۱۳۹۴ خرداد ۳, یکشنبه

سازمان مجاهدين خلق ايران - 4خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری


4خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری




چهار خرداد و شهادت بنیانگذاران




با درود به‌حنیف کبیر، حنیف راهگشا و بنیانگذار و یاران وفادارش؛ شهیدان بنیانگذار سعید محسن و علی‌اصغر بدیع‌زادگان و دو عضو مرکزیت سازمان، مجاهدان شهید محمود عسکری‌زاده و رسول مشکین‌فام؛ الگوهای نخستین فدا و صداقت و پایداری و صلابت ؛ پیشتازانی که به‌قول پدرطالقانی ” راه جهاد را گشودند”، پیشگامانی که در شام تیره آن روزگار «مشعل»ها را برافروختند و «امید تاریخ فردا» شدند، مجاهدانی که «غبار از رخ دین زدودند» و از «توحید و از نوک پیکان رزم»، «ره انقلابی نوین را گشودند» و رودرروی جباران حاکم و مرتجعان دین‌فروش، این پیام را به‌ارمغان آوردند که مرزبندی حقیقی نه بین «بی‌خدا» و«باخدا» به‌گونه‌یی صوری، بلکه بین‌استثمارشونده و استتثمارکننده در صحنه عمل اجتماعی و سیاسی ترسیم می‌شود. و عاقبت نیز در سحرگاهان 4خرداد51، با خون سرخشان که توسط دژخیمان دیکتاتوری شاه بر زمین ریخته شد، حقانیت عقیده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعیت این است که اهمیت فدای بزرگ آنان را وقتی می‌توان خوب فهمید، که تا اندازه‌یی به‌فضای سیاسی آن‌موقع ایران اشراف داشته باشیم. دورانی که بعد از خیانتهای حزب توده به‌مصدق در سال1332، فضا آکنده از یأس و ناامیدی و بی‌عملی بود. روزهای سختی که مردم و به‌ویژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص‌نبودن راه، با مشکل مهمتری رو‌به‌رو بودند و از فقدان نور امید، گرمای فدا و مایه‌گذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهای آن رنج می‌بردند.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، به‌خصوص شخص محمد حنیف‌نژاد، علاوه بر این‌که در سال44 راه را باز کردند و با نشان‌دادن راه نبرد انقلابی، بن‌بست را شکستند، پس از دستگیریشان در سال1350 نیز رسالت خود را دیگر در این می‌دیدند که خون خود را به‌عنوان تضمین پیروزی فدیه این‌راه نمایند. این حقیقتی بود که آنها به‌روشنی ‌‌آن‌را‌بیان می‌کردند. این موضع بسیار مهمی بود که بنیانگذاران سازمان و به‌طور خاص حنیف کبیر روی آن تأکید ویژه‌یی داشتند. حرفشان این بود که تضمین گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابی و سازمان یافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آری شهادت و از دست دادن بنیانگذاران سازمان که یک سرمایه ملی و میهنی برای تمام مردم ایران بودند، به‌رغم این‌که برای مقاومت مردم ایران بسیار سنگین بود، اما به‌دلیل آن که بذر یک مبارزه‌‌‌‌‌‌‌انقلابی را زیر پرچم اسلام انقلابی کاشت، بسیار گرانقدر است. اسلامی که مرتجعان طی یک تاریخ به‌آن خیانت کرده و ‌‌آن‌را‌به‌انحرافش کشیده بودند. به‌همین جهت 4 خرداد که درحقیقت مسیر حوادث آن توسط خود بنیانگذاران رقم زده شد، یک راهگشایی بسیار باشکوه در تاریخ مردم ما بود. اهمیت تاریخساز این مسأله را فقط می‌توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به‌آن روزگار و یادآوری فضای یأس‌آلودی که بر مردم ایران و به‌خصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن بست شکنی این ذبح عظیم را نیز فهمید.
بدین‌ترتیب 4 خرداد در تاریخ ایران به‌یک سرفصل، به‌یک روز مرزبندی تاریخی تبدیل شد.
خانم مریم رجوی رییس‌جمهور برگزیده‌ی مقاومت تصریحا 4 خرداد را
سرفصلی خوانده اند که مرز دو ایدئولوژی، دو اسلام و دو دنیای متفاوت در رهبری مبارزات مردمی را ترسیم کرده است:
 « مرز بین‌اسلام شاه و شیخ و دیگر اسلامهای
استثماری با اسلام مجاهدین که از زمین تا آسمان تفاوت دارد».
وراستی که مجاهدین درگذر قریب 4 دهه  پس از شهادت بنیانگذاران، ماندگاری و سرفرازی سازمانشان را درجوشش همان خون می‌بینند. در زندگی و رویکرد بنیانگذران سازمان و به‌خصوص آخرین اوج آن درحماسه4 خرداد، چیزی جز نور و یقین و ایمان به‌پیروزی و افق روشن آینده دیده نمی‌شود.

حنیف‌نژاد در آخرین پیامش به‌مجاهدین و نسلهای آینده گفت‌:
«روزگاری
بود که گروه شما، که ما ‌‌آن‌را‌بنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فی‌الواقع هیچ، اما به‌تدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل‌قوی دارید که بازهم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به‌این‌حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به‌اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری می‌خواهد، صداقت و احساس مسئولیت می‌خواهد»




درکتاب «تاریخ سیاسی 25ساله ایران»، خاطره‌یی درباره صبح خونین 4 خرداد به‌نقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده که بسیار تکان‌دهنده است. این شخصیت در خرداد1351 در قزل قلعه زندانی بوده است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان که از شکنجه‌گران به‌نام و قدیمی ساواک بود جریان اعدام حنیف‌نژاد را برای وی نقل کرده که عینا درکتاب آمده است:‌
«صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقی به‌‌سلول من آمد. رنگ‌پریده و عصبی می‌نمود. احوالش را
پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظره‌یی بودم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنیف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من‌هم ناظر واقعه بودم، هنگامی‌که به‌اتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان به‌سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به‌میدان تیر چیتگر ببریم، حنیف‌نژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: می‌دانم برای چه آمده‌اید. آن‌گاه رو‌به‌قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم‌به ‌درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما به‌راه افتاد. پس‌از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی‌عسگر، او را به‌طرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری می‌کرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به‌عروسی می‌رفت!»(1)
به‌این ترتیب صبحگاه 4خرداد1351 با خون کسی رنگین شد که تاریخ میهنش را ورق زد. او به‌راستی خورشید ماندگار میهنش بود و خونش بدون شک سنگین‌ترین بهایی است که مجاهدین در مسیر تحقق و اثبات آرمانشان داده‌اند. رهبر مقاومت مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت 4 خرداد(سال 1373) در همین باره گفته است:‌«پس از سه دهه، آدم خوب می‌تواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از‌لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایه‌دار و خیلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ایمان می‌بارید. محصوصاًً محمد حنیف، که در آن روزگاری که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشت، اگرچه مشیت این بود و شاید هم از بزرگی و نقش و رسالتشان بود، که روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدین را ندیدند و در سرفصلی به‌شهادت رسیدند که هنوز چیزی تعیین‌تکلیف نشده بود و همان سازمان مجاهدینی هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با این‌حال آنها خورشیدی را در افق می‌دیدند
شاید هم که من معکوس می‌گویم و در حقیقت به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. به‌خاطر همان خونها و نفسها بود که چیزی چرخید. شاید هم‌چون ما در حالت غفلت و عدم‌آمادگی ضربه خورده بودیم، اگر آن بها، آن قیمت و آن خونها، محصوصاًً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق می‌کرد. آن‌موقع، قدر و قیمتش شناخته‌شده نبود، همه‌چیز و همه‌کس مادون این بودند که اصلاً این چیزها فهم و درک شود. امروز نسل ما این موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهید، ارزشی مثل «مریم» را فهم بکند
در مثل ـ‌‌‌و نه در قیاس‌ـ اگر امام‌حسین و عاشورایی نبود، خیلی ارزشها مکتوم می‌ماند و کسی نمی‌فهمید که حسین کیست. چیزی نبود! حتی برای این‌که خودش فهم بشود‌، باید خودش نثار می‌شد. این خیلی سنگین است، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین دیگر! شکستن بن‌بست یعنی همین! از تیرگی و جهل و لجن درآمدن، یعنی همین! و خون حنیف سنگین‌ترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقایع و لحظات مختلف، بارها و بارها به‌این
فکر افتادم که راستی اگر بنیانگذار کبیرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برایم روشن است که در هیچ‌کجا. یعنی که هرگز راه‌یافته و هدایت‌شده نمی‌بودم. این‌جاست که با تمام وجود به‌روان پرفتوح او درود می‌فرستم و از خدا می‌خواهم که بر شأن و مراتبش بیفزاید»(2).
یک بار دیگر در  سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، با درود بر ارواح طیبه آنان و با تأسی به‌سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پیشتازان بنیان گذاشتند، با آنان تجدید عهد می‌کنیم و برقیام خود برای تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پیمان می‌بندیم.
سلام برآنان و برتبار عقیدتیشان، درود، درود، درود.
پانویس:
(1) کتاب تاریخ سیاسی 25ساله ایران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحات 406و407




بنیانگذار کبیر محمد حنیف نژاد، بذرافشان نخستین صدق و فدا








محمد حنیف‌نژاد، زاده‌‌‌‌‌‌‌ سرزمین آزادی‌ستان آذربایجان و تبریز قهرمان است. او در سال1318 به‌دنیا آمد و از نوجوانی، وقتی که 14ـ15ساله بود، در کوران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه ضداستعماری دکتر مصدق قرار گرفت.شخصیت سیاسیش در سالهای اوج جنبش ملی و زمامداری دکتر مصدق و از هنگامی‌که دانش‌آموز دبیرستان بود، شکل گرفت. بعداز دبیرستان، وقتی وارد دانشگاه شد و به‌دانشکده کشاورزی کرج رفت، به‌عنوان نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در جبهه‌ی‌ملی و یک چهره برجسته در مبارزات دانشجویی شناخته می‌شد. او در سالهای 39تا 41 عضو فعال نهضت آزادی بود.
حدود 10سال بعد از
کودتای 28مرداد، موقعی‌که شاه برای ادامه حیات رژیمش، دست به‌رفرم زد و به‌اصطلاح «انقلاب سفید» راه انداخت، ساواک شاه فعال‌ترین عناصر احزاب و جنبش دانشجویی را که در آن‌موقع، موتور مبارزه ضددیکتاتوری بودند، دستگیر کرد.به این ترتیب محمد حنیف‌نژاد و سعیدمحسن که هر دو از چهره‌های جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاری رفراندوم قلابی شاه، توسط ساواک دستگیر می‌شوند.
در همین دوران زندان است که محمد و سعید به‌این نتیجه می‌رسند که دوران حیات جریانهای سیاسی سنتی به‌پایان رسیده و از همانجا نقش پیشتازانه خود را آغاز می‌کنند. آنها تا شهریور42 در زندان بودند. بعداز خلاصی از زندان به‌سربازی رفتند، ولی با هم در ارتباط بودند. دوران سربازی محمد حنیف در پادگان سلطنت‌آباد و توپخانه اصفهان سپری شد. او انبوهی کتابهای نظامی را از پادگان به‌خانه می‌آورد و مطالعه می‌کرد. لحظه‌یی از پیگیری شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشی که به‌مبارزه مربوط می‌شد و پیدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و این در شرایطی بود که در آن روزگار سیاه ناشی از انقلاب سفید! بسیاری از کباده‌کشان اسم و رسم‌داری در عالم سیاست، حتی در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به‌ضد آن، یعنی رها کردن مبارزه می‌رسیدند. چون‌که دیگر در چارچوب احزاب و جریانهای سیاسی موجود، امکانی برای ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنیف‌نژاد و یارانش با مطالعه عمیق شرایط تاریخی و اجتماعی ایران، بن‌بست مبارزاتی آن روزگار را شکستند و با تأسیس یک سازمان انقلابی پیشتاز براساس ایدئولوژی اسلام و با تأکید بر مبارزه ‌‌‌‌‌‌‌مسلحانه انقلابی دربرابر دیکتاتوری فاسد شاه، راهی نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزادیخواهانه‌‌‌‌‌‌‌ مردم ایران گشودند. راهی که به‌خصوص با زدودن زنگارهای طبقاتی از چهره ‌‌‌‌‌‌‌اسلام و مرزبندی با ارتجاع، تئوری راهنما و چراغ هدایت مبارزه‌‌‌‌‌‌‌ رهایی‌بخش مردم ایران در سالها و دهه‌های بعد گردید.




مجاهد شهید سعید محسن، بن‌بست‌شکن و راهگشا








شهید بنیانگذار سعید محسن، در سال1318 در یک خانواده‌‌‌‌‌‌‌متوسط در زنجان به‌دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌اش را در همان شهر گذراند و بعد برای ادامه تحصیل به‌تهران آمد و در رشته مهندسی تأسیسات دانشکده فنی دانشگاه تهران، فارغ‌التحصیل شد. دوران دانشجویی سعید مصادف بود با تحولات سیاسی سالهای 39 تا 42. سعید قبل‌از بنیانگذاری سازمان، به‌دلیل فعالیتهای سیاسیش دو‌بار به‌زندان افتاده بود، بار‌دوم هنگامی بود که عضو کمیته‌‌‌‌‌‌‌دانشجویان نهضت آزادی بود و در شب اول بهمن سال41 دستگیر شد و از همان‌جا رابطه‌اش با محمد حنیف‌نژاد هرچه نزدیکتر شد.
سعید در آن
سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنه‌یی را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند، در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را دید و از همان‌جا بود که به‌جانب حنیف‌نژاد شتافت، تا او را در بنیانگذاری سازمان یاری کند. پیش‌از آن هم با اصغر بدیع‌زادگان آشنا شده بود. سیل جوادیه در سال41 و خراب شدن انبوهی از خانه‌های مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به‌مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به‌مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. در سال41 هم که زلزله در آوج قزوین، ویرانیهای زیادی به‌بار آورد، سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان در رأس گروههای دانشجویی بودند که چند‌ماه شبانه‌روزی به‌کار در‌میان مردم پرداخته بودند. به‌زندان افتادنها و مشخص شدن سابقه‌‌‌‌‌‌‌ سیاسی سعید باعث شده بود که در دوران سربازی به‌جهرم تبعیدش کنند. با آنکه سعید افسر وظیفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همه‌جای ایران چشم دیدن نظامیان شاه را نداشتند، اما روحیه ‌‌‌‌‌‌‌انقلابی و مردمیش و جاذبه ‌‌‌‌‌‌‌او در میان مردم، چنان تأثیری به‌جا گذاشته بود که مردم روستاهای اطراف جهرم تا مدتها از «مهندس سعید» یاد می‌کردند.
پس از پایان خدمت نظام وظیفه، سعید به‌تهران آمد و در
کارخانه ارج و سپس کارخانه‌‌‌‌‌‌‌سپنتا به‌کار مشغول شد. او هم‌زمان به‌فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد. مطالعات عمیق و زندگی با محرومترین اقشار جامعه از سعید محسن عنصری ساخته بود که دیگر فعالیتهای رفرمیستی جبهه‌‌‌‌‌‌‌ملی و نهضت آزادی وی را ارضا نمی‌کرد. در این ایام او شبانه‌روز در فکر یافتن چاره‌یی برای خروج از بن‌بست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنیف‌نژاد به‌ضرورت تأسیس یک سازمان انقلابی و حرفه‌یی برای گشودن بن‌بست مبارزاتی پی‌برد و به‌همراه او و ‌اصغر بدیع‌زادگان در زمره‌‌‌‌‌‌‌ بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران در‌آمد.
سعید محسن پس از تأسیس
سازمان، به‌طور خستگی‌ناپذیر کار می‌کرد و هفته‌یی 16جلسه و قرار اجرا می‌نمود. او در جریان ضربه‌‌‌‌‌‌‌شهریور سال1350 توسط ساواک شاه دستگیر و به‌زندان افتاد. یکی از مجاهدان همزنجیر سعید، درباره سعید درزندان چنین نوشته است‌: «در اردیبهشت51 که بیدادگاههای شاه خائن، بنیانگذاران، اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان را محاکمه می‌کردند، با سعید محسن و دو نفر دیگر هم‌سلول بودم. سلول کوچک یکنفره‌یی بود. سعید شعله‌‌‌‌‌‌‌سلول بود و به‌آن گرما، نور و نشاط می‌بخشید و وضع روحیش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همان ‌طور شوخ و بانشاط برایمان شعر می‌خواند، شوخی می‌کرد، افسرهای زندان را که برای بازدید سلولها می‌آمدند دست می‌انداخت. درعین‌حال به‌هیچ‌وجه از وظایفش غافل نبود. ارتباطات مخفیانه‌اش با بقیه‌‌‌‌‌‌‌سلولها و با‌«محمدآقا» برقرار بود. پیامها را می‌فرستاد و می‌گرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت می‌کرد. اطلاعیه‌‌‌‌‌‌‌ مشترکش با «محمدآقا» در همین شرایط، صادر گردیده و به‌بیرون از زندان فرستاده شد. دفاعیه ‌‌‌‌‌‌‌تکان‌دهنده و مفصلی را که در بیدادگاه نظامی خواند طی 5ـ6ساعت در همین روزها نوشت. در این دفاعیه رژیم پهلوی را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذیل سکه‌‌‌‌‌‌‌یک پول کرد».
سعید
محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در 4خرداد1351، به‌همراه سایر بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان به‌جوخه‌‌‌‌‌‌‌اعدام سپرده شد تا خون پاکش فدیه ‌‌‌‌‌‌‌رهایی خلق و ماندگاری و آینده‌داری سازمان مجاهدین خلق ایران شود.




مجاهد شهید اصغر بدیع‌زادگان، سمبل جاودان مقاومت در زیر شکنجه








شهید بنیانگذار، اصغر بدیع‌زادگان در سال1319 در اصفهان به‌دنیا آمد.خردسال بود که خانواده‌اش به‌تهران آمدند و او دوره دبیرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسی شیمی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. اصغر در دوران تحصیل در دانشگاه به‌فعالیت سیاسی پرداخت، اما هیچ‌یک از افراد خانواده‌اش اطلاعی از فعالیتهای او نداشتند و ساواک شاه نیز تا هنگام دستگیریش هیچ سابقه‌یی از او نداشت. آن‌چه در اصغر بارز بود، همین رازداریش بود. بعداز سربازی، در کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران به‌کار پرداخت و از همان دوران رابطه‌اش با محمد حنیف و سعید محسن محکمتر شد. اصغر طی سالهای 44 تا 50 به‌واسطه حرفه‌اش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به‌او می‌داد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزنده‌یی انجام داد.
در ورای همه این ویژگیها و خدمات اصغر به‌جنبش انقلابی و نقش او در بنیانگذاری و ارتقاء سازمان، آنچه که نام او را در تاریخ مجاهدین جاودانه کرده، مقاومت اسطوره‌یی او در زیر شکنجه است. بهتر است بگوییم که اصغر بدیع‌زادگان، بنیانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدین در زیر شکنجه تا فراسوی توان و طاقت انسانی است. او پایه‌گذار این سنت مجاهدی است که هیچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هیچ توجیهی را برای تسلیم نباید به‌رسمیت شناخت.
اصغر، مصداق بارز این جمله‌‌‌‌‌‌‌نغز است که خودش گفته است:
«ارزش هرکس
درمبارزه به‌اندازه‌‌‌‌‌‌‌ مایه‌یی است که در این‌راه می‌گذارد. چگونه می‌توان کسی را که چیزی از دست نداده است، مبارز خواند».
 اصغر خود همه‌چیزش را در راه رهایی
مردم ایران فدا کرد.




‌مجاهد شهید رسول مشکین‌فام، سمبل صلابت و قاطعیت انقلابی








رسول مشکین‌فام در سال1325 در شیراز به‌دنیا آمد و در همانجا دوران دبستان و دبیرستان را طی کرد. طی سالهای40 تا 42 که رسول آخرین سالهای دبیرستان را می‌گذراند، از نزدیک شاهد ماجرای سرکوبی قیام عشایر فارس بود (و بعدها سازمان ازتجارب و دستاوردهای او در تماس و رابطه نزدیک با روستاییان و عشایر فارس بهره بسیار برد)، او سپس در دانشکده‌‌‌‌‌‌‌کشاورزی کرج مشغول تحصیل گردید و از همین زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پایان تحصیلاتش به‌سربازی رفت و از دوسال دوران سربازی در کردستان حداکثر استفاده را به‌منظور انجام تحقیقات گسترده‌یی درباره تاریخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان به‌عمل آورد و تحقیقاتش را در زمینه تأثیر اصلاحات ارضی شاه بر روستاهای ایران تکمیل کرد. در زمره‌‌‌‌‌‌‌خدمات ارزنده رسول مشکین‌فام، تحقیقات او درباره روستاهای ایران است. رسول ماهها از نزدیک با مردم محروم این مناطق زندگی کرد و با عشق و شوری بی‌پایان رنجها و مرارتهای روستائیان را بررسی نمود. کتاب «روستا و انقلاب سفید» ثمره‌‌‌‌‌‌‌تحقیقات ارزنده‌‌‌‌‌‌‌اوست.
اراده و قاطعیت شگفت‌انگیز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزنده‌یی
به‌سازمان شد. او در هر مأموریت با جسارتی بی‌نظیر و با تیزهوشی خلاقانه‌‌‌‌‌‌‌خود تمامی امکانات پیرامونش را جهت پیشبرد مسئولیت خویش به‌کار می‌گرفت و از همین رو بارها خطیرترین وظایف خود را با موفقیت کامل به‌پیش برد.
رسول هرجا که بود چه در میان مردم و چه در جمع مجاهدین، چه در سالهای اولیه‌‌‌‌‌‌‌ که مجاهدین با دشواریهای
پایه‌گذاری یک سازمان سیاسی  نظامی در زیر اختناق و سرکوب ساواک روبه‌رو بودند و چه در شکنجه‌گاههای دژخیمان ساواک هرگز روحیه‌‌‌‌‌‌‌رزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ویژگی انقلابی که به‌دوستان روحیه می‌داد و دشمنانش را خوار و خفیف می‌کرد.
مجاهد قهرمان رسول مشکین فام از اعضای مرکزیت سازمان در سحرگاه خونین چهارم خرداد51 همراه با محمد حنیف و یاران قهرمانش در تاریخ مبارزات مردم ایران جاودانه شد.




مجاهد شهید محمود عسگری‌زاده، بیقرار و خلاق، سمبل جسارت و صلابت








محمود عسگری‌زاده، از اعضای برجسته مرکزیت مجاهدین در سال1325 در یک خانواده کارگری در شهر اراک به‌دنیا آمد. در دورانی که تحصیلات متوسطه را می‌گذراند خانواده‌اش به‌تهران آمدند. محمود همیشه برای تأمین مخارج تحصیلش کار می‌کرد و با رنج و محرومیت به‌خوبی آشنا بود. او پس از عضویت در سازمان به‌دلیل شایستگی‌هایش به‌سرعت مسئولیتهای هرچه بیشتری را برعهده گرفت. محمود که در ماشین‌سازی تبریز به‌کار اشتغال داشت، هم‌زمان مسئولیت شاخه تشکیلات تبریز را نیز عهده‌دار بود. در سال1349 به‌عضویت مرکزیت سازمان در آمد و مسئولیت اطلاعات سازمان را به‌عهده گرفت. دستاوردهای محمود به‌عنوان مسئول اطلاعات سازمان، جلوه‌یی از جدیت و پشتکار این مجاهد والامقام بود. شاخه تحت مسئولیت او توانست در مدت نسبتاً کوتاهی درمورد 1300نفر از اعضای ساواک شاه، به‌اطلاعات دقیقی از محل سکونت، محل کار، مسیرهای تردد، مشخصات ماشینها و امثالهم دست پیدا کند. تحت مسئولیت محمود، همچنین بسیاری از زندانها و شکنجه‌گاهها و خانه‌های امن ساواک شناسایی گردید. ازهمین‌رو دژخیمان ساواک، به‌خاطر کینه و وحشتی که از این مجاهد قهرمان داشتند، او را به‌زیر شدیدترین شکنجه‌ها بردند. با این‌حال محمود با مقاومتی شگفت‌انگیز، داغ دستیابی ساواک به‌اطلاعات سازمان را به‌دلشان گذاشت و آنها را در این میدان هم شکست داد.
 یکی از
مجاهدان همرزم، درباره مجاهد شهید محمود عسگری‌زاده می‌گوید:
محمود از آن مجاهدینی
بود که در هر محیطی قرار بگیرند، ‌‌آن‌را‌تحت‌تأثیر قرار داده و تغییر می‌دهند. او شخصیت بسیار اکتیو و نافذی داشت. از آن دسته انقلابیونی بود که در آن واحد می‌توانند در زمینه‌های مختلف فعال و تأثیرگذار باشند. مثلاً در همان‌حال که عضو کمیته مرکزی سازمان بود و مسئولیتهای سنگینی به‌عهده داشت، در حرکتها و اعتصابهای دانشجویی نیز بسیار فعال بود و همچنین بار معیشت خانواده خود را نیز به‌دوش می‌کشید. محمود به‌خاطر شخصیت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبه‌رو بود و از این طریق امکانات زیادی را برای سازمان فراهم می‌آورد. به‌علت همین ویژگیها، به‌لحاظ امنیتی، عادیسازی بالایی داشت و کسی نمی‌توانست به‌موقعیت سازمانی و تشکیلاتی او پی ببرد. محمود در دانشکده علوم بازرگانی تحصیل می‌کرد و به‌علت نقشش در سازماندهی اعتصابات دانشجویی، توسط ساواک از دانشکده اخراج شد. اما به‌خاطر محبوبیت زیادی که در دانشکده و در بین دانشجویان داشت، دانشجویان به‌پشتیبانی از او اعتصاب کردند تا این‌که رژیم ناگزیر شد او را به‌دانشکده برگرداند. محمود نسبت به‌محرومان، عشق و دلسوزی خاصی داشت، در سال46 که خدمت سربازی خود را در تبریز با درجه ستوان دومی می‌گذراند، روابط بسیار صمیمانه‌یی با سربازان برقرار کرده بود، از‌جمله اقداماتی که او را در میان سربازان بسیار محبوب کرده بود، این بود که باشگاه افسران پادگان را که طبق معمول ارتش شاه، ویژه افسران بود، عمومی کرد تا سربازان نیز بتوانند از آن استفاده کنند. اگر چه افسران از این کار ناراحت و گزیده بودند، اما به‌خاطر محبوبیت بسیار محمود در میان سربازان، نمی‌توانستند واکنشی نشان دهند.
اما اوج شخصیت والا و جوهره‌‌‌‌‌‌‌انقلابی محمود را پس از ضربه سال50 و در زندان و تحت اسارت دشمن می‌توان دید. محمود مسئول شاخةاطلاعات سازمان بود، اما به‌علت سادگی ظاهری و در واقع پیچیدگی محمود، ساواک تا ماهها هنوز پی به‌موقعیت و موضع او در سازمان نبرده بود. محمود با سخت‌کوشی و دشمن‌ستیزی خاص خود، اطلاعات بسیار ذیقیمتی از رژیم به‌دست آورده بود، وسعت و دقت این اطلاعات، که در جریان ضربه، به‌دست ساواک افتاد، رژیم شاه را به‌شدت دچار وحشت کرد. ساواک به‌شدت در صدد بود تا در بیاورد که این اطلاعات چگونه و از چه طریق به‌دست‌سازمان افتاده است، محمود کلیه‌‌‌‌‌‌‌مسئولیتها را در این زمینه به‌عهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئولیت خود را با حسابشدگی بی‌اطلاع جلوه داد و همه‌‌‌‌‌‌‌ اتهامات را متوجه خود کرد، البته این کار به‌بهای به‌جان‌خریدن شدیدترین شکنجه‌ها بود، بعد هم با محمل‌سازیهای دقیق و ایستادگی بر سر آنها، سرنخ این اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او به‌کس دیگری دست پیدا کند. محمود همچنین با روحیه بالایی که داشت، بازجوهای ساواک را در اوج عربده‌کشیها و قدرت‌نماییهای آنها به‌تمسخر می‌گرفت و با ریختن ابهت پوشالی ساواک و بازجویان، به‌همرزمانش که زیر شکنجه بودند، روحیه می‌داد.
محمود عسگری‌زاده، عضو برجسته مرکزیت مجاهدین در 4خرداد51 همراه با بنیانگذاران سازمان توسط دژخیمان شاه تیرباران گردید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر