هادي مظفري: «وقتی ماسکهای منتقد و مخالف، فرو می افتند»
جنگ و جدل گرگهای وحشی و غارتگر
در رژیم ولایت عظما روز به روز وارد مراحل تازه تر و جدیدتری می شود. کارِ
یقه درانیهای باندی و افشاگریهای نجومی به آنجا رسیده که یقۀ رحیمی، معاون
اول احمدی نژاد را نیز چسبیده اند و به جرم دزدی و فساد می خواهند پس از
اخذ چند میلیارد ناقابل روانۀ زندانش کنند.
در همین اثناء یک شیر پاک خورده
ای هم با به پا کردن الم شنگه های دل رژیم خوش کن، دوباره فیلش یاد
هندوستان کرده و پس از کلی آسمان ریسمان کردن، به مجاهدین و مقاومت تهمت
کلاهبرداری زده و به «بدعهدی و رذالت تقطیر شده و توجیه شده توسط احتمالا
سیاست و ایدئولوژی» متهمشان کرده است!.
ظاهرا مقاومت باید بهای رو شدن دست دزدهای گردن کلفت و عمامه دار در داخل ایران را، خارج از ایران و به کسانی بپردازد که سالها بر سر سفره اش نشسته اند، از برکت نانش فربه شده اند و از نعمت همراهی اش به اسم و رسمی رسیده اند. حالا هم که به آخر خط رسیده اند، ریل عوض کرده و در مسیر همراهی با دشمن شماره یک مقاومت افتاده اند، برآنند تا همانگونه که رژیم هار و وحشی، تروریست بودن خویش را انکار می کرد و با بذل و بخشش به از ما بهتران، انگشت اتهام را به سمت بزرگترین و جدی ترین اپوزیسیونش نشانه می رفت، به یاری اش بشتابند و اینگونه جا بیندازند که که دزدی و بالا کشیدن مال دیگران به رژیم ختم نمی شود. به زبان ساده می خواهند ننگ کلاهبرداری های سر به فلک کشیده مقامات رژیم را به دامان مقاومت هم وصله پینه کنند و بگویند اینها هم بعله!.
ابزار کار هم البته معین و مشخص است. همانهایی که روزی زیر ماسکهای «مخالف» و «معترض» و «منتقد» به خیال خودشان وارد صحنه شده بودند تا کاری را که آخوندها و پاسدار سرداران پهلوان پنبه شان با همدلی و همراهی دول استعمارگر نتوانسته بودند به پایان ببرند، اینها با دشنه ها و خنجرهای آلوده به خیانت و رذالت به انجام برسانند. امروز اما آن ماسکهای کذایی بعلت گشادتر شدن بی حد و حصر دهانهای یاوه گو جر و واجر شده اند و ماهیّتهای اصلی و ذاتهای واقعی مدعیان دروغین دموکراسی و نقد منصفانه از پشت پردۀ مخملین بیرون افتاده اند. به قول سعدی علیه الرّحمه:
تو پس پرده و ما خون جگر می ریزیم.......وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم.
پرگویی این جماعت البته بر کسی پوشیده نیست. همینها یکروز حرفهای یک بنده خدایی که در برنامه زنده و در تماس تلفنی با سیمای آزادی به زبان آورده بود و گفته بود «بند از بندتان می گسلیم» را به چنان پیراهن عثمانی تبدیل کردند که نگو و نپرس. میرغضب ها ساختند و صفحۀ وبلاگشان را به پیکرهای شرحه شرحه مزیّن نمودند و هیاهو برای هیچ راه انداختند تا کسی فکر نکند حضرات ساکت نشسته اند و دست از مبارزه کشیده اند و دارند روی کاناپه های گرم و نرم با گربه های ناز و ملوسشان بازی می کنند و موش های کامپیوترشان را رها کرده اند.
اینها طی این یکی دو سالی که وجدانهاشان را به مرخصی کامل فرستاده اند و پاشنۀ دهنها را کشیده اند و چهرۀ اصلی خویش را در اذهان عمومی به نمایش گذاشته اند، چیزهایی گفته اند و نوشته اند که روی لومپنهای چاله میدانی را نیز سفید کرده است. شعبان بی مخها الحق که باید جلوی این جماعت لُنگ بیندازند.
درست در حالیکه دار و ندار یک ملّت به دست مشتی اراذل و اوباش عمامه به سر به غارت رفته است. درست در زمانیکه کودکان کار در خیابانهای گند گرفتۀ ایران از نکبت ملایان استثمار می شوند و مورد تجاوز قرار می گیرند. دقیقا در روزهایی که آمار خود رژیم از تعداد زنان کارتن خواب افزایش بی سابقه ای را نشان می دهد و درست در همین روزهایی که فقر و فلاکت یک ملت خفقان زده را مستاصل کرده و شکمهای وَرم باد کردۀ آخوندها و پاسداران قاچاقچی شان روز به روز برآمده تر می شوند یکی به جای گرفتن یقۀ چرکین آخوندها، در مقابل دشمنان قسم خوردۀ آنها مردانه! سینه ستبر می کند و می گوید:
«من بر سر این ماجرا که می خواهد آرامش اندک زندگی این زن شریف را بر هم زند بدون توجه به اینکه نتیجه چیست تا آخرین نفس و تا آخرین رمق با هر چه بتوانم مبارزه خواهم کرد».
حالا ایمان آوردید که حضرات اگر از مبارزه در کنار مقاومت و مجاهدین بریده اند و نفس نفس زنان خود را به ساحل امن رسانده اند، اما حس خیلی خیلی باحال مبارزه هنوز درونشان مثل آتشفشان در غلیان و خلجان است و متوجه هم شدید که تفاوت این مبارزه بر خلاف مبارزه قبلی که وسط راهش درجا زدند، این است که اینبار نه تا نیمۀ راه بلکه تا «آخرین نفس» و «آخرین رمق» به پیش خواهند رفت و با هر چه که بتوانند مبارزه خواهند کرد؟!.
آفرین بر این همه حس مبارزاتی!. آنهم در مقابل کسانی که حتی خود این موجودات می دانند که برای سنت سنت پولهایشان حساب کتاب دارند و دامان پاکتر از این هستند که کسی بتواند تهمت کلاهبرداری و از این قبیل به آنها بزند. کسانی که حسابشان پاک است و بر دامان کبریائیشان هیچ گَردی نمی نشیند.اگر مجاهدین در اینگونه موارد ریگی به کفش داشتند، دولتهای اروپایی و خصوصا انگلیس و فرانسه چلاق و عقب افتادۀ ذهنی نبودند که با یک مچگیری ساده از آنها، برای همیشه از شر و مزاحمتشان خلاص شوند.
کیست که نداند مجاهد خلق از همان آغاز راه، اولین کارش «چار تکبیر» زدن به همین چیزهایی است که این جماعت از صدر تا ذیلشان به آنها دخیل بسته اند و مگس وار به شهد و شیرینی و حلاوتش چسبیده اند؟!
در سالهایی که سپری شدند و خصوصا این یکی دو سال اخیر، برای کند کردن و یا حتی متوقف کردن چرخهای این مقاومت، از هیچ نیرنگ و دبنگی کوتاهی نکرده اند. آب به آسیاب سیدعلی روضه خوان ریخته اند و البته تنها سهم و نصیبشان، به فنا رفتن همان آبرویی بوده است که از صدقۀ سر مجاهدین پاکباز در زندانها و در میدانهای نبرد بر علیه فاشیسم مذهبی حکومت آخوندها و عضویت در شورای ملی مقاومت به دست آورده بودند.
اندکی خوش خیال و خوش باور اینگونه می پنداشتند که حالا که اینها جمعشان جمع شده است و همراه و همنشین با دکتر و وکیل و شاعر و عرش به فرش باف از مقاومت بریده اند و دست در دست هم گذارده اند، حتما راهی بهتر برای مبارزه با هیولای انسان خوار پیش پای دیگران قرار خواهند داد و یک خلق گرفتار را رهین منت خویش خواهند نمود. نمی دانستند که کارشان به اینجا می کشد که در کوچه پس کوچه های فرنگ برای مبارزان و آزادیخواهانِ از جان گذشته، رجز می خوانند و لاف در غربت می زنند. «دیباچه» علم می کنند و چنان شوری به پا می نمایند که سربازان گمنان و بدنام داخل و خارج از ایران همانند لشکر اجنّه به یاری شان می شتابند و به حمایت از نوشتۀ شاعرانه و ادیبانه شان و در تائید آن، از چنان ادبیات مستهجنی استفاده می کنند که انسان از اینهمه سقوط و فرو افتادن در بهت و حیرت فرو می رود.
سخن آخر اینکه «خشت بر دریا می زنند» و «بیهوده آب در هاون می کوبند». مقاومت و مجاهدینی که خمینی را روانۀ گور کردند، از بمبارانهای «ارباب بی مروت» جان سالم به در بردند، لیست تروریستی را جر دادند و در حلقوم آخوندها فرو کردند، رای قضات بیطرف فرانسوی را در تائید خودشان گرفتند، قاتق هسته ای رژیم را به قاتل جانش تبدیل کردند و از همه اینها مهمتر، مجاهدینی که در خط مقدم جبهۀ نبرد در رزمگاه لیبرتی درس ایستادگی و مقاومت به جهان و جهانیان آموختند، بیدی نیستند که به این بادها بلرزند. شما و شمایان هم تا می توانید از پشت کامپیوترهاتان تا آخرین نفس و تا آخرین رمق حتما مبارزه کنید. شاید روزی تبدیل به الگوهای برجستۀ مبارزاتی شدید.
ظاهرا مقاومت باید بهای رو شدن دست دزدهای گردن کلفت و عمامه دار در داخل ایران را، خارج از ایران و به کسانی بپردازد که سالها بر سر سفره اش نشسته اند، از برکت نانش فربه شده اند و از نعمت همراهی اش به اسم و رسمی رسیده اند. حالا هم که به آخر خط رسیده اند، ریل عوض کرده و در مسیر همراهی با دشمن شماره یک مقاومت افتاده اند، برآنند تا همانگونه که رژیم هار و وحشی، تروریست بودن خویش را انکار می کرد و با بذل و بخشش به از ما بهتران، انگشت اتهام را به سمت بزرگترین و جدی ترین اپوزیسیونش نشانه می رفت، به یاری اش بشتابند و اینگونه جا بیندازند که که دزدی و بالا کشیدن مال دیگران به رژیم ختم نمی شود. به زبان ساده می خواهند ننگ کلاهبرداری های سر به فلک کشیده مقامات رژیم را به دامان مقاومت هم وصله پینه کنند و بگویند اینها هم بعله!.
ابزار کار هم البته معین و مشخص است. همانهایی که روزی زیر ماسکهای «مخالف» و «معترض» و «منتقد» به خیال خودشان وارد صحنه شده بودند تا کاری را که آخوندها و پاسدار سرداران پهلوان پنبه شان با همدلی و همراهی دول استعمارگر نتوانسته بودند به پایان ببرند، اینها با دشنه ها و خنجرهای آلوده به خیانت و رذالت به انجام برسانند. امروز اما آن ماسکهای کذایی بعلت گشادتر شدن بی حد و حصر دهانهای یاوه گو جر و واجر شده اند و ماهیّتهای اصلی و ذاتهای واقعی مدعیان دروغین دموکراسی و نقد منصفانه از پشت پردۀ مخملین بیرون افتاده اند. به قول سعدی علیه الرّحمه:
تو پس پرده و ما خون جگر می ریزیم.......وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم.
پرگویی این جماعت البته بر کسی پوشیده نیست. همینها یکروز حرفهای یک بنده خدایی که در برنامه زنده و در تماس تلفنی با سیمای آزادی به زبان آورده بود و گفته بود «بند از بندتان می گسلیم» را به چنان پیراهن عثمانی تبدیل کردند که نگو و نپرس. میرغضب ها ساختند و صفحۀ وبلاگشان را به پیکرهای شرحه شرحه مزیّن نمودند و هیاهو برای هیچ راه انداختند تا کسی فکر نکند حضرات ساکت نشسته اند و دست از مبارزه کشیده اند و دارند روی کاناپه های گرم و نرم با گربه های ناز و ملوسشان بازی می کنند و موش های کامپیوترشان را رها کرده اند.
اینها طی این یکی دو سالی که وجدانهاشان را به مرخصی کامل فرستاده اند و پاشنۀ دهنها را کشیده اند و چهرۀ اصلی خویش را در اذهان عمومی به نمایش گذاشته اند، چیزهایی گفته اند و نوشته اند که روی لومپنهای چاله میدانی را نیز سفید کرده است. شعبان بی مخها الحق که باید جلوی این جماعت لُنگ بیندازند.
درست در حالیکه دار و ندار یک ملّت به دست مشتی اراذل و اوباش عمامه به سر به غارت رفته است. درست در زمانیکه کودکان کار در خیابانهای گند گرفتۀ ایران از نکبت ملایان استثمار می شوند و مورد تجاوز قرار می گیرند. دقیقا در روزهایی که آمار خود رژیم از تعداد زنان کارتن خواب افزایش بی سابقه ای را نشان می دهد و درست در همین روزهایی که فقر و فلاکت یک ملت خفقان زده را مستاصل کرده و شکمهای وَرم باد کردۀ آخوندها و پاسداران قاچاقچی شان روز به روز برآمده تر می شوند یکی به جای گرفتن یقۀ چرکین آخوندها، در مقابل دشمنان قسم خوردۀ آنها مردانه! سینه ستبر می کند و می گوید:
«من بر سر این ماجرا که می خواهد آرامش اندک زندگی این زن شریف را بر هم زند بدون توجه به اینکه نتیجه چیست تا آخرین نفس و تا آخرین رمق با هر چه بتوانم مبارزه خواهم کرد».
حالا ایمان آوردید که حضرات اگر از مبارزه در کنار مقاومت و مجاهدین بریده اند و نفس نفس زنان خود را به ساحل امن رسانده اند، اما حس خیلی خیلی باحال مبارزه هنوز درونشان مثل آتشفشان در غلیان و خلجان است و متوجه هم شدید که تفاوت این مبارزه بر خلاف مبارزه قبلی که وسط راهش درجا زدند، این است که اینبار نه تا نیمۀ راه بلکه تا «آخرین نفس» و «آخرین رمق» به پیش خواهند رفت و با هر چه که بتوانند مبارزه خواهند کرد؟!.
آفرین بر این همه حس مبارزاتی!. آنهم در مقابل کسانی که حتی خود این موجودات می دانند که برای سنت سنت پولهایشان حساب کتاب دارند و دامان پاکتر از این هستند که کسی بتواند تهمت کلاهبرداری و از این قبیل به آنها بزند. کسانی که حسابشان پاک است و بر دامان کبریائیشان هیچ گَردی نمی نشیند.اگر مجاهدین در اینگونه موارد ریگی به کفش داشتند، دولتهای اروپایی و خصوصا انگلیس و فرانسه چلاق و عقب افتادۀ ذهنی نبودند که با یک مچگیری ساده از آنها، برای همیشه از شر و مزاحمتشان خلاص شوند.
کیست که نداند مجاهد خلق از همان آغاز راه، اولین کارش «چار تکبیر» زدن به همین چیزهایی است که این جماعت از صدر تا ذیلشان به آنها دخیل بسته اند و مگس وار به شهد و شیرینی و حلاوتش چسبیده اند؟!
در سالهایی که سپری شدند و خصوصا این یکی دو سال اخیر، برای کند کردن و یا حتی متوقف کردن چرخهای این مقاومت، از هیچ نیرنگ و دبنگی کوتاهی نکرده اند. آب به آسیاب سیدعلی روضه خوان ریخته اند و البته تنها سهم و نصیبشان، به فنا رفتن همان آبرویی بوده است که از صدقۀ سر مجاهدین پاکباز در زندانها و در میدانهای نبرد بر علیه فاشیسم مذهبی حکومت آخوندها و عضویت در شورای ملی مقاومت به دست آورده بودند.
اندکی خوش خیال و خوش باور اینگونه می پنداشتند که حالا که اینها جمعشان جمع شده است و همراه و همنشین با دکتر و وکیل و شاعر و عرش به فرش باف از مقاومت بریده اند و دست در دست هم گذارده اند، حتما راهی بهتر برای مبارزه با هیولای انسان خوار پیش پای دیگران قرار خواهند داد و یک خلق گرفتار را رهین منت خویش خواهند نمود. نمی دانستند که کارشان به اینجا می کشد که در کوچه پس کوچه های فرنگ برای مبارزان و آزادیخواهانِ از جان گذشته، رجز می خوانند و لاف در غربت می زنند. «دیباچه» علم می کنند و چنان شوری به پا می نمایند که سربازان گمنان و بدنام داخل و خارج از ایران همانند لشکر اجنّه به یاری شان می شتابند و به حمایت از نوشتۀ شاعرانه و ادیبانه شان و در تائید آن، از چنان ادبیات مستهجنی استفاده می کنند که انسان از اینهمه سقوط و فرو افتادن در بهت و حیرت فرو می رود.
سخن آخر اینکه «خشت بر دریا می زنند» و «بیهوده آب در هاون می کوبند». مقاومت و مجاهدینی که خمینی را روانۀ گور کردند، از بمبارانهای «ارباب بی مروت» جان سالم به در بردند، لیست تروریستی را جر دادند و در حلقوم آخوندها فرو کردند، رای قضات بیطرف فرانسوی را در تائید خودشان گرفتند، قاتق هسته ای رژیم را به قاتل جانش تبدیل کردند و از همه اینها مهمتر، مجاهدینی که در خط مقدم جبهۀ نبرد در رزمگاه لیبرتی درس ایستادگی و مقاومت به جهان و جهانیان آموختند، بیدی نیستند که به این بادها بلرزند. شما و شمایان هم تا می توانید از پشت کامپیوترهاتان تا آخرین نفس و تا آخرین رمق حتما مبارزه کنید. شاید روزی تبدیل به الگوهای برجستۀ مبارزاتی شدید.
25 ژانویه سال 2015 میلادی(5 بهمن 1393)همبستگي ملي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر