۱۳۹۳ اسفند ۳, یکشنبه

آندرانيك : عشق و ديگر هيچ


آندرانيك : عشق و ديگر هيچ

آندرانيك : عشق و ديگر هيچ
به قلم – الف مهر
اين روزها كه ما با هم ميگوييم و ميخوانيم … غمي بزرگ در قلبهايمان پنهان است. غم آنكه عاشقي است بي همتا.
عكس آندو
آنكه اگر ساعت ها از او بگويي كم گفته اي.
پختگي ِ پيران دير را دارد و زلالي كودكان مدرسه!
ادراك متفكران و انديشمندان را دارد و صفاي  دل روستاييان!
متانت عالمان فرهيخته را دارد و جنب و جوش جوانان  شورشگر!
هر كس با او حتي دقيقهي سپري كرده باشد، از دور يا نزديك فرقي نميكند. هر كس چندي گوش دل به كلامش سپرده باشد اين جملات را بي ترديد تصديق ميكند.
و كدام ايراني است كه روزي در اتاقي در بسته يا شبي شايد… در هجوم غربت و درد ، وقتي زانوانش را بغل كرده به روياهاي پرپر شدهاش در نظام  جهل و تباهي مي انديشيده، نغمه هاي گوش نواز او مرهم دردهاي جانسوزش نبوده باشد…
او چيزي فراتر از مرهم بود. او به مردم ما فرصت باز هم ادامه  دادن  را داد زير فشار اين همه رنج…
و كدام آواز خوان ايراني است كه بگويد چيزي از او فرا نگرفته  است؟ كدام نغمه پرداز اين سرزمين است كه بگويد از او نياموخته  است؟
و فراتر از تمامي اينها
فراتر از همهي اين حرفها كه  واژه واژهي خود را به  ما تحميل ميكند…
نسل ها بگذرند، كدام؟ آري كدام دهان پرسشگر است كه نگويد او با آن همه بزرگي و اعتبار، با آن همه منزلت و ارج بيشمار،  چگونه اين چنين خاكسار رزمآوران سرزمينش بود؟
و آن دهان پرسشگر، پاسخ را شايد كه تنها از زبان ما بشنود. مايي كه در تب و تاب اين رزم ديديم آن چه را باور نميكرديم. ديديم و ايمان آورديم به معجزهي عشق
زهي عشق زهي عشق كه ما راست خدايا
چه نغزست و چه خوبست وچه زيباست خدايا
چه گرميم چه گريمي ازين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان وچه پيداست خداي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر