی، مجاهدین یکپارچه دربرابر تصمیم پلیس ایستادند و همچنان نماز صبح را برگزار کردند. سرگرد زمانی باز با همان شیوه آمد و تعدادی از افراد و ازجمله خود مسعود رجوی را مجدداً به زندان مجرد برد. ولی مجاهدین بهرغم این که هرروز دستهدسته آنها را شکنجه میکردند و به سلولهای انفرادی و زندانهای عادی منتقل میکردند، به ایستادگی خود ادامه دادند و سرانجام موفق شدند رژیم را عقب برانند و نماز صبح را همانطور که میخواستند، بدون ممانعت پلیس برگزار کنند. این مقاومت و موفقیت مجاهدین در بیرون تأثیرات زیادی داشت که اخبار آن به زندان میرسید.
در جریان ضربه اپورتونیستهای چپنما هم، اخبار اپورتونیستی از دوطرف سانسور میشد. یکی از جانب خود اپورتونیستها بود که تمام تلاششان این بود که در این وضعیت، این اخبار به داخل زندان و بهطور خاص به مسعود رجوی نرسد و اعضای مجاهدین از زندان قطع باشند تا آنها هرکاری دلشان میخواهد انجام دهند، از طرف دیگر ساواک بود که روی این قضیه کار میکرد. وقتی ساواک از جریان اپورتونیستها مطلع شد، مسعود رجوی را به زندان کمیته انتقال و دوباره زیر شکنجه قرار داد. بریدگی وحید افراخته زیر شکنجه اوضاع آنها، و مقاومت زندانیان مجاهد، وضعیت سازمان را نشان میداد.
ساواک در داخل زندان تلاش میکرد اخبار به زندانیان نرسد و حتی شایع کرده بودند گویا خود مسعود رجوی هم تغییر موضع ایدئولوژیک داده است. یک روز خبر میرسید که آیه داخل آرم سازمان را برداشتهاند، روز دیگر خبر از بریدگی و مصاحبه اپورتونیستها میآمد یا خبر بهشهادت رساندن مجید شریفواقفی و… این اخبار که به دست ما میرسید، چون قطع بودیم خیلی سردرگم بودیم و نمیدانستیم داستان چیست؟ آیا اینها دست ساواک است یا کار خوداپورتونیستهاست که بر سازمان مسلط شدهاند؟ شرایط خیلی سختی بود و بهخصوص برای کسانی که بهتازگی به زندان آمده بودند، این وضعیت فشار زیادی ایجاد میکرد. ساواک و مرتجعین راست و افراد فرصتطلب هم خیلی به این مسائل و شایعات دامن میزدند. حتی برخی از گروههای غیرمذهبی هم بهدلیل فرصتطلبیها، و قصد و غرضهایی که داشتند به این مسائل دامن میزدند که خلاصه انگار نهایت سازمان مجاهدین، این بوده است.
یکبار یکی از بچهها که از کمیته آمده بود، گفت مسعود رجوی موضعگیریها و مرزبندیهای ما دررابطه با راستهای زندان قصر را، تأیید کرده است، این برای ما بسیار خوشحالکننده بود. مسعود رجوی را حتی زمانی که از کمیته به اوین انتقال دادند، به مدت یک سال به بند غیرمذهبیها انتقال دادند و پس از یک سال او را به نزد مجاهدین آوردند.
آن روزهای سردرگمی و قطعبودن و نداشتن یک مرجع قابل اعتماد که بتواند آن اعتماد ضربهخورده ما را جبران کند، وضعیت مرغ سرکنده که در حال پرپرزدن است را بهوجود آورده بود تا خبر دقیق و موثقی به دستمان برسد. اخبار بهشدت آلوده بود، نه میشد به اخبار ساواک اعتماد بکنیم ونه اپورتونیستها. ولی فیالواقع در این جریان آنچه بیش از هر چیزی چشم آدم را میگیرد، تنهایی مسعود رجوی بود.
در آن شرایط هیچ امکان ارتباطی بین زندانها نبود و هیچکس از وضعیت مسعود رجوی اطلاعی نداشت و زندانها هم به همان میزان و نسبتی که از او دور بودند، تحت فشار، گیج و دچار ابهام بودند. در مشهد یکطور، در شیراز یکطور، در قصر و قزلحصار و… طور دیگر. هرکس به میزان فاصله جغرافیاییاش از مسعود رجوی، شرایط برایش مبهم بود. با برگشت مسعود همه چیز مجددا سامان گرفت، سازمان و اعضای آن یکبار دیگر، البته اینبار در مداری بالاتر هویت و آرامش انقلابی نوینی پیدا کردند، بسا فراتراز گذشته.
خاطراتی از زندان از زبان مسعود رجوی
« بعد از دستگیری و زدن و بستنها و کشتنهای آن ایام ، نخستین محاکمات ما در بیدادگاههای شاه تمام شد. به خیلی از ما گفتند باید بنشینید و تا «ابد»حبس بکشید و «بپوسید» و «لاشه» بشوید. در آن شرایط وظیفه ما چه بود؟ اول با تعدادی از برادران نشستیم و به ارزیابی محیط جدیدمان (زندان) پرداختیم.
سوال اصلی این بود که مهمترین خصوصیت یا ویژگی اخص زندان چیست و چه قانونمندیهایی رابه دنبال می آورد؟ جواب این بود: «محدودیت، محدودیت و باز هم محدودیت»
شاید ازاین سوال و جواب بدیهی تعجب کنید. اما برای این که محدودیت جسمی و فیزیکی به محدودیت و کوته بینی فکری وعقیدتی و سیاسی منجر نشود و به پوسیدگی نینجامد ما به این نتیجه رسیدیم که:
۱- زندانی (علی الخصوص زندانی درازمدت) پیوسته باید در فکر «فرار» و درهم شکستن زنجیرهای اسارت خود باشد.
۲-ارتباط مستمر او با محیط اجتماعی و مردمیاش هرگز و به هیچ بهایی نباید قطع شود ولذا کسب اخبار و اطلاعات به یک وظیفه محوری تبدیل میشود
۳- بدون کار و برنامه مشخص و زمانبندیشده، زندانکشیدن، همانا اتلاف عمر است.
۴- هرکس، هر روز، یکبار ولو برای یک دقیقه، باید در نهانگاه اندیشهاش با خود خلوت کند و اقسام «محدودیت»های محیط را به خود گوشزد نماید و آنها را از صمیمدل بهخاطر خدا وخلق (و لاغیر) پذیراشود والّا کمحوصلگی و کجخلقی و پرخاشگری و کوتهبینی ایجاد میشود و صمیمیت رخت برمیبندد.
بعدها همه این رهنمودها و بهخصوص آخرین آنها خیلی بهدرد ما خورد. مثلا در سلولهای شکنجهگاه کمیتهمشترک شهربانی و ساواک. یعنی جایی که متهمین تحتشکنجه اگر سیگاری بودند، اغلب یکسیگار را ۷-۸ نفری میکشیدند و لذا مهم بود که پکها طول نکشد و سیگار را هرچه زودتر به نفربعد ردکنند. یا اگر گاه به لطایفالحیل پمادی برای مالیدن به پای شکنجهشدهات پیدا میکردی مهم بود که هرچه زودتر آنرا با ۱۰-۲۰ پای مجروح و ورم کرده دیگر تقسیمکنی. چون آن پاها هم مثل پای تو، و در خیلی موارد خیلی بیشتر از پای تو، قرار و آرام نداشتند و ته مانده لوله پماد میتوانست چنددقیقهای سوزش و ذقذق لاینقطع پا را کمی تسکیندهد. همچنین درزندان اوین، گاه میشد که مسئول صنفی با دو یا سه خیار به یک بند (در آن ایام حدود ۱۰۰نفر) چیزی به نام «شربت خیار» مینوشاند، یا یکعدد پرتقال را که فیالمثل در چلهٌ تابستان خانوادهای چندعدد آن را برای فرزندش، ملاقاتی آورده بود، بین افراد یک اتاق در آن ایام، بین بیست تا سینفره تقسیم میکرد. پس مهم بود که زندانی با توجه به همه محدودیتها زندانی به نیم پر پرتقال چندان چشم ندوزد.
بگذریم که محدودیتهای شکنجهگاهها و قتلگاههای خمینی ازهیچ جهت با شکنجهگاهها و قتلگاهها و زندانهای شاه قابل مقایسه نیست. من خود در اینجا (پاریس) بهکرات شهودعینی را دیدهام که بالاتفاق میگفتند که در همان سلولهایی که در اوین زمان شاه ما را یک تا سه نفره میانداختند حالا سی چهل نفر پر میکنند. چند روزه هم آنرا پر میکنند و تازه خیلی از اعدامیها قبل از آخرین وداع دو سه حبه قندی را که ذخیره چند هفتهای آنهاست در طبق اخلاص و ضمناً به مثابه شیرینی شهادت به سایرین هدیه میکنند».
خاطرات محمود عطایی ازمسعود رجوی درزندان سیاسی شاه خائن
لینک ها :
گرامیداشت ۳۰دی روزآزادی مسعود رجوی اززندانهای شاه – سخنرانی مریم رجوی
۳۰فروردین۱۳۵۱، شهادت نخستینگروه از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران
یک نامه و یک بیانیه از چهاردهه پیش
نصرالله اسماعیل زاده: بیان حقیقت برای مردم ایران و ثبت در تاریخ
گرامیداشت رهبرمقاومت ضدفاشیستیفرانسه، ژنرال شارل دوگل، توسط امانوئل ماکرون، در هشتادمین سالگردآن
پدرمجاهد شهید ناصر صادق- من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش، چون به فکر سوختن افتاده ای مردانه باش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر