حاضرِ غائب
سهند مهاجر
به « آندرانیک اشرفی » دریادلِ به تن دور از نظر و به جان در بَر.
با عرض تسلیت به تک تک بازماندگان و پیمانداران
معمارِ نغمه ، آواز ، من زد زمین و ما شد
چون بر وی و چه ها رفت ، کجا ز ناکجا شد
از دیده گر چه پنهان ، دور است و پیش یاران
گه ابر و گه ز دریاست ، با ما شد و ز ما شد
کوته کنم سخن نک ، این شرح وقت دیگر
آخر رسید دیدار ، تن ها ز هم جدا شد
آئیم و باز گردیم ، اینجا چرا ؟ ! نگنجد
آن رَسته و رهیده در وادیِ چرا شد
رفتن ، هر آمدن راست ، دِین این ، گریز نِی ، نیست
زین فصل و وصل بر آن ،این دِینِ او اَدا شد
از نسلِ رزم خُنیا ، خُنیاگری فداکار
با چنگ و ساز و آواز در صحنهٔ فدا شد
گر مختصر بگویم این رسمِ « بودن » اینجاست
پیمان ببست با دوست ، نشکسته شد ، وفا شد
باز است راهِ رفته ، ره بر نظر ببستند
آن سویِ مرز دیده با رفته هم صدا شد
صبر و شکیب « آیدا » ! بود او ز عشق اختر
شادش روان بخواهیم ! از جنگ تن رها شد
از عاشقی بپرسید : با ناخوشی تو چونی
گفتا : مَپُرس ز آنکو به عشق مبتلا شد
آزاده ، نامش « آندو » ، از عاشقانِ ایران
هرگز نمیرد آن کس با عشق در بلا شد
این راز کس ندانست در خاک شد چه برخاست
شاید به عشق گلزار چون لاله ای فرا شد
بَل تا که شهدریزی زین سوی بُرده باشد
زنبور شهد عسل ریز بَر گُل نشست و پا شد
یا آنکه نغمه ای گشت بر باد بال بنشست
فریاد یا که شاید از هر گلو هوا شد
تن پوششی ست بر جان ، این مانَد و پَرَد آن
آوایِ نای ها او ، ز آنها جدا کجا شد
رفت است و بندِ وقت است ، از من اگر بپرسند
در بینِ دیده و دل لغزید و جا به جا شد
شد = گذشتهٔ فعل شدن به معانی بودن ، انجام یافتن *
رفتن ، گذشتن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر