۱۴۰۲ آبان ۴, پنجشنبه

۲تاریخچه ننگین کودتای ۲۸ مردادی وبه قدرت رساندن خمینی ونفوذ ونفوذی سازی وسیاست استمالت ومماشات علیه خلق ومنافع ملی ومیهنی

۲تاریخچه ننگین کودتای ۲۸ مردادی وبه قدرت رساندن خمینی  ونفوذ ونفوذی سازی وسیاست استمالت ومماشات علیه خلق ومنافع ملی ومیهنی 

۲تاریخچه ننگین کودتای ۲۸ مردادی وبه قدرت رساندن خمینی  ونفوذ ونفوذی سازی وکودتا

 روز چهارم تیرماه ۱۳۳۲ در جلسه یی در دفتر جان فاستر دالس, وزیر خارجه آمریکا, که در آن هندرسن, سفیر آمریکا در ایران, آلن دالس, رئیس سازمان «سیا» و چارلز ویلسون, وزیر دفاع آمریکا, حضور داشتند, تصمیم نهایی برای سرنگونی دولت دکتر مصدّق گرفته شد. این تصمیم, کمتر از دو ماه بعد, در کودتای آمریکایی ۲۸مرداد۳۲ به احرا درآمد و به سقوط دولت ملی دکتر مصدق انجامید و راه سلطه آمریکا بر ایران گشوده شد.

پشتیبانی همه جانبه آمریکا از شاه, به ویژه پس از رفورم ارضی بهمن ۴۱, راه خودکامگی او را گشود و این خودکامگی که هر روز  خشن تر می شد, در برابر هر گونه فعالیت سیاسی سد و راهبند ایجاد کرد و راه مبارزه قهرآمیز را به مثابه تنها راه رهایی از دیکتاتوری, گریزناپذیرکرد. این راه, به ویژه پس از «حماسه سیاهکل» در 19بهمن49 و آغاز مبارزه قهرآمیز مجاهدین با رژیم خودکامه شاه, با استقبال پرشور جوانان و دانشجویان آزادیخواه روبه رو شد.
شعله ورشدن شور انقلابی, با توجه به دنیای دو قطبی آن دوران و همجواری ایران با شوروی, تحمل ناشدنی بود و آمریکا ناچار شد برای کاستن از این شور انقلابی, که بی تردید به سرنگونی تام و تمام رژیم خودکامه شاه راه می برد, سیاست جدیدی در پیش گیرد. جیمی کارتر, از رهبران حزب دموکرات, که در روز 13 آبان 1355 (4نوامبر1976م), به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد, مساٌلة «حقوق بشر» را سرلوحه سیاست خود قرارداد. این سیاست از یک سو, به نیروهای نیمه ملی میدان می داد و از سوی دیگر, دربرابر رشد نیروهای ملی و انقلابی، که خواهان استقلال و آزادی سرزمین خود بودند, سد و راهبند پدید می آورد و از گسترش آنها, به یاری همان نیروهای نیمهملی, جلوگیری می کرد.
سیاست «حقوق بشر» کارتر پس از مذاکرات طولانی در «کمیسیون سه جانبه» به تصویب رسید. به پیشنهاد راکفلر, رئیس بانک «چیس مانهاتان», در ژوییه سال 1973 (تیر1352) کمیسیونی برای بررسی بحرانهای نظام سرمایه داری تشکیل شد. از آن جا که نمایندگان شرکتهای چندملیّتی آمریکایی, اروپایی و ژاپنی د ر این کمیسیون شرکت داشتند, به «کمیسیون سه جانبه» معروف شد. این کمیسیون, پس از مذاکرات و رایزنیهای طولانی, به سیاست جدیدی دست یافت. 

برژینسکی, اولین رئیس این کمیسیون, سیاست جدید را «کوشش برای انداختن تحوّل از مسیر آشوب و هرج و مرج (انقلاب) به مسیر انتقال منظّم» تعریف کرد. این سیاست در کشورهای تحت سلطه می باید «برای منزویکردن طرفداران  کمونیسم، نیروهای نیمه ملی را در برابر بوروکراسی و استبداد حاکم مورد حمایت قراردهد» (کیهان, اول دیماه1356).
سه تن از اعضای «کمیسیون سه جانبه» که از کارگردانان اصلی سیاست خارجی آمریکا و پیش برندگان سیاست «حقوق بشر» در دولت کارتر بودند, عبارتند از: برژینسکی, سیاستگردان اصلی «سیاست حقوق بشر», گری سیک و ریچارد مورفی.

سیاست «حقوق بشر» که با فشار آمریکا به عقب نشینی گام به گام شاه از استبداد به سوی گشایش آغاز شد, به عکس پندار کارتر و برژنیسیکی و همدستانشان, که می بایست  «تحوّل» را «از مسیر آشوب و هرج و مرج» (انقلاب) به «مسیر انتقال منظّم» بیندازد و چهره هایی مانند علی امینی را میداندار سازد و «استبداد حاکم», جایش را به حکومتی قابل تحمل بدهد, به راهی غیرقابل پیش بینی صحنه گردانان روانه شد. «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» و آتش شور و تب و تاب انقلاب را شعله ورتر کرد و آمریکا ناگزیر شد برای ایجاد سدّ و راهبند در برابر این شور انقلابی, راه چاره یی بیندیشد.

سیاستگردانان سیاست خارجی آمریکا
, راه چاره را پر و بال دادن به خمینی یافتند که تا آن زمان در نجف منزوی بود و برکنار از شور آزادیخواهی مردم به ویژه دانشجویان و روشنفکران, که هر دم شعله اش گدازان تر می شد. او, به عکس مردم به جان آمده از بیداد شاه, که سرنگونی رژیم را آماج خود داشتند, در پی سهمی در همان رژیم بود و با گسترش نفوذ شوروی در ایران هم مخالفت داشت.

خمینی که پس از تبعید از ایران به ترکیه در 13 آبان 1343, چه در ترکیه و چه در نجف, در لاک خود خزیده بود و هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشت, در فضای جدیدی که چهره گشوده بود, فرصت  را غنیمت شمرد و در اوایل آذر 1356, به «آقایان علما» پیغام داد تا دیر نشده از فرصت مساعد موجود استفاده کنند: «...امروز فُرجه‌یی پیدا شده. این فرصت را غنیمت بشمارید. اگر این فُرجه و فرصت حاصل نشده بود، این اوضاع پیش نمی‌آمد... الآن نویسنده ‌های احزاب اشکال می‌ کنند، اعتراض می‌ کنند، نامه می‌ نویسند و امضا می ‌کنند. شما هم بنویسید. چند نفر از آقایان علما امضا کنند... امروز روزی است که باید گفت. اگر بگویید پیش می‌برد... اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید. مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی کاریشان نکرد» (انقلاب ایران در دو حرکت، مهدی بازرگان، تهران1363, ص26).
کمتر از  دو ماه پس از ارسال این نامه, با ترفند جدید دربار شاه, نام خمینی بر زبانها جاری شد و مقاله روزنامه اطلاعات فرصت مناسب را برای ورود او به عرصه سیاسی پدیدآورد. روزنامة اطلاعات در روز 17 دیماه 56, در مقاله ‌یی با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه»، به قلم احمد رشیدی مطلق (که داریوش همایون, وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت آموزگار آن را در اختیار این روزنامه قرارداد) خمینی را «شاعری عاشق پیشه و عامل استعمار»، «سیّدهندی»، «شهرت ‌طلب و بی ‌اعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری» و «عامل واقعه ننگین روز 15خرداد» نامید که در «بلوای شوم 15خرداد»، «خون بی ‌گناهان را ریخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئه‌ گران و عناصر ضدّملی بگذارند».

روز 19دیماه بازاریان قم در اعتراض به مقاله روزنامه اطلاعات مغازه‌ هایشان را بستند و در تظاهراتی که به همین مناسبت برپاشد، عدّه ‌یی از مردم بی دفاع به دست ماٌموران شهربانی قم کشته شدند. روز 29بهمن, در چهلمین روز کشتار قم، مردم تبریز طی خیزشی قهرمانانه به مراکز حزب رستاخیز، سینماها و بانکها یورش بردند. شیشه ‌های آنها را شکستند و برخی را به آتش کشیدند. در این تظاهرات نیز عدّه ‌یی از مردم کشته یا زخمی شدند.

   به عکس پیش بینی کارگردانان اصلی سیاست جدید کارتر, عقب نشینیهای رژیم شاه, خشم فروخورده مردم تحت ستم را برانگیخت و عرصه را برای اوجگیری فعالیتهای «دسته برانداز» آماده تر کرد و شعار «مرگ بر شاه» در سراسر ایران جاری شد. نخستین اوج این شعار, در راهپیمایی میلیونی روز ۱۶شهریور ۵۷ بود. فردای آن روز, کشتار وحشیانة مردم به پاخاستة تهران در میدان ژاله, درب هرگونه آشتی جویی را گل گرفت و از آن پس فریادهای «مرگ بر شاه» به اوجی بسا گسترده تر از پیش رسید و کشتارهای هر روزه ماْموران حکومت نظامی ـ که از بامداد روز ۱۷شهریور۵۷ آغاز شده بود ـ در فروکش دادن شعله خیزش سراسری مردم به پاخاسته, کاری از پیش نبرد.
   پس از این کشتار وحشیانه بود که آمریکا دریافت اگر در به همین پاشنه بچرخد و عقب نشینیهای شاه دربرابر خیزشهای دامن گستر مردم ادامه یاید به زودی نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان. این بود که کارتر در روز ۲۱شهریور۵۷, در پیامی که توسّط اردشیر زاهدی برای شاه فرستاد، تاٌکید کرد «ایالات متّحدهٌ آمریکا از رویّه سابق خود، که جلوگیری از اعمال قدرت توسط شاه بود، دست برداشته و به شاه آزادی کامل در تصمیم‌ گیری می ‌دهد تا خود هرطور که بهتر می‌ داند، درصدد رفع مشکلات برآید» (سقوط شاه، فریدون هویدا، ص۵۹). کارتر در پیامی به سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، نیز بر همین نکته پای فشرد: «بقای شاه حائز کمال اهمیت است و آمریکا از هر تصمیمی که وی برای تثبیت قدرت و موقعیت خود اتّخاذ کند، حمایت خواهد کرد... اگر شاه برای استقرار نظم و تثبیت حکومت خود استقرار یک دولت نظامی را ضروری تشخیص دهد، آمریکا آن را تاٌیید خواهد کرد». این پیام «از یک تغییر کلی در سیاست آمریکا در جهت حمایت جدّی از شاه حکایت می ‌کرد» (ماٌموریت در ایران، ویلیام سولیوان، تهران۱۳۶۱, ص۱۲۱).
در این میان خمینی همچنان دستی از دور بر آتش سرکش قیام داشت و بسا عقب تر از مردمی که پای در میدان داشتند و هر روز خونشان فرش خیابانها بود, حرکت می کرد. اما در این روزها او در محور تبلیغات رادیو بی.بی.سی, قرار داشت و این رادیو به سخنگوی خمینی تبدیل شده بود. روز ۱۰مهر۵۷,  امیرخسرو افشار, وزیر خارجة ایران, در دیداری که در نیویورک با دیوید اوئن, وزیر خارجة انگلیس, داشت, نسبت به برنامه های رادیو  بی.بی.سی, اعتراض کرد, امّا, اوئن به او «جواب سربالا» داد. در همین روز پرویز راجی. سفیر ایران در انگلیس, در نامه ‌یی خطاب به مدیر کل بی،بی،سی, نوشت: «این ‌طور به نظر می ‌رسد که برنامه فارسی رادیو بی.بی.سی، به صورت عامل اشاعه نظرات مردی درآمده که آشکارا خواستار شورش همگانی برای سرنگون کردن رژیم قانونی ایران است، تا جایی که تصوّر می ‌رود چنان‌ چه برنامه ‌های فارسی بی.بی.سی, وجود نداشت، هرگز تبلیغات خمینی نمی ‌توانست توجه این ‌همه شنونده را به خود جلب کند» (خدمتگزار تخت طاووس, راجی, صفحه۲۷۲).

در همین روز ۱۰مهر به علّت اعتراضهای گستردة مردم ایران, از اقامتگاه خمینی در نجف رفع محدودیت شد, اما دولت عراق حاضر نبود بیش از آن پذیرای خمینی باشد و خمینی, به ناچار, راهی کویت شد, امّا کویت هم حاضر نشد او را به خاک خود بپذیرد و خمینی و همراهانش در مرز کویت و عراق سرگردان شدند.

 امّا این سرگردانی دیری نپایید و «امدادهای غیبی» به یاریش شتافت و دکتر ابراهیم یزدی از آمریکا به عراق رفت و او و همراهانش را به فرانسه برد. روز ۱۴مهر خمینی و همراهانش وارد فرانسه شدند. بعدها ژیسکار دستن, رئیس جمهور وقت فرانسه, در مصاحیه با روزنامه «توس» (۲۳شهریور ۱۳۷۷) در باره ورود خمینی به فرانسه گفت: «خمینی به محض ورود به فرانسه در فرودگاه تقاضای پناهندگی سیاسی کرد» و «شاه از من خواست به او رَوادید (ویزا) بدهم و مراتب امنیتی و حفاظتی درمورد آیت الله خمینی را از سوی دولت فرانسه تاٌمین کنیم». بعد «شاه برای من پیغام داد که کوچکترین مشکلی برای آیت الله خمینی به وجود نیاورم و حتّی به سفیر من گفت اگر دولت فرانسه مقدّمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند, او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشید».
   در حالی که مردم به پاخاسته هر روزه در خیابانها پرپر می شدند, خمینی محبوب همه «از ما بهتران» بود و در همه جا برایش فرش قرمز می گستردند! خود او در روز ۱۹مهر در جمع دانشجویانی که به دیدارش رفته بودند، به عقب بودنش نسبت به انقلاب مردم به ‌پاخاسته اعتراف کرد و گفت: «الآن همه می ‌گویند ما شاه را نمی‌ خواهیم. یک بچه هفت ‌هشت ساله، پنج شش ساله، آن که زبان بازکرده، الآن می‌ گوید "مرده باد شاه". این زبان همه است. مملکت ما امروز قیام کرده است و این قیامی است که همه موظّف هستیم به دنبالش برویم تا به نتیجه برسد» (اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران، جلد اول, ص۲۵۲).
همه مردم ایران شعارشان «مرگ بر شاه»  بود و خواهان نفی حکومت استبدادی شاه, امّا آمریکا, به جدّ, در پی حفظ شاه بود و «به‌ طور تامّ و تمام و بدون هیچ‌‌ گونه قید و شرطی» از او  حمایت می کرد.  روز ۱۲ آبان ۵۷, برژینسکی، باصلاحدید کارتر، تلفنی به شاه خبر داد که «ایالات متحده در بحران کنونی به‌ طور تامّ و تمام و بدون هیچ‌‌ گونه قید و شرطی از شما حمایت می‌ کند... ما از تصمیم شما، چه راجع به شکل و چه راجع به ترکیب حکومت موردنظرتان, حمایت خواهیم کرد» (اسرار سقوط شاه، برژینسکی، ترجمة حمید احمدی، ص۳۷).
در فردای این پشتیبانی قاطع آمریکا, ماٌموران حکومت نظامی در پایان «هفته همبستگی», به تظاهرات دلیرانه مخالفان در دانشگاه تهران, وحشیانه, یورش بردند. در این یورش, عدّه یی از دانشجویان, درحین جنگ و گریز, کشته شدند. در اخبار  شب تلویزیون رژیم, فیلم این کشتار پخش شد و موج مخالفتی عظیم علیه جنایتکاران حاکم برانگیخت.
شاه در همین روز, پس از این کشتار وحشیانه، سولیوان و پارسونز، سفیران آمریکا و انگلیس, را به کاخ خود فراخواند تا از آنها نظر رسمی دولتهایشان را درباره تعیین یک نخست وزیر نظامی جویا شود. شاه در این دیدار تاٌکید کرد که «ژنرالها بر فشار خود افزوده‌اند و می ‌گویند با دستگیری عده‌ یی می ‌توانند اوضاع را آرام کنند».
در شامگاه فردای آن روز, شاه دولت نظامی «غلامرضا ازهاری» را روی کار آورد و تا به خیال خام خود, با کشتار وحشیانه تظاهرکنندگان, خیزشهای سراسری مردم به پاخاسته را مهار کند. اما این خیزشها به چنان اوجی رسیده بود که مهار آن ناممکن می نمود و می بایست چاره دیگری اندیشید. اگر قیام همچنان به پیش می تاخت, بی تردید به نفی قاطع نظام استبدادی و فروپاشی ارتش دست پرورد آمریکا راه می برد و زیانهای جبران ناپذیری را برای «از ما بهتران» به بار می آورد.
روز ۱۸ آبان ۵۷, سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، در گزارشی با عنوان «فکر کردن به آن ‌چه فکر نکردنی است»، وضع بحرانی ایران را برای زمامداران آمریکا تشریح کرد. در این گزارش آمده است: «... دیگر تردیدی وجود نداشت که شاه از حمایت افکار عمومی برخوردار نیست و برای ادامه حکومتش فقط به نیروی نظامی متّکی است... در شرایط جدید می بایست موضوع روابط احتمالی آینده بین نظامیان و رهبران مذهبی را مورد توجّه قرار دهیم. خطوط اصلی پیشنهادی من این بود که برای پایان بخشیدن به بحران فعلی و استقرار یک نظم جدید در ایران، بین نیروهای انقلابی و نیروهای مسلّح سازش به‌ وجود آید. برای حُصول چنین سازشی نیز می ‌بایست نه فقط شاه بلکه بسیاری از فرماندهان و افسران ارشد نیروهای مسلّح ایران از صحنه خارج شوند. پس از خروج شاه و افسران ارشد وی از کشور، حُصول توافقی بین نیروهای انقلابی و فرماندهان جوان نیروهای مسلّح به این صورت امکان ‌پذیر است که آیت اللّه خمینی شخص معتدلی، مانند بازرگان یا میناچی، را به نخست وزیری انتخاب کند و بدین‌ وسیله از روی کارآمدن حکومتی از نوع ناصر‌ـ قذّافی جلوگیری به عمل آید. حدس من این بود که رهبران مذهبی و شخص آیت ‌اللّه خمینی چنین راه حلی را خواهند پذیرفت زیرا هدف اصلی آنها، که حذف شاه بود، در چارچوب چنین توافقی عملی می ‌شد و درعین حال از یک حمام خون جلوگیری به عمل می ‌آمد و نیروهای مسلّح نیز وظیفه استقرار نظم و قانون را از طرف رژیم جدید به عهده می‌ گرفتند... هرچند این وضع در مقایسه با امتیازاتی که در دوران حکومت شاه از آن برخوردار بودیم چندان خوشایند نبود، امّا، بر پیروزی یک انقلاب خام که به قیمت ازهم ‌پاشیدن نیروهای مسلّح ایران تمام می ‌شد، رُجحان داشت» (ماٌموریت در ایران، سولیوان، ترجمه محمود مشرقی, ص۱۴۴).
کارتر پس از خواندن گزارش سولیوان پی برد که دیگر نگهداشتن شاه در قدرت امکان پذیر نیست و باید چاره دیگری بیندیشد.
در اوج قیام میلیونی مردم، به پیشنهاد ژیسکار دستن، رئیس جمهوری فرانسه، سران چهار کشور غربی ‌ـ آمریکا، انگلیس، آلمان و فرانسه‌ـ در روز ۱۵دی ۵۷ (۵ ژانویه ۱۹۷۹) برای گفتگو و رایزنی دربارهٌ بحران ایران، کنفرانس سه ‌روزه ‌یی را در جزیرهٌ گوادلوپ (از جزایر آنتیل کوچک در آمریکای مرکزی) تشکیل دادند. در این گردهمایی, کارتر، کالاهان (نخست وزیر انگلیس)، هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان) و ژیسکار دستن شرکت داشتند.
در این کنفرانس طرح کارتر, که عبارت بود از کنارگذاشتن شاه و تن دادن به حکومت خمینی پذیرفته شد و شاه در کمتر از دو هفته بعد از پایان این کنفرانس از ایران بیرون رفت و کمتر از یک ماه بعد در ۲۲بهمن ۵۷, خمینی پا بر فرش خون شهیدان قیام, در پی بندوبستهای پنهانی با «استکبار غرب», بر مسند قدرت نشست.

 

 

سیاست ۲۸مردادی آمریکا

 استاد وتاریخ شناس عبدالعلی معصومی
ادامه دارد  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر