يك عذر تقصير و يك يادآوري
بهار كه آمد من سرم بسيار شلوغ بود. عذر مي
خواهم اگر كه قبل از عيد يا زودتر تبريك نگفتم. به هرحال از هرجا كه برگرديم بهار
است و بهار. شعر زير را به مناسبت بهار سالهاي قبل نوشته ام بپذيريد
يار مني و نميداني.
جهان دگرگون نميشود يارا!
من جهان را دگرگون ميكنم
وقتي كه تو را ميبوسم
ميان يقين شبانهام بهفردا.
در دومين روز همين بهار يادم آمد كه ده سال پيش، در عبور از 55سالگي، شعر زير را
نوشته بودم. حالا بعد از ده سال، نه
پيرتر، كه جوانترم. و اگر فرصتي باشد و عمري، ده سال ديگر هم آن را خواهم خواند.
در هزارة سرخ گلولة چريكان
در عبور از پنجاه و پنجمين سالروز يك تولد
ثبت كن نامم را در دفتر
شروران!
قلب
من در باد غارت شد
وقت
فرود شلاق،
وقت
افراشتن دار،
وقت
وزيدن زهر.
هنگام
بيحوصلگي آفتاب زمستاني برف
آنجا
كه زني را خاموش در زير باران سنگها يافتم
سركشتر
از شاخههاي عريان شدم
تا
در برابر جنين كودكي برسنگفرش
ترسم
را با بهمن نفرتي سياه عوض كنم.
ثبت
كن نامم را در دفتران شروران
و
بگذار تاج خارت را
برپيشاني
كسي كه عاشق است
بربرادران
بهدار آويخته
و
دختران سنگسار شدهاش.
وقت
موحش باد
دوباره
ايمان آوردهام
بهاعجاز گل سرخ در رگبار خونين تيغ.
و
باور كردهام دوباره كرامت ابر را
در هايهاي شبانهها.
در
خيابانهاي مسموم
كودكي
با چشماني خفه مادرش را ميجويد
من
ميخواهم بياشوبم
خاطر
بيخيال اين جهان خفته را
با
اين قلب پاره پارة دربهدر.
من
در ظهر گس بيايماني و لرزههاي خفيف ترس
انجماد
خوفناك پرنده را
در
آسمان يخزده نپذيرفتم.
و
صداي تپش قلبم را
در
دورترين ستارة آواره شنيدهام.
هزارتوي
طوفان
رابطة
خونين خنجر و خيانت را
با
اندام نازك گلها شرح ميداد
و
حالا، ديري در دور،
من
با لهجة تلخ آوارگان حرف ميزنم.
در
اين خيابانهاي بادكرده
با
صورتي متورمتر از صورت فاحشگان مطرود و تنها
با
لبان لرزان محكومان ترانه خواندهام
و
اكنون در زير تازيانة ممنوعهها
نگاه
كن بهاين دست، بهاين چشم، بهاين نگاه.
من
با گلوي بريدة برادرم ميخوانم
با
قلب تكه تكة خواهرم ميدوم
با
تل چشمهاي از حدقه درآمدة پدرانم ميبينم
نگاه
كن من با بغض سركش ميهنم
در هزارة سرخ گلولة چريكان متولد ميشوم.
16فروردين1384
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر