۱۳۹۴ خرداد ۳, یکشنبه

سازمان مجاهدين خلق ايران - در چهل سومين سالگرد حنيف نژاد خاطراتي از زبان يارانش


آن روزها براي كندن از محيطهاي خانوادگي و دوستان عاطفي و فاصله گرفتن با دنياي عاديگري، سعي مي كردم عواطف خانوادگي را درمقابل عواطف انقلابي كوچك بشمرم يا به نفي صوري واقعيتها بپردازم،  اما محمدآقا درتفسيري تكان دهنده و به غايت بدهكارانه از آيه » مالكم لا تقاتلون في سبيل الله والمستضعفين من الرجال والنساء ….چرا در راه خدا و انسانهاي بي پناه وتحت ستمي كه راه به جايي نبرده دست ياري مي طلبند، مبارزه نمي كنيد و… آيه 75 سوره نساء «  مرا سر جايم نشاند و نشان داد كه به عنوان عنصر آگاه و انقلابي، بايستي حتي  درمقابل كاستيهاي  ديگران، خودم را مديون و بدهكار بدانم ، او متقابلا ارزشهاي واقعي اطرافيان و مردمي را كه با آنها سروكار داشتيم برمي شمرد و دررابطه با خانواده نيز نشان مي داد كه چگونه مي شود در اوج دوست داشتن آنها، به مبارزه حرفه يي روي آورد وتازه آنها را هم كه آماده همه گونه فداكاري هستند،  جذب مبارزه كرد، بعداز اولين ديدار،تا چند روز از خود بيخود بودم،  انگار با احساس بي وزني روي ابرها حركت مي كردم،حتي چند بار پدر و مادرم  پرسيدند كه مهدي مگر چه شده؟ و تو در چه عالمي هستي؟ ولي راستي راستي، در درون من اتفاقي افتاده بود، با تب وصل از درد بيگانگي درآمده بودم، در زندگي 2بار ديگر شاهد چنين لحظه يي بودم، روزي ازروزهاي آبان51 در زندان شماره 3 قصر، مسعود را نشناخته پيدا كردم و در وجودش رمز بودن را،  يك بار ديگر هم  در زمستان 54  در سلولهاي بند 6 كميته، وقتي ديگربار صدايش را شنيدم ،  در يك چشم به هم زدن صاحب همه چيز شدم، ازآن پس كميته و ساواك با تمام دژخيمانش  پوشالي بيش نبود.
 
اما دومين ديدار با حنيف، گمان مي كنم وقتي بود كه ما ديگر يك تيم 3 نفره شده بوديم، قبل ازارتباط با سازمان، با تفاسير مختلف قرآن آشنايي داشتم، تا آن جا كه به همراه  يكي از همكلاسيهاي آن زمان، باورمان شده بود كه ما هم مي توانيم كم كم تفسيري برقرآن بنويسيم… به خصوص كه مقداري هم  فلسفه و منطق و فقه و اصول خوانده بوديم، به همين جهت در زنگ قرآن و نهج البلاغة حنيف،  فكر مي كردم  دست پري در اين زمينه دارم، اما وقتي او شروع به تفسير آيات سوره محمد كرد، تمامي دستگاه حقيرم  فرو ريخت: »الذين كفروا وصدوا عن سبيل الله اضل اعمالهم  /والذين آمنوا وعملواالصالحات ….آنان كه كفر ورزيدند و سد راه خدا شدند، اعمالشان را تباه كرد، و آنان كه ….«،  حالا گويي تك تك آيات قرآن،  پيام وحرف روشني دررابطه با مبارزه روزمان داشتند،  يادم هست كه دراولين جلسه بحث شناخت هم ، دريچه هاي دنياي تازه يي به رويم گشوده شد و به راستي پديده هاي اطرافم را  جور ديگري مي ديدم،
در همان اولين نشستها،  محمدآقا تصويري از پروسه زيباي تكامل جهان از ابر اوليه  تا انسان را برايمان تشريح كرد، شايد مي خواست در قدم اول ما را با هويت انساني خود كه پيوند با خدا و هستي است، آشنا كند، سپس بحث را در ارتباط باتوده هاي مردم و ستمكشان به بلوغ خودش رساند و مسئوليت انقلابي ما را در يك دستگاه منسجم آرماني خاطرنشان كرد، حنيف پيچيده ترين بحثها را با مثالهاي ساده از زندگي روزمره وملموس خودمان زنده مي كرد، درميان صحبتهايش لحظاتي مي گذشت كه هيچ كس حتي پلك  هم نمي زد و بارها استكان چاي در دستهايمان سرد و فراموش مي شد، يادم هست كه در اولين نشست تيممان وقتي او خداحافظي كرد ورفت، مدتي ما سه نفر بي حركت فقط به همديگر نگاه مي كرديم و بعد آهسته از هم مي پرسيديم كه راستي او كيست؟ و اين حرفها را از كجا مي زند؟ و اصلا جريان ازچه قرار است؟ لحن كلام و اصطلاحاتش به زودي وارد فرهنگ روزمره ما شد،
درهمان جلسات اول،  وقتي بچه ها از محفلهايي كه قبلا در آن بودند يا مي شناختند،  با دافعه ياد مي كردند،  محمدآقا موضعي متفاوت داشت، او با اين كه  به وضوح به ماهيت اين محفلها به مثابه سد و مانعي درمقابل مبارزه انقلابي اشاره مي كرد، اما معتقد بود كه بايد سراغ اين محفلها برويم و افراد مناسب و نخبه را ازميان آنان عضوگيري كنيم، واقعيت اين بود كه عمده كادرها و اعضاي سازمان درسالهاي 48 تا 50 ازميان همين محفلها عضوگيري شده بودند، محمدآقا مي گفت اين محفهامانند گلدانهايي هستند كه گلها را درآن قلمه زده وآماده تكثير كرده اند، ما بايد به ميانشان رفته و قلمه هاي خودمان را انتخاب كنيم، چون  اگر بيشتر از اين در آن جا بمانند، خراب مي شوند،
نگاه حنيف به پديده ها هيچ وقت از زاويه سلبي و نفي نبود بلكه معتقد بود كه يك انقلابي مي تواند و بايد از امكانات حول وحوش خودش  درجهت مبارزه  حداكثر استفاده را بكند،
دررابطه با رهبران ملي وشخصيتهاي تاريخي، ميهني و مذهبي، هيچ كس را به اندازه او مدافع حقوق اين رهبران  وحافظ شأن وحرمت  آنها نديدم، و اين همان سنتي است كه لايزال در سازمان مجاهدين زنده و پابرجا مانده  است،  يك روز جمعه در مسير بازگشت از قله توچال، كه تقريبا همه هفته به آن جا يا كوههاي اطراف مي رفتيم، يكي از بچه هاي اكيپ عليه جنبشهاي رفرميستي صحبتهايي مي كرد،
و در اين ميان او به جمال عبدالناصر هم اشاره يي كرد،  اما محمدآقا بلافاصله حرفش را قطع كرد وگفت اگرچه ما معتقد به جنبشهاي رفرميستي نيستيم، اما خودمان هنوز تئوريمان را ماده نكرده ايم وتضادهايي را كه آنها در كادر اعتقاداتشان حل كرده اند، حل نكرده ايم، پس اين خيلي قابل انتقاد است كه پيش از آن كه در صحنه عمل به آزمايش كشيده شويم، به قضاوت عليه آن مردان ملي و وطن پرست بنشينيم،
حرفهاي او براي همه ما جديد و قابل توجه بود،  آن روز اين تحليل را درسطح عموم بچه ها به بحث گذاشتند و سرانجام   يك تجربه آموزشي تازه درمورد  برخورد اصولي و انقلابي با جريانات و رهبران ملي از مصدق تا ناصر و ديگران به همه منتقل شد، من هرگز درطول ساليان بعد  نديدم كه به رغم هرگونه اشكال و نقصي هم كه در تئوري و مشي جنبشهاي رفرميتسي وجود داشته يا مورد نقد ما قرار داشته باشند، اما ذره يي ازعظمت و ارزش رهبران صديق آنها در اذهان ما كاسته شده باشد، در همين راستا بايد اشاره كنم كه احترام و ارجگذاري نسبت به ديگر گروههاي سياسي و انقلابي، كه با دشمن اصلي مي جنگيدند، نيز از زمرهٌ همين سنتها و ارزشهاي انقلابي است كه حنيف كبير در سازمان ما بنيانگذاري كرد،
 اين بحث علاوه بر اين،  يك نخ نبات ديگر هم  دارد كه به صورت يك ارزش و يك فرهنگ در سازمان ما جاري شد، ارزش اين است كه تا زماني كه مجاهدين كاري را ماده نكرده اند، اساسا از خرج كردن آن به نام خودشان وشعاردادنهاي بي محتوا اكيدا پرهيز مي نمايند و ادعاي آن را هم نمي كنند،
 صحبت كردن درباره محمدآقا و آموزشهاي او سردراز دارد، زندگي درپرتو رهبريش هرروز و هرساعت آميخته با درسها وتجربه هاي بي همتايي بود، او براي انتقال آموزشهاي خود به سطح سازمان از شيوه هاي جالبي استفاده مي كرد، يك روز زمستان وقتي وارد پايگاه شديم ديديم كه سطلي كه براي كاغذهاي باطله گذاشته بوديم ريز ريز شده است، اول به ذهنمان زد كه نكند يك فرد غريبه وارد خانه شده باشد،ولي به زودي متوجه شديم كه محمدآقا خواسته به اين صورت درسي به خاطر خطايمان به ما بدهد، او بعدا گفت چرا با گذاشتن اين سطل درپايگاه خود لانه شيطان درست كرده ايد؟ چون به جاي اين كه مدارك سوزاندني را درجا ازبين ببريد، آن را در اين سطل مي اندازيد وحداقل تا شب براي آن مهلت قائل مي شويد درصورتي كه ممكن است حادثه در همين ساعات اتفاق بيفتد و در يك بازرسي تصادفي ساواك همين سطل موجب لو رفتن سازمان گردد،
محمدآقا معتقد بود كه بهترين وقت آموزش حين عمل است و از آن مهمتر هنگامي است كه خطايي صورت گرفته باشد، اومي گفت با اشتباهات نبايد استاتيك برخورد كنيم چون آن طوري نمي توانيم از آن درس بگيريم، برخوردمان با اشتباه وخطا بايد ديناميك باشد، يعني هميشه آثار وعواقب يك خطا را درطي پروسه وتا نقطه انتهايش بررسي كنيم، وي توضيح  داد كه  في المثل درمورد همان سطل كاغذهاي سوزاندني، اين اشتباه ممكن است فقط يك بار در يك خانه تيمي اتفاق بيفتد و حادثه يي هم رخ ندهد،اما اگر جلو اين برخورد ليبراليستي گرفته نشود، مي توان تصور كرد كه اشتباه به خانه هاي ديگر نيز سرايت كند و كافي است ساواك به يكي ازخانه ها شك كرده به آن جا بريزد وچنين سندي را پيدا كند، در اين صورت ابعاد فاجعه بار اشتباه ممكن است غيرقابل جبران باشد،  بنابراين با ديناميك ديدن مي توان ابعاد اشتباه را حدس زد وجلو آن را گرفت، تكيه كلام او اين بود كه از هرگرم شكست بايد خروارها تجربه آموخت،
درجريان ضربه سال 49 كه  6نفر از كادرهاي سازمان ، هنگام رفتن به فلسطين در دوبي دستگير شده و درشرف تحويل دادن به رژيم شاه بودند، برخورد محمدآقا واقعا درخشان بود، او همان طور كه خودش گفته بود، از هرگرم اين ضربه خروارها درس وتجربه براي سازمان به ارمغان آورد،  در آن جا هم پس از جمع وجور كردن شرايط و ايجاد آمادگي براي جلوگيري ازضربات بعدي، آن چه ذهن محمدآقا را گرفته بود، جمعبندي صحيح از ضربه و درآوردن رهنمودها و آموزشهاي آن براي كادرها بود، او قبل از اين كه بخواهد به جمعبندي اشكالات بپردازد ابتدا موضع ونحوه برخورد افراد را در مواجهه با ضربه، هرچند هم كه سخت باشد، تصحيح كرد، اين خاطره مرا به ياد دستاوردهاي نفيس  برادرمسعود درهمين رابطه مي اندازد كه تاكنون چه ضربه ها كه او آنها را براي سازمان ومقاومتمان تبديل به پيروزي كرده است، يكي از شاخص ترين  آنها، ضربه اپورتونيستي سال54 بود كه درجريان آن  سازمان مجاهدين تماما منهدم گرديد، برخورد خودبه خودي تمامي مجاهدان باقيمانده اين بود كه بايد بنشينيم  و ضعفهايمان را كه منجر به اين ضربه شده درآوريم،  اما مسعود يك تنه ايستاد و به اين برخورد اكيدا انتقاد كرد، او گفت در زير ضربه،  برخورد درست اين است كه ازقضا اول ببينيم چه نقطه قوتهايي داشته و داريم ، بايد ابتدا محكم بر روي نقطه قوتها بايستيم و سپس از آن جايگاه به جمعبندي ضربه و اشكالات بپردازيم، ضربه سال49 هم مي توانست فاجعه بيافريند، حنيف نژاد  بايد يك سازمان سراسري را كه همه افراد آن هم علني بودند، جمع وجور مي كرد، يادم هست يك روز در تمامي خانه ها بچه ها مشغول سوزاندن مدارك بودند، محمدآقا مي گفت كسي كه وارد ميدان مبارزه مي شود؛بايد انتظار ضربه را،  به خاطر نكرده ها و اشتباهاتش، داشته باشد، اما اين ضربات نه تنها نبايد او را ازپاي درآورد، بلكه بايد او را آبديده تر و باتجربه تر از گذشته ارتقا دهد، حنيف نژاد سپس آيات 137 تا 144 سوره آل عمران را برايمان خواند و تفسير كرد،
»قدخلت من قبلكم سنن فسيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين هذا بيان للناس و هدي وموعظة للمتقين ولاتهنوا ولاتحزنوا وانتم الاعلون ان كنتم مومنين ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله وتلك الايام نداولها بين الناس وليعلم الله الذين آمنوا و…«،
»همانا سنتهاي خداوندي حاكم بر روند تاريخ، قبل از شما هم جاري بوده است،  پس با مرور به تاريخ گذشته، عبرت آموزي كنيد و عاقبت تكذيب كنندگان را بينيد،  اين يك آموزش و روشنگري براي مردم و رهنمود عملي براي تقوا پيشگان است، مبادا دربرابر ضربه سست و اندوهگين شويد …اگر به شما مصيبتي رسيده همانا به دشمن شما هم نظير آن رسيده است  و ما اين روزگاران را بين مردم مي گردانيم تاخدا ايمان آورندگان را بشناسد و…«
درعمل هم ديديم كه سازمان توانست با تسلط كامل، ضربه يي را كه مي رفت تمام موجوديت سازمان را به خطر بيندازد، خنثي كند وبا يك طرح پيچيده وحساس كه درواقع اولين عمليات بزرگ سازمان بود، هواپيماي عازم ايران را در بغداد فرود آورد،
به علاوه  از دل همين ضربه  بود كه سازمان به يك سازماندهي جديد سه شاخه يي به جاي يك شاخه يي دست يافت، چيزي كه  سلامت امنيتي و اطلاعاتي بيشتري را درشرايط پليسي آن روزگار براي سازمان تأمين مي كرد،
گفتن خاطره ها درباره حنيف كبير به سادگي پايان يافتني نيست، چرا كه  هرخاطره، خود تداعي كننده خاطره يا خاطره هاي ديگري است و اين رشته هم چنان ادامه خواهد داشت،اما من از خاطراتي شروع كردم كه مي خواستم  شرايط و وضعيت عمومي و سرگشتگي روشنفكران مذهبي را درآن روزها ترسيم كنم، پس دوباره به همان حرفها برمي گردم، در يك كلام ما سرگشتگاني بوديم كه يا بايد براي پاسخ به انگيزه هاي انقلابي خودجذب قطب ديگر م شديم، يا به عنوان تكنوكراتهاي راستگو به استخدام دستگاههاي پول ساز يا چهره ساز درمي آمديم، يا اگر هنوز تجربه نداشتيم اول در دام انديشه هاي مذهبي متجدد نماي خرده بورژوازي افتاده مدتي سرگرم و تخدير يا تسكين مي شديم  وسپس تشنه لبان  به لب چشمه باز مي گشتيم،
آري اين چنين بود كه حنيف كبير حرف جديد و فتح المبين ايدئولوژيكي خود را كه طرح مرزبندي  واقعي بين استثماركننده و استثمارشونده به جاي مرزبندي صوري بين باخدا و بي خدا بود، به صحنه آورد وبدين ترتيب توانست اسلام ناب انقلابي را ازپشت ابرهاي 14 قرن ارتجاع اموي وعباسي  بيرون بكشد و به مثابه منسجم ترين، كامل ترين وچپ ترين تئوري  راهنماي عمل انقلابي عرضه نمايد، ديري نگذشت  كه سيل تشنه كامان به سوي مجاهدين روانه شد وما شاهد بوديم كه درآن رستاخيز، چگونه هرعنصرمسلمان و مبارزي از روشنفكر و دانشگاهي تا آخوند و بازاري راه خود را به سوي مجاهدين مي گشود وبرديگري پيشي مي گرفت،
  همين رفسنجاني يا رباني شيرازي،  درزندان قزل قلعه، وقتي درباره مسائل ديني و اسلامي مورد سؤال قرار مي گرفتند، مي گفتند مجاهدين كه هستند، از آنها سؤال كنيد، چرا ازما مي پرسيد؟
رفسنجاني به كساني كه بعد از زندان به ديدنش رفته بودند گفته بود: اگر اسلام مي خواهيد، فقط مجاهدين، او خودش نقل كرده بود كه در برنامه هاي گردهمايي داخل زندان كه هركس راجع به تخصص خودش صحبتي براي جمع مي كرد، وقتي از ما مي خواستند كه راجع به اسلام و اين قبيل مقولات صحبت كنيم،  ما خجالت مي كشيديم كه درمقابل مجاهدين حرف ديگري داشته باشيم، مي گفتيم اگر بحث اسلام است كه اينها بهتر از ما اسلام را شناخته اند، اگر بحث قرآن است كه بهتر ازما مي دانند، اگر نهج البلاغه  است كه آشناييشان خيلي بيشتر از ماست،
رباني شيرازي در زندان قصرسال 52 و 53 به مسعود مي گفت كساني را كه سؤال نجس و پاكي مي كنند، سراغ من بفرستيد تا جواب بدهم وشما وقتتان را صرف اين كارهاي جزئي نكنيد،
عسكراولادي در زندان مشهد سال 52 به مجاهدين التماس مي كرد كه حفظ اسلام و فرهنگ اسلامي جوانان از عهده ما خارج است، و اين كار شماست، بنابراين كارهاي صنفي مربوط به زندگي جمعي را به عهده من بگذاريد وشما به حفظ آرمان اسلام و توحيد بپردازيد،
رفسنجاني به خميني هم توصيه كرده بود كه از مجاهدين حمايت كند تا از صحنه عقب نيفتد، او افزوده بود كه خميني بدون مجاهدين حتي آب هم نمي تواند بخورد،
اين چنين بود كه بنيانگذاركبير مجاهدين محمد حنيف نژاد »نقاب ازرخ  دين زدود و پيوند قرآن وسنت نمود«، همان پيوندي كه براي نخستين بار توسط او بين قرآن ونهج البلاغه برقرار شد و اين كه مجاهدين توانستند از طريق مباحث ماندگاري  چون .دبناميسم قرآن.، وحدت ماهوي سنت و حديث را با قرآن مجيد به اثبات برسانند،  راستي كه  چه تفاوت عظيمي است بين دنياي سرشكستگي جوانان و روشنفكران مسلمان و انقلابي ، با دنياي افتخار و شكوه و عظمتي كه حنيف كبير براي آنان، براي مجاهدان،  براي مبارزان و آزاديخواهان و براي اسلام و ايران به ارمغان آورد، درست نمي دانم درجايي خواندم يا شنيدم كه از نقش حنيف نژاد درجنبش و انقلاب ، به عنوان »پدري در عين جواني«، ياد شده بود،  درسالهاي بعد بسيار ديده شد، در دانشگاهها و ديگر محيطها كه بسياري از مبارزان جوان انقلابي كه مذهبي هم نبودند، به پشتگرمي نيروهاي مجاهد خلق، قوت قلب مي گرفتند و پايشان را بر زمين  مبارزه محكم مي نمودند، آري اين چنين بود كه از انديشه حنيف آن نور وحقيقتي طلوع كرد كه همه جا را تسخير خواهد كرد…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر