روشنگري آقاي عيسي اكبرزاده تحت عنوان «شكنجه رواني توسط مزدوران وزارت درپوش خانواده» در 78 صفحه منتشر شد
شنبه, 05 ارديبهشت 1394 00:00 ايران افشاگر
كتاب «شكنجه رواني توسط مزدوران وزارت درپوش خانواده» روشنگري آقاي اكبرزاده درباره جنگ رواني 11سالة رژيم آخوندي عليه اشرف ميباشد كه خود يكي از سوژه هاي اين جنگ كثيف بوده است.
وي در قزوين از طريق آشنايي با مجاهد شهيد حسن جباري با مجاهدين و آرمانهاي آنان آشنا ميشود و پس از ماجراهاي مختلف، نهايتاً در فروردين1380از ايران به تركيه رفته و به سرپل سازمان وصل شده و از آن طريق به ارتش آزاديبخش ملي ايران در عراق ميپيوندد.
آقاي اكبرزاده درباره ورود خودش به اين جنگ رواني مینویسد: «ورود به من اين كارزار اگرچه بهعنوان يك مجاهد اشرفي دور از انتظار نبوده و نيست و من نيز در تمامي كارزارهاي اين دوران حضور فعال داشتم، اما آنچه مرا نسبت به ساير برادران و خواهرانم در اين كارزار متمايز ميکند، حضور نابرادريم ”محمد اکبرزاده”يكي از مأموران وزارت اطلاعات تحت عنوان خانواده است كه ازقضا نقش هدايت و برنامهريزي براي ساير مزدوران در سيرك وحوش ولايت را بر عهده داشت».
عيسي در اين كتاب كه در 7 فصل و يك پيشگفتار، به همراه يك نتیجهگیری منتشرشده به تشريح جزئياتي ناگفته و جديد از بساط شكنجه رواني 2 ساله در اطراف اشرف پرداخته است و توضيح میدهد كه چگونه هدف از اين اقدامات زمینهسازی براي اعمال فشار هرچه بيشتر بر مجاهدين و فراهم كردن زمينه حمله و كشتار در اشرف توسط دولت مالكي بود كه به سه قتلعام در اشرف با بيش از 100 شهيد و 1000 مجروح و يك محاصره ضد انسانی همهجانبه، همراه با شكنجه رواني شبانهروزی 677 روزه منجر گرديد.
عيسي كه خود يكي از قربانيان اين جنایتهاست، در اين كتاب از درد و رنج و زخمها و جراحات ناشي از گلوله و تركش موشك كه بر چشم و تن و پيكر خود دارد سخن میگوید. او در حمله و هجوم 19 فروردين 1390 در اثر شليك مستقيم گلوله بهزانو و در موشکباران ليبرتي به تاريخ 21 بهمن 1391 از ناحيه چشم راست و هر دو پا مورد اصابت تركش قرارگرفته است. وي پیشازاین در حمله و هجوم نيروهاي جنايتكار مالكي در همدستي با نيروي تروريستي قدس در 6 و 7 مرداد سال 1388 عامدانه با هاموي ارتش مهاجم عراق زير گرفتهشده و از ناحيه كمر، دست و پاي راست مجروح گرديد ولي در تمامي اين جراحتها كه نياز به رسيدگي فوري پزشكي داشت، به دليل محاصرة پزشكي اشرف و ليبرتي امكان درمان بهموقع از او دريغ شد و به ضايعات جبرانناپذيري براي وي منجر گرديد.
عيسي به بررسي زمینهها و چگونگي برپايي سيرك وحوش ولايت در اطراف اشرف به مدت 677 روز با 320 بلندگو پرداخته است. وي با استناد به انبوهي مدارك و مستندات و از ميان اقدامات گستردة نظامي و تروريستي و جنگ رواني عليه اشرف توانسته است به مسأله «خانواده» و در پي آن به منشأ شکلگیری اين جنگ كثيف، بهخوبی بپردازد و روشن گرداند كه عَلم كردن موضوع خانواده از طرف رژيم جز يك دسيسه پليد براي مشروع كردن كشتار مجاهدين نيست. به همين دليل خانواده در ارتباط با آرمان آزادي مردم ايران و سعادت و خوشبختي يك خلق معنا و مفهوم پيدا میکند كه در رژيم آخوندي به شديدترين وجه سركوب و محدود میگردد.
اين كتاب تصويري كوچك از واقعيت رويارويي بزرگ مقاومت با آخوندها براي هرکسی میباشد كه نيازمند درك درست و تصوير كلي از جنگ رواني یازدهساله عليه اشرف است. وي در همين رابطه مینویسد: «هسته اصلي دعوا تا آنجا كه به رژيم آخوندي مربوط ميشود بر سر حضور سازمان مجاهدين خلق ايران در اشرف يا ليبرتي و يا انتقال آنها به خارج از عراق نبوده و نيست. بلكه دعوا بر سر موجوديت سازمان مجاهدين خلق ايران بهعنوان تنها نيروي جنگندة ضدرژيم است كه تمامي باندهاي دروني رژيم آخوندي آن را تنها تهديد موجوديت خود ميدانند و ميخواهند آن را بهطور فيزيكي نابود و يا زير فشار وادار به تسليم نمايند!».
عيسي در اين كتاب، دروغها، تحريفها و لجن پراكنيهاي رژيم آخوندي عليه مجاهدين را برملا كرده و در مقابل زنجيرهيي از توطئه ها و جنگ رواني خليفة ارتجاع در پوش خانواده مينويسد:«ما همواره به رژيم آخوندي گفته و بازهم ميگوييم كه ”بجنگ تا بجنگيم”! ما از اين جنگ نهتنها خسته نميشويم كه خستهتان خواهيم كرد تا روزي كه سرنگونتان كنيم».
وي در قزوين از طريق آشنايي با مجاهد شهيد حسن جباري با مجاهدين و آرمانهاي آنان آشنا ميشود و پس از ماجراهاي مختلف، نهايتاً در فروردين1380از ايران به تركيه رفته و به سرپل سازمان وصل شده و از آن طريق به ارتش آزاديبخش ملي ايران در عراق ميپيوندد.
آقاي اكبرزاده درباره ورود خودش به اين جنگ رواني مینویسد: «ورود به من اين كارزار اگرچه بهعنوان يك مجاهد اشرفي دور از انتظار نبوده و نيست و من نيز در تمامي كارزارهاي اين دوران حضور فعال داشتم، اما آنچه مرا نسبت به ساير برادران و خواهرانم در اين كارزار متمايز ميکند، حضور نابرادريم ”محمد اکبرزاده”يكي از مأموران وزارت اطلاعات تحت عنوان خانواده است كه ازقضا نقش هدايت و برنامهريزي براي ساير مزدوران در سيرك وحوش ولايت را بر عهده داشت».
عيسي در اين كتاب كه در 7 فصل و يك پيشگفتار، به همراه يك نتیجهگیری منتشرشده به تشريح جزئياتي ناگفته و جديد از بساط شكنجه رواني 2 ساله در اطراف اشرف پرداخته است و توضيح میدهد كه چگونه هدف از اين اقدامات زمینهسازی براي اعمال فشار هرچه بيشتر بر مجاهدين و فراهم كردن زمينه حمله و كشتار در اشرف توسط دولت مالكي بود كه به سه قتلعام در اشرف با بيش از 100 شهيد و 1000 مجروح و يك محاصره ضد انسانی همهجانبه، همراه با شكنجه رواني شبانهروزی 677 روزه منجر گرديد.
عيسي كه خود يكي از قربانيان اين جنایتهاست، در اين كتاب از درد و رنج و زخمها و جراحات ناشي از گلوله و تركش موشك كه بر چشم و تن و پيكر خود دارد سخن میگوید. او در حمله و هجوم 19 فروردين 1390 در اثر شليك مستقيم گلوله بهزانو و در موشکباران ليبرتي به تاريخ 21 بهمن 1391 از ناحيه چشم راست و هر دو پا مورد اصابت تركش قرارگرفته است. وي پیشازاین در حمله و هجوم نيروهاي جنايتكار مالكي در همدستي با نيروي تروريستي قدس در 6 و 7 مرداد سال 1388 عامدانه با هاموي ارتش مهاجم عراق زير گرفتهشده و از ناحيه كمر، دست و پاي راست مجروح گرديد ولي در تمامي اين جراحتها كه نياز به رسيدگي فوري پزشكي داشت، به دليل محاصرة پزشكي اشرف و ليبرتي امكان درمان بهموقع از او دريغ شد و به ضايعات جبرانناپذيري براي وي منجر گرديد.
عيسي به بررسي زمینهها و چگونگي برپايي سيرك وحوش ولايت در اطراف اشرف به مدت 677 روز با 320 بلندگو پرداخته است. وي با استناد به انبوهي مدارك و مستندات و از ميان اقدامات گستردة نظامي و تروريستي و جنگ رواني عليه اشرف توانسته است به مسأله «خانواده» و در پي آن به منشأ شکلگیری اين جنگ كثيف، بهخوبی بپردازد و روشن گرداند كه عَلم كردن موضوع خانواده از طرف رژيم جز يك دسيسه پليد براي مشروع كردن كشتار مجاهدين نيست. به همين دليل خانواده در ارتباط با آرمان آزادي مردم ايران و سعادت و خوشبختي يك خلق معنا و مفهوم پيدا میکند كه در رژيم آخوندي به شديدترين وجه سركوب و محدود میگردد.
اين كتاب تصويري كوچك از واقعيت رويارويي بزرگ مقاومت با آخوندها براي هرکسی میباشد كه نيازمند درك درست و تصوير كلي از جنگ رواني یازدهساله عليه اشرف است. وي در همين رابطه مینویسد: «هسته اصلي دعوا تا آنجا كه به رژيم آخوندي مربوط ميشود بر سر حضور سازمان مجاهدين خلق ايران در اشرف يا ليبرتي و يا انتقال آنها به خارج از عراق نبوده و نيست. بلكه دعوا بر سر موجوديت سازمان مجاهدين خلق ايران بهعنوان تنها نيروي جنگندة ضدرژيم است كه تمامي باندهاي دروني رژيم آخوندي آن را تنها تهديد موجوديت خود ميدانند و ميخواهند آن را بهطور فيزيكي نابود و يا زير فشار وادار به تسليم نمايند!».
عيسي در اين كتاب، دروغها، تحريفها و لجن پراكنيهاي رژيم آخوندي عليه مجاهدين را برملا كرده و در مقابل زنجيرهيي از توطئه ها و جنگ رواني خليفة ارتجاع در پوش خانواده مينويسد:«ما همواره به رژيم آخوندي گفته و بازهم ميگوييم كه ”بجنگ تا بجنگيم”! ما از اين جنگ نهتنها خسته نميشويم كه خستهتان خواهيم كرد تا روزي كه سرنگونتان كنيم».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر