زن مقاومت آزادی پیشتازان راه رهائی خلق ومیهن

زن مقاومت آزادی پیشتازان راه رهائی خلق ومیهن

۱۳۹۳ بهمن ۷, سه‌شنبه

دايه دايه وقت جنگه؛ وقت دوسي با تفنگه – عليرضا خالو كاكايي

دايه دايه وقت جنگه؛ وقت دوسي با تفنگه – عليرضا خالو كاكايي

دوشنبه, 06 بهمن 1393 07:3
ايران افشاگر 

تقديم به همسنگر ديرينم نورمراد كله جويي، رزمندة دوست داشتني و محبوب ارتش آزادي.   

 چندان خالي از انتظار نبود كه اسامي دهن پركن و اجغ وجغي مانند «افكار نيوز» و «ديده بان»، به تصوير ستبرْ سينه، آخوند چزان و بشاش نورمراد كله جويي، در روزنامة السياسه واكنش نشان ندهند؛ آخر آنها و ساير پاسداران فضاي مجازي رژيم، مانند سلف خود سلطان محمود غزنوي كه «انگشت در جهان كرده و قرمطي مي‌جست»، براي تك تك مجاهدين طرح و برنامه دارند و به خونشان تشنه هستند.  
نور مراد كيست؟
رزمنده‌ يي است كه در 51 سالگي زندگي خود را با مجاهدين پيوند داده و به همراه آنان با هفت كفش و كلاه و عصاي آهنين طي طريق نموده، بر كوره راههاي هولناك و پرمخاطرة مبارزه پوزار كشيده است. او اكنون با آنكه 81 سال دارد مانند ديروز و ديروزترها، تر و تازگي، شوخ طبعي، جنگندگي خود را نه تنها حفظ؛ كه بسا افزوده است. آناني كه در نشست هاي سراسري فرماندهي كل ارتش آزادي با رزمندگان حضور داشته اند خوب مي‌دانند نورمراد، مخاطب نسبتا ثابت اين نشست هاست. بيان گرم، لحن خودماني، بي آلايشي محض، لهجة شيرين لري، پختگي  و فهم بالاي سياسي، ظرافت سنجي، و بالاخره رابطة خاص الخاص او با رهبري مقاومت زبانزد است. حضور او در پشت ميكرفون، لطافت، صميت و گرماي خاصي به نشست ها مي‌دهد.
 بالاترين ويژگي نورمراد مانند ساير رزم آوران آزادي، ايستادگي و جنگندگي او به هر قيمت در برابر اين رژيم سراپا ضدايراني، ضداسلامي و ضد بشري است؛ همين ويژگي است كه او را دشمن خطرناكي براي آخوندها و وزارت بدنام اطلاعات مي‌سازد. او كسي است كه وقتي رژيم با سوء استفاده از عواطف خانوادگي، دخترش را به اشرف آورد، تا در پيرانه سري او را بفريبد و به ندامت وادارد، سخت سيلي خورد و واپس تمرگيد. به جاي اينكه دختر، پدر را از اردوي مقاومت جدا كند، پدر، دختر را با انگيزه ها و اهداف زنان مجاهد آشنا ساخت و ساعت ها براي او از شگفتي هاي اشرف و ساكنان آن گفت.
به رژيم و ديده بانان ريز و درشت آن حق مي‌دهيم كه عز و جزكنند و يقه بدرانند، زيرا نور مراد با پرچم موي سپيدش، نماد سرفرازي سپيدارگونة نسلي است كه به مهابت توفانِ سموم سرخم نكرده است. او بشدت اهل كار است و تلاش و در پي رويانيدن، سبزينگي و آباداني. او كسي بود كه با مجاهد شهيد مهندس بيژن محيطي، توانست در زمين هاي شور و عقيم قرارگاه كوت (فائزه) درخت بكارد و سبزي ببار بياورد. اينك باز اوست و عزم كشت و كار.
 او و ديگر درخت نشانان و گل بارآوران، برآنند وجبي از خاك ليبرتي را بي گل و درخت، بي سبزه و شبنم و پرنده باقي نگذارند تا كور شود «ديده بان» و اربابانِ زندگي كُشِ او؛ كه چشم ديدن ندارند. اين جنگي است روزمره. سلاح آن ارادة خستگي ناپذير مجاهد خلق، مهماتش، خلاقيت و ابتكار. صحنه هايش، تبديل هيچ چيز به همه چيز؛ با عرق جبين و كد يمين.
ربط اينكار به سرنگوني رژيم چيست؟ نيازي نيست ما بگوييم. واكنش غيط آلود دشمن، خود بهترين سند است. او با زبان آخوندي اين واقعيت را آدرس مي‌دهد. رژيم و نوري جان فلك زده، و دور سوم نخست وزيري باخته اش، مجاهدين را براي اين به ليبرتي آورده بودند تا با جداسازي بنگال به بنگال آنها، طرح ارتجاعي- استعماري تاريكخانه هاي اشباح خود را پيش ببرند. آنها مي‌خواستند يك ارتش آزاديبخش ملي را در «قبرستان مردگان سياسي» (ليبرتي) زمينگير كنند. بر آن بودند باشرف ترين فرزندان ايران را به جماعت حسرت به دل و حلقه بسته و زانو زده بر گرد بقعة امام زاده يي بنام  كشور ثالث تبديل كرده، و به دريوزگي و التماس وادارند؛ چيزي مشابه دهكدة آزادي! (تيف).
ليبرتي جايي بود مشابه قبرستان با سنگ گورهاي سپيد، با آن سه درخت خشك و تُنُك، چند غراب چركين پر و قارقارهاي زشتشان، در جنگلي از تي وال. مجاهدين آن را به مجاهد آباد و كانون آزادي تبديل كردند. اسم آن را نيزگذاشتند: «رزمگاه يا پلي به سوي تهران»، در يك كلام معني ليبرتي را به ليبرتي برگرداندند.
«يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»(صف 8) 
  درخت و گل، جلوه هاي سرزندگي و نبض و حيات و تپش اند. مگر مي‌شود ليبرتي را رزمگاه و مجاهد آباد ناميد اما آن را بهشت نكرد. سازندگي آن روي سكة جنگندگي است و از كساني برمي‌آيد كه به زندگي و جوهر آن باوري عاشقانه و توحيدي دارند.
با اين تلقي، بايد به افكار نيوز رژيم حق داد كه چشم ديدن نورمراد؛ با آن كلاه شاپوي دوست داشتني، پيراهن دوجيبه و نيز عصاي دورنگ و خوش تراش را نداشته باشد، و در غثياني دل پيچه آور به او «خُل» بگويد. وقتي مجاهد 81 ساله چنين سرشار از روحية رزم آوري است، و مانند خار در چشم ولي فقيه فرومي‌رود، ديگر جوانترها جاي خود دارند.
اگر خُل بودن شيفتگي مجنون وار به ليلاي سعادت و بهروزي خلق قهرمان ايران است؟ زهي خُل بودن!
اگر خُل بودن، با صداي رسا، عشق را جار زدن در روزگار غريبي است كه به قول شاملوي فقيد «برگذرگاه قصابانند» ... و «عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد»؛ اگر راست قامت ايستادن، در زمانه يي است كه در آن مرگ از ترس مرگ بر زانوان خويش مي‌خزد، خوشا خُل بودن و دل در گرو سودايي دلربا داشتن، و براي آن سر از پاي نشناختن.   
اگر براي اين عشق، پشت پا زدن جانانه به هر چه دلبستگي، جرم است، بايد قبل از هر كس، امام حسين را سرزنش كرد كه الهام بخش و بنيانگزار اين جنس از عشق بود.
اگر نقطة مقابل اين خُل بودن، و جنون پيشگي، عقل و عقلانيتي است كه در زير عمامه هاي كبره بسته و تارعنكبوت گرفتة آيت الشيطانهاي ريايي است؛ آري، با هزار خط تأكيد در زير آن، ما ديوانگانيم؛ عاشقان ديوانة آزادي؛ دلباختگاني، «زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست، پيرهن چاك و غزلخوان و صراحي در دست». به ميزاني كه به اين عشق آغشته ايم، از عقل بازاري و تاجر پيشه عاري هستيم، و اين افتخار ما را بس.
عليرضا خالوكاكايي- بهمن 93 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر