۱۳۹۴ بهمن ۲۵, یکشنبه

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند با صدای گرم مجاهد اشرفی محمد ملک

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند/ رفتند و شهر خفته ندانست کیستند/ فریادشان تموج شط حیات بود/ چون آذرخش در سخن خویش زیستند/ مرغان پرگشوده طوفان که روز مرگ/ دریا و موج و صخره براشان گریستند/ می گفتی٬ ای عزیز :«سترون شده ست خاک»/ اینک ببین برابر چشم تو چیستند:/ هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز/ باز آخرین شقایق این باغ نیستند. 
 محمدرضا شفیعی کدکنی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر