۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

سازمان مجاهدين خلق ايران - نخستین برخورد: تولدی دیگر، حیاتی دیگر! آنكه در دل تيرگي، مشعل فروزان شد


خاطره‌ای از محمد حیاتی

نخستین برخورد: تولدی دیگر، حیاتی دیگر!

آنكه در دل تيرگي، مشعل فروزان شد

آنكه در دل تيرگي، مشعل فروزان شد

تابستان 1346 بود. در طبقه دوم خانه‌ای کوچک در جنوب تهران، خیابان تیر دوقلو، در اتاقی فرش شده با گلیم و هوایی خیلی گرم. ساعت 2 بعدازظهر بود. 3نفر بودیم و در انتظار دیدن نخستین مسئولمان در سازمان بودیم. با آن هم با هزار فکر و خیال نسبت به او. آیا مانند فلان نویسنده، فلان سخنور، فلان متفکر مشهور است؟ از یکدیگر می‌پرسیدیم که او چگونه شخصیتی است؟ تصور می‌کردیم شخصیتی مانند دیگر روشنفکران که می‌شناختیم و از دانش آنان بهره می‌گرفتیم. 

اما در نخستین برخورد، همه ذهنیات و تصوراتمان فروریخت. در محمد آقا چیزی دیدیم که در هیچ‌کدام ندیده و نشنیده بودیم و شاید هم هرگز نمی‌دیدیم. 

آن‌قدر نزدیک و صمیمی و بی‌تکلف و خاکی، که گویا سالهای سال با هم بودیم و ما را می‌شناسد. ضمن قاطعیت در بیان، اما بسیار متفاهم و با صبر و حوصله، صداقت و بی‌رنگی. او قلب‌هایمان را در همان برخوردهای اولیه تسخیر کرد. 


در کمترین زمان و با ساده‌ترین بیان از جایگاه انسان در هستی صحبت کرد و به ما نشان داد که چه ارزشی در این هستی داریم. احساس کردیم که خودمان را کشف کردیم. به علت آگاهی، اختیار و قدرت اراده، احساس قدرت و توانمندی دیگری پیدا کردیم. گویی می‌توانیم با رژیم شاه بجنگیم و استقلال و آزادی را به‌دست بیاوریم و این شدنی است. 

پیش از آن، من هنوز کاملاً از دنیای کودکی و دلخوشی به کارهای بی‌فایده که به آن عادت کرده بودم، دل نکنده بودم. کارهایی که اسمش فعالیت بود ولی فقط به درد سرگرم کردن جوانان می‌خورد. از کارم به‌عنوان یک فعالیت اجتماعی صحبت کردم. محمد آقا خیلی قاطع گفت «این کارها فقط تلف کردن عمر و بیفایده است». خودم را زود جمع‌وجور کردم و خجالت‌زده از این‌که از یک کار بیفایده تعریف کرده بودم، به محمد آقا گفتم «راستش هنوز توی اون دنیا گیر بودم؛ ولی مطمئن باش که در جهت مبارزه با شاه، تمام تلاشم را خواهم کرد». محمد آقا احساس کرد که من به‌خاطر تعریفی که از فعالیت گذشته‌ام کردم، ناراحت شدم. از این‌رو، با مهربانی و صمیمیتی که هرگز فراموش نمی‌کنم، گفت «ببین اشکالی ندارد که نظرت را گفتی، من اگر صددرصد به تو و این‌که واقعاً دنبال یک مبارزه جدی هستی اطمینان نداشتم، هرگز زیر یک سقف با تو نمی‌نشستم». 

از این کلمات امید بخش، احساس نزدیکی شگفتی به او کردم. از طرفی متوجه شدم که تلاشهای عادی و خود به خودی گذشته، چقدر بی‌فایده و تنها سرگرم کننده بود. هم‌چنین، پایم بسیار بیشتر بر روی انتخابی که کرده بودم، سفت شد. تنظیم آن‌روز محمد آقا، در تمام این سالها و دهه‌ها، موتور محرکه‌ای شد که هم‌چنان برای مبارزه‌ام در سازمان سازمان حنیف، سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، انگیزاننده است. 

آن‌روز هنگامی‌که محمد آقا خداحافظی کرد، ما مات و مبهوت به یکدیگر نگاه کردیم شگفت‌زده، به فکر فرو رفتیم. او که بود؟ چه حرفهایی زدی! چقدر متواضع، بی‌تکلف و ساده، اما با دنیایی از کیفیت مبارزاتی و دریایی از دانش، عقیده و اراده. 

دو سال بعد متوجه شدم که محمد آقا بنیانگذار سازمان بوده است. من این افتخار را داشتم که تا آخرین روز پیش از دستگیری در سال 1350، در کنار ش بودم و با او دستگیر شدم. این سرمایه و نعمتی بس بزرگ بود که همیشه آن را توشه راهم کرده و می‌کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر