مصطفي بهشتي از رزمگاه ليبرتي
حتماً ديده يا شنيدهايد كه وقتي يك گروه سارق حرفهاي، قصد انجام سرقت مهم و بزرگي دارد، ترفندهاي مختلفي بهكار ميبرد تا هرچه بيشتر موفقيتشان را تضمين كند. يكي از اين ترفندها، صحنهسازي و ايجاد حوادث صوري و ساختگي است. حوادثي كه باعث ميشود حواس مردم و نگهبانان محل مورد نظر به سوي آن حادثه ساختگي پرت شده و سارقان با بهرهگيري از اين غفلت، به راحتي مقصود خود را عملي كنند. در اين روش معمولاً فرد يا افرادي از باند سارقان در قالب مردم عادي و حتي در هيأت مأمور محافظ به قصد كمك كردن و حل مشكل يا برقراري نظم و... در بين مردم عادي و در محل حضور دارند و اتفاقاً همانها هستند كه هدايت جريان و افكار عمومي را بر عهده ميگيرند و با زرنگي صحنه را براي حلقه اصلي ماجرا آماده ميكنند.
اين شگرد، تنها در سرقتها و فيلمهاي ژانر پليسي و كارآگاهي كاربرد ندارد، بلكه كاربرد بسيار مهم و اصلي آن در عالم سياست، بهمنظور جهت دادن و در اصل انحراف افكار عمومي و مسئولان كشورهاست. شگردي كه رژيم آخوندي بهخاطر سابقه فريبكاري و سراسر شقاوت و جنايتش در آن متبهر و كاركشته است و بارها و بارها آن را در منطقه و دخالت هايش در عراق و يمن و سوريه و...و پروژه بمب اتمي بهكار گرفته و در بسياري از موارد نيز، به نتيجه مطلوب رسيده است. براي آنها مقدمات اين روش مهم نيست! مهم اين است كه مردم حواسشان از حادثه اصلي پرت شود. در همه اين موارد، از حوادثي استفاده ميشود كه فيالنفسه مهم و خطير است اما در مقايسه با حادثه اصلي و آنچه انتظار مردم را ميكشد، هيچ است و اصلاً نبايد آن حادثه فرعي را به هيچ انگاشت! و اين فقط در سايه شناخت اين شگردها حاصل ميشود. در مدل سياسي اين شگرد، برخي سايت ها و مطبوعات و رسانههاي آلوده به انجمن نجاست آخوندي، نقش همان كساني را ايفا ميكنند كه با صحنهسازي حواس مردم را پرت ميكنند تا دزدان به راحتي غارت و دستبردشان را انجام دهند. و البته در اين بين نقش رسانهها بسيار برجستهتر از ساير اجزا است. بهنحوي كه قاطعانه ميتوان گفت بدون حضور آنها، امكان شكلگيري اينچنين سناريوهاي خيانتآميزي وجود ندارد.
در ايام اخير شاهد زنجيرهاي از خبرسازي ها و لجن پراكني ها از طرف رژيم آخوندي با وزارت بدنام اطلاعات خودش هستيم كه افكار عمومي را در بر گرفته و عليه مقاومت مردم ايران و سازمان مجاهدين و اعضاء آن در كمپ ليبرتي بكار مي گيرد.
اما ماجرا چيست!؟ و اصلا چرا تصميم به نوشتن چنين مقاله اي گرفته ام....
بله، مقاومت ايران و سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران به مدت 34سال نبردي سخت را عليه وحشي ترين و مهيب ترين نيروي ارتجاعي، كه ايران در طول تاريخ به خود ديده است را به پيش برده و توانسته چنگالهاي اين هيولا را بشكند و خوار و ذليلش كند، بهخصوص در سال 2013 كه آخوندها با استفاده از پليدترين برگهاي خود و بهكارگيري كثيف ترين توطئهها و جنايات، ميخواستند آن را به سال از بين بردن مجاهدين و مقاومت ايران تبديل كنند. اما مقاومت ايران آن را براي مردم ايران به سال الگوي ماندگار و الهام بخش اسطورة اشرف بدل كرد و بدينگونه مقاومت ايران روي قله هاي پيروزي درخشيد. كما اينكه رژيم ايران منتهاي درماندگي و ضعيف, ناگزير از سركشيدن جام زهر شده و پيامدهاي آن را به جان خريده است. مقاومت ايران بهاي آزادي ميهن خود را با همه سختي هايي كه در اين مسير است به جان خريده است و با تمام تلاش خود به سوي سرنگوني ولايت فقيه و آخوند هاي حاكم بر ايران به پيش مي رود. براستي كه مجاهد شهيد ناصر صادق چه خوب گفت:
«اي تودههاي خلق! اگر امروز فرزندان شما در زير رگبار گلولهها جان ميسپارند و يا در زير شلاقهاي رژيم به فرياد درآمدهاند، اگر شرايط موجود بسيار سخت و غمافزاست، اما ما به شما نويد ميدهيم، ما به شما طلوع فجر را در شب تاريک مژده ميدهيم، ما دماغه کشتي پيروزي را در افق اقيانوس خلقها ميبينيم، ما طلوع صبح را ميبينيم، ما پيروزي توحيد را ميبينيم!»
همميهنان عزيز و اشرف نشانان در سراسر جهان، مدتي است كه وزارت اطلاعات آخوندي و انجمن نجاست در سايتها و رسانههاي فارسي و عرب زبان نجاستي از طرف يك جوجه بسيجي تازه به دوران رسيده وزارت اطلاعات و كسي كه خودش را خواهر من جا زده است نكاتي را منتشر مي كند، از قبيل اينكه من يك گول(فريب) خورده هستم و اصلا نميدانم چطور يك باره قدم در عرصه مبارزه گذاشتهام؟!! و بعد ديدارهاي شخصي اين زن مزدور اطلاعاتي با دكتر احمد شهيد (گزارشگر ويژه سازمان ملل در امور حقوق بشر ايران)كه در ژنو برگزار مي كند. يا در همين چند روز اخير به ليبرتي آمده است و در يك شوي مسخره تلويزيوني عرب زبان شبه نظاميان وابسته به نيروي تروريستي قدس, ادعاهاي مسخرهاي عليه من و ساكنين كمپ ليبرتي كرده است.
خدايا منو ببخش كه گول خوردم!! راستي چطور شد كه اين جوجه بسيجيِ سانديسي وقتي برادرمجاهدم مرتضى بدست همين جانيان اصائب و9بدر در اشرف به شهادت رسيد يكباره مسير زندگي اش را تغيير داد و به مامور وزارت اطلاعات آخوندها تبديل شد؟! با اينكه همان روز19 فروردين1390همين مزدور درحال ديدن سيماي آزادي بود و تصاوير شهادت برادرم را از سيماي آزادي دنبال مي كرد. بگذريم كه بي شرافتي در اوج خود و از جنس آخوندي همه چيز را از بين ميبرد و به جاي خونخواهي از قاتلان جنايتكار, انگل وار تبديل به بلندگوي دشمن ضد بشري در اطراف اشرف و ليبرتي شده و جاده صاف كن قتل عام لاله هاي سرخ مي شود.
چيزي كه براي من خيلي جالب است اينكه، اين مأمور وزارت اطلاعات كه در پوش خانواده خودش را جازده است در حالي به ليبرتي منتقل شده كه براي نزديك شدن به اين كمپ بايد از چندين نقطه بازرسي عبور كرد و رد شدن از آنها تنها با كمك نيروهاي امنيتي عراقي امكانپذير است.
سفر اين مستخدم وزارتي (كه لباس خونخواهي برادر شهيدم را نيز به تن كرده و من را نيز سوژة اين جنگ كثيف رواني كرده است), به عراق و حضورش در ليبرتي كه بهطور كامل توسط سفارت رژيم آخوندي در بغداد سازمان داده شده، بدون ترديد امنيت جان خواهران و برادران مجاهدم در ليبرتي را به خطرمي اندازد و زمينهساز كشتار و حمام خونهاي بعدي در ليبرتي است. اين امر بهوضوح يادداشت تفاهم امضاء شده بين دولت عراق و مللمتحد در 25دسامبر 2011 و تعهدات مكتوب و مكرر آمريكا و مللمتحد نسبت به امنيت و سلامت ساكنان ليبرتي را نقض ميكند.
حالا يك خاطره بگويم :
در دوران كودكي هر وقت مي خواستم از خانه بيرون بروم، مادرم از اتاق بالايي بلند داد مي زد:
«بچه، مواظب باش بيرون ميري از آدمها گول نخوري» راستش من هم فكر مي كردم (گول) مثل فلفل تندي هست و دهان را مي سوزاند و يا از اين قبيل چيزها (چون بچه خيلي شلوغ خانواده بودم). آخر هر كار اشتباهي مي كردم و يا حرف بدي از دهانم بيرون مي آمد مادرم سريع فلفل تند را از كمد بيرون مي آورد و چشم شما دور... مرا زير دستهايش محكم نگه مي داشت و توي دهانم ميريخت و بعد من بودم و گريه هاي وحشتناك و التماس هاي كودكانه خودم كه ميگفتم بخدا اشتباه كردم ديگر از اين كارها نمي كنم و يا گول نمي خورم... بعد از درب خانه يواشكي بيرون ميرفتم كه ادامه ندهد. چون ماندن در خانه عاقبت خوبي برايم نداشت و....
گذشت تا يك روز در كلاس درس خانم معلم درحين درس دادن, معني كلمه «گول» را كه در بين يكي از درس ها آمده بود, توضيح داد و فهميدم يعني كسيكه فريب مي خورد. بعد با همان شيطنت كودكانه دستم را بالا بردم و از خانم معلم پرسيدم : خانم... ببخشيد، پس اين فلفلي كه مادرم در دهان من مي ريزد چي هست و فرق آن با گول چيست؟! بعد همه همكلاسي هايم از حرفي كه زدم شروع به خنديدن كردند و خانم معلم با خنده اي صميمانه، نگاهي به من و بقيه بچه ها كرد و گفت: اگر من هم جاي مادر تو باشم همين كار را مي كنم كه ديگه گول كسي را نخوري كه مشق هايت را ننويسي، و بعد هم توي كلاس و در حين درس دادن از من سوال نپرسي، بعد هم براي اينكه من بترسم و فضاي كلاس هم عوض بشود، به يكي از همكلاسي هايم گفت: حسام پاشو برو فلفل را از آبدارخانه بياور تا مصطفي بفهمد كه يعني چي؟... من هم با خنده گفتم خانم معذرت مي خواهم اين ناصر... من را گول زد كه اين سوال را بكنم...
بگذريم، اگر انتخاب مبارزه و گذشتن از همه چيز خود براي به دست آوردن آزادي ميهن و مردم, در انديشة پليد رژيم آخوندي و دم و دنبالچه هايش «گول» خوردن است, بنابراين سايتهاي وزارت بدنام اطلاعات درست ميگويند و درست هم مي نويسند كه من گول خورده ام. و خوشبختانه گول بزرگي خورده ام كه في الواقع ارزش آن را دارد حتى به بهاي سوختن دهانم با همه فلفل هاي دنيا.
اين «فريب»!, مسير زندگي ام را تغيير داد و همه گذشته, جواني و آرزوهاي خودم مانند هر جوان ايراني كه مي خواهد آسايش داشته باشد و لباس مد روز را برتن كند و ... را كنار بگذارم، درس خواندن، كاركردن در مكانيكي حسين آقا و تمرينات فوتبال،... بله گول خوردن خيلي مواقع شايد اشتباه باشد و شما را به سمت مسيري غلط و نادرست ببرد. اما يك گول خوردن در اين دنيا وجود دارد كه باعث افتخار مي شود و شما وارد دنيايي ميشويد كه بايد آن را باتمام وجود خود انتخاب كنيد.
اگر اين انتخاب من كه در مسير رهايي خلق و ميهن اسيرم از چنگال آخوندهاي حاكم برايران است، اگر مبارزه كردن عليه منفورترين رژيم حاكم جرم و گناه بزرگ است و فريب محسوب ميشود، پس چه افتخار عظيم و مباركي است و بايد به خودم تبريك بگويم كه چنين انتخابي كرده ام كه تمام زندگي و جواني ام را وقف اين آرمان عظيم كرده ام كه رژيم پليد آخوندي از نام مقدس مجاهد خلق وحشت دارد.
سارقان انقلاب بزرگ مردم ايران مي خواهند با اين صحنه سازي ها و لجن پراكني ها عليه مقاومت سرفراز مردم ايران اينطور از سرنگوني خود بگريزند. اين البته همان آرزويي است كه بي ترديد آخوندها به گور خواهند برد.
اشرف نشانان عزيز
بارها رهبر مقاومت ايران برادر مجاهد مسعود رجوي در سرفصل هاي مختلف در اشرف و ليبرتي طي اين ساليان چراغ را خاموش كرد و تك تك ما را مخيركرده كه اگر مي خواهيم بدنبال زندگي مطلوب خود برويم و در سواحل امن زندگي كنيم تا سرب داغ با تن هايمان تلاقي نداشته باشد، هرچه زود ترصفوف مجاهدين و ارتش آزاديبخش ملي ايران را ترك كنيم. چراكه جنگ ما با مهيب ترين نيروي ارتجاعي تاريخ معاصر, جدي است. ولي من هربار به عشق او و ميهن در زنجيرم و به عشق سازمانم و خواهران و برادران مجاهد خلقم كه با تك تك سلولهايم آنها را دوست دارم، مسير سخت و دشوار و زندان ليبرتي را انتخاب كرده ام و در آخرين چراغ خاموش 11آبان 1393در نقشه مسيرم براي رهبر مقاومت نوشتم: تمام خانواده ام فداي تو و ميهنم است و هيهات مناالذله كه بخواهم به خلق قهرمانم و رهبري و سازمانم پشت كنم حتى مسير هرچقدر هم سخت و دشوار باشد من مجاهد خلق هستم، زيرا بايد اين رژيم را خسته و فرسوده كرد. بايد اين رژيم را سرنگون كرد...»
بله من انتخاب كردم كه با افتخار وآگاهي كامل از شرايط موجود در منطقه, مجاهد بمانم و مجاهد بميرم و همين مرا بس است. من قسم خورده به تكرار صدايش هستم و من همواره به او التماس ماندنم در سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران راكرده و مي كنم. ميخواهم سوار برعرشه زرهي ارتش آزاديبخش به سراغ ولي فقيه ارتجاع درتهران بروم و او را سرنگون كنم....
براستي كه مردم ايران بهخصوص زنان و جوانان دلير اين ميهن، خصم آشتيناپذير نظام ولايتفقيه هستند که با الهام از مقاومت سازمانيافته اين ميهن در ايستادگي و تسليم نشدن به خواست رژيم قرونوسطايي ولايتفقيه؛ در عرصه اجتماعي مانند بمب ساعتي عمل ميکنند و زمينهساز خيزش و قيام اجتماعي براي جاروي رژيم ضدبشري آخوندها بدست ارتش آزاديبخش ملي ايران هستند.
مرگ بر اصل ولايت فقيه
درود بر رجوي
زنده باد ارتش آزاديبخش ملي ايران
مصطفي (ميلاد) بهشتي
ارديبهشت 94
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر