كنفرانس بحران تروريسم و افراطيگري در شوراي اروپا- استراسبورگ
متن كامل سخنراني مريم رجوي
نمایندگان محترم،
دوستان عزیز!
سه هفته پس از تراژدی هفت ژانویه در پاریس، جهان هم چنان شوکه و بهت زده است. قتل عام روزنامهنگاران در پشت میز کارشان، آتش گشودن به سوی انسانهای بیدفاع، تمامکشکردن مجروحان، گروگانگيري و مرعوب کردن شهروندان و توجیه جنایت علیه بشریت تحت نام اسلام. این چیزی است که وجدان جهان را جریحهدار کرده و روح اسلام از آن بری و بیزار است. اين همان تروريسم و توحشي است كه سالها پيش، خميني با صدور فتواي قتل يك نويسنده، سلمان رشدي، و همة مترجمان و ناشرانش، آن را پايهگذاري كرد.
در عین حال این بربریت شناخته
شدهیی است که در قالب یک حکومت، 36 سال است بر مردم کشور من حکمفرماست و
به نام مذهب، یک ملت تشنة آزادی را به بند کشیده است.دوستان عزیز!
سه هفته پس از تراژدی هفت ژانویه در پاریس، جهان هم چنان شوکه و بهت زده است. قتل عام روزنامهنگاران در پشت میز کارشان، آتش گشودن به سوی انسانهای بیدفاع، تمامکشکردن مجروحان، گروگانگيري و مرعوب کردن شهروندان و توجیه جنایت علیه بشریت تحت نام اسلام. این چیزی است که وجدان جهان را جریحهدار کرده و روح اسلام از آن بری و بیزار است. اين همان تروريسم و توحشي است كه سالها پيش، خميني با صدور فتواي قتل يك نويسنده، سلمان رشدي، و همة مترجمان و ناشرانش، آن را پايهگذاري كرد.
بنیادگرایی اسلامی که لحظهیی از حیات واقعی خود را در کشتار هفت ژانویة پاریس بارز کرد، از جنبههای گوناگون قابل مطالعه است. از جمله زمینههای تاریخی پیدایش آن، عوامل جامعه شناسانهیی که باعث تداوم این پدیده شده است، سیاستهای بینالمللی که کمک کار گسترش این نیروی مخرب بوده، ماهیت و ویژگیهایش، تعارض اساسی آن با اسلام و بسیاری جهات دیگر.
اما از آن جا که واقعة اخیر، بسیاری را به درستی به این نتیجه رسانده که روشهای کنونی مقابله با بنیادگرایی، اثر معکوس بخشیده است، اجازه میخواهم در این جلسه دربارة یک استراتژی صحیح و پیروزمند در مبارزه علیه بنیادگرایی اسلامی صحبت کنم.
مقدمتاً یادآوری میکنم كه این بحث، فراتر از یک بحث نظری، چکیدة تجربة خونبار و طولانی مقاومت در برابر فاشیسم دینی حاکم بر ایران است.
در سال 1372 در کتابی تحت عنوان «بنیادگرایی اسلامی: تهدید نوین جهانی»، مقاومت ایران به روشنی نشان داد که چگونه رژیم آخوندهای حاکم بر ایران، پس از شکست در جنگ هشت ساله با عراق، برای بسط بنیادگرایی اسلامی در تمام منطقه، از قفقاز و آسیای میانه تا خاورمیانه و شمال آفریقا، خیز برداشته و تمام نظام خود را برای سرکوب داخلی و تروریسم خارجی، سازمان داده است.
در سال 74، شخصاً در یک سخنرانی در شهرداری اسلو در نروژ، نسبت به تهدید رو به گسترش بنیادگرایی اسلامی تحت هدایت ملاهای تهران، هشدار دادم و خواهان تشکیل یک جبهة بینالمللی علیه آن شدم.
در آن زمان، متأسفانه، نه دولتها و نه بانکهای فکری و روشنفکران، به این روشنگری که حاصل رویارویی مردم ایران با استبداد مذهبی بود، توجه نکردند. با این حال، هنوز هم جامعة جهانی میتواند با درس گرفتن از تجربههای تلخ این دوران، یک مسیر صحیح در پیش بگیرد. با این هدف، تلاش میکنم 4 موضوع را مورد بحث قرار دهم:
نخست اين كه بنيادگرايي اسلامي، چه در ذات خود، چه در عمل سياسي روزمرهاش، يك جنگ گسترشيابنده عليه جامعة بشري است كه سرنوشت همين نيروي ارتجاعي را تعيين ميكند.
دوم، پیدایش و رشد گروههای بنیادگرا، نه خود به خودی، بلكه تابع يك محور و سر هدايت كننده، يعني رژیم حاکم بر ایران است.
سوم، بنيادگرايي اسلامي يك ايدئولوژي زهراگين واحد است و انواع شيعه و سني ندارد. معيار توحش و خطر بنيادگرايان، ادعاي پيروي از شيعه يا سني نيست؛ بلكه وابستگي به سرچشمة بنيادگرايي در تهران است.
و چهارم، خلع يد از رژيم ايران در عراق و سوريه، مهمترين حلقة استراتژی پیروزی است.
جنگ بود و نبود
ابتدا باید به واقعیت یک جنگ شوم توجه کرد. در ایران تحت حاکمیت فاشیسم مذهبی، جامعة ما با نقض وحشیانة حقوق بشر، روزانه مورد هجوم قرار میگیرد؛ از جمله با 1200 اعدام در دورة روحاني. در عراق، بربریت گروه داعش از یک سو و پاکسازی قومی و نسل کشی توسط شبهنظامیان وابسته به حکومت ایران از سوی دیگر، بیداد میکند. در سوریه، قتلعامها و ویرانگريهای دیکتاتوری بشار اسد، هر روز فاجعه میآفریند؛ همچنین وقایعی مثل کشتار روزنامهنگاران در پاریس، قتلعام دانش آموزان يك مدرسه در پاكستان و به آتش كشيدن كامل يك شهر در نيجريه. همة اینها وجوه جنگ واحدی است؛ جنگ بنیادگرایی اسلامی با تمام بشریت.
خطاست اگر فکر کنیم که کشتار بیش از 200 هزار سوری، فقط این کشور را در ویرانی و مصیبت فرو میبرد.؛ خیر، میبینیم که در برابر دیدگان همگان، آتش این جنگ به همه جا سرایت میکند: از ایران به عراق، از آن جا به سوریه و لبنان و فلسطین، سپس به یمن و کشورهای دیگر؛ آنچنان که تا قلب اروپا هم امتداد پیدا میکند.
این تعرض، در اصل تعرض نیرویی است که برای خود، حیات و آیندهیی در این عصر نمیبیند. از این رو به جنگ سرنوشت رو آورده است.
تاکتیک محوریاش اين است که بیمحابا به جنایت علیه بشریت دست میزند. از قتل عام 30 هزار زندانی سیاسی و اسیدپاشیدن به چشم و صورت زنان در ایران، تا گردن زدن اتباع غربی در سوريه، و از کوچ دادن اجباری مسیحیان در عراق ، تا قتل عام خبرنگاران در فرانسه. هیچ آتشبس یا محدودیت و کاهش و اعتدالی هم نمیپذیرد؛ زیرا حیاتش در تعرض است و تا زمانی که وجود دارد، به جنگ و گسترش آن ادامه میدهد.
رد تلقی خود به خودی
این پدیده با تمام فریبکاری و سنگدلیاش، نه به صورت تصادفی خلق شده و نه به صورت خود به خودی گسترش پیدا کرده است. فقط با وجود یک تروریسم دولتي، یعنی رژیم ولایت فقیه حاکم بر ایران است که بنیادگرایی اسلامی توانست به تهدید جهانی تبدیل شود. بدون حاکمیت رژیم کنونی در ایران، جریانهای عقبمانده، چنین ظرفیت و چشماندازی پیدا نمیکردند که به صورت یک نیروی سیاسی مخرب، سر بلند کنند. این مهمترین واقعیت در مورد بنیادگرایی اسلامی است.
در قانون اساسی این رژیم، صدور بنیادگرایی تحت عنوان «حمایت بیدریغ از مستضعفان جهان» یا «وحدت جهان اسلام» در اصلهای 3، 11 و 154 مورد تأکید قرار گرفته است.
خمینی بنیانگذار دیکتاتوری مذهبی، در وصیتنامة خود، خواهان برانداختن حکومتهای تمام کشورهای مسلمان و اخراج زمامداران آنها و تشکیل «یک دولت اسلامی با جمهوریهای آزاد و مستقل» شد. خامنهای سردمدار کنونی این رژیم، خود را مرجع شیعیان خارج ایران معرفی کرده که گویای طمع این حکومت به کشورهای دیگر است.
نیروی تروریستی قدس که از ربع قرن پیش تأسیس شده، ابزار سیاست صدور بنیادگرایی است. سپاههای 9 گانة آن، هر کدام یک کشور یا منطقه را هدف قرار داده است. وانگهی بهترین گواه، وقایع عینی است:
ـ گروههاي شبه نظامي در عراق كه همپاي داعش - و به قول مسؤلان رسمي كرد عراقي، بدتر از داعش - به جنایت علیه بشریت مشغولند، از تهران فرماندهی میشوند.
ـ گروه حزبالشیطان در لبنان، وابسته به سپاه قدس است و زمام امور آن، چه از نظر هزینهها و چه از بابت سیاستها، همه در دست شخص خامنهای است.
ـ گروه حوثی در یمن و جنگافروزیهایش برای تصرف این کشور، توسط همین رژیم هدایت میشود.
ـ کشتارها و جنگ سرکوبگرانه علیه ملت سوریه برای حفظ بشار اسد، در اساس تحت فرماندهی سپاه پاسداران است. به گفتة منابع بینالمللی، رژیم ایران هر ماه بین یک الی دو میلیارد دلار برای حفظ حکومت سوریه هزینه میکند.
ـ در 27شهريور 93 یک نمایندة مجلس آخوندها گفت: «در حال حاضر 3 پایتخت عربی در دست ایران است و صنعاء پایتخت چهارم خواهد بود... و ما دنبال یکپارچهسازی کشورهای اسلامی هستیم».
ـ طبق یک تحقیقات شش ساله، که نتیجه آن در ژانویه 2013 در نیویورک تایمز منتشر شد، ردیابی هر پوکهیی که در جنگهای آفریقا مصرف شده، به ایران راه میبرد.
ـ و همين يك هفته پيش، يك موسسة تحقیقات تسلیحات نظامی در بریتانیا در گزارشي اعلام كرد: شواهدی دارد که نشان میدهد ايران براي شبهنظامیان مسلمان کشور آفریقای مرکزی سلاح فرستاده است.
نتیجه این که چه از نظر ایدئولوژیک و سیاسی و از چه نظر پول و سلاح و لجستیک، محور بنیادگرایی اسلامی رژیم آخوندهای حاکم بر ایران است.
روشن است که گروههایی نظیر داعش، مثل حزبالشیطان در لبنان یا بدر و عصائب و کتائب در عراق، نیستند و سروکار آشکاری با این رژیم ندارند؛ در این صورت چگونه این گروه و بربریت آن را میتوان نتیجة حمایت رژيم ایران از بنیادگرایی دانست؟
پاسخ، این است که فراتر از هر پیوند سیاسی و مادی مشخصی میان این گونه گروهها با رژیم ایران، آنچه اهمیت تعیینکننده دارد، وجود یک قدرت بنیادگرای حاکم (یعنی رژیم ولایت فقیه) است که الگو و الهامبخش شکلگیری همة گروهها و هستههای بنیادگراست. بدون چنین حکومتی، فضای فکری و ایدئولوژیکی و سياسي و پايگاه مركزي و كانون قابل اتكايي برای پیدایش و گسترش این گروهها وجود نداشت. وانگهی؛
ـ هر چند در بسياري از مقاطع در دو دهة گذشته، رژيم ايران از كمكهاي مالي، تسليحاتي و مهمتر از همه، راهبازكردن براي داعش و القاعده كوتاهي نكرده است،
ـ هر چند بسياري از مهره هاي كليدي اين گروهها در سوريه و عراق، براي سالها در ايران مأوا داشته اند،
به علاوه،
ـ اگر سرکوب بیرحمانة سنيها در عراق توسط دولت دستنشاندة ملاها و به حاشيه راندن آنها در کار نبود، زمینهیی برای رشد داعش فراهم نمیشد.
ـ اگر كشتار فجيع سوريها توسط نيروهاي تحت فرمان سپاه پاسداران نبود، هرگز گروه داعش در سوريه پا نميگرفت.
ـ و اگر در تحولات ماههاي اخير در عراق، نسل كشي و پاكسازي قومي توسط شبه نظاميان رژيم ايران در كار نبود، بسيج سنيهاي عراق امكان پذير ميشد و راه غلبه بر بحران داعش باز ميشد.
ميدانيم كه اين حكومت متحد ملاها، يعني رژيم بشار اسد، بود كه به صورت غير مستقيم براي شكل گيري و رشد اين گروه در سوريه راه باز كرد. همچنان كه لوران فابيوس نيز اخيرا در سناي فرانسه گفت: «جنگ افزار» كشتار و البته پول و نيروي قتل عام را ايران، به بشار اسد مي رساند. به علاوه پیرو یک اتحاد عمل نانوشته میان این گروه و رژیم بشار اسد، در یک سال اخیر، چند هزار تن از اعضای اپوزیسیون دموکراتیک سوریه توسط همین گروه به قتل رسیده است.
واقعیت این است که آخوندهای حاکم بر ایران، مستقیم و غیر مستقیم، از هر عمل تروریستی و جنایتآمیز تحت پوش اسلام، سود میبرند؛ از قتلعامهای دهة 1990 الجزایر تا انفجارهای هولناک عراق در یک دهة اخیر، همه جا آنها پیشرفت خود را میبینند و در هر کجا که افراطیگری تحت نام اسلام پس زده شود، رژیم ایران از آن احساس زیان میکند.
در اوائل همین ماه، رژیم ایران کشتار روزنامهنگاران یک مجله در پاریس را وسيله و پشتوانة باجخواهی خود قرار داده بود. سران این رژیم در مقام سخنگو و پیامرسان این جنایت، فرانسه را تهدید میکردند که اگر سیاست خود در سوریه را تغییر ندهد و از بشار اسد حمایت نکند، این کشتارها ادامه خواهد یافت.
شبه نظاميان شيعه، خطر اصلي و مهمترين ابزار ترور و بنيادگرايي
در اتخاذ مسیر صحیح در مبارزه با بنیادگرایی، یک مسألة مهم دیگر که لازم است روشن گردد، تئوري بيپاية طرفهايي است كه براي مماشات با رژيم، تبليغ ميكنند كه بنيادگرايي سني خطرناك تر از بنيادگرايي شيعه است و مي توان به كمك دومي به جنگ اولي رفت. و بر اين اساس نتيجه ميگيرند كه بايد بنيادگرايي سني را به سود بنيادگرايي شيعه، تضعيف كرد.
اين تئوري سخيف، درخدمت قبح زدايي از سياست نرمش و انفعال در برابر شبهنظاميانِ به اصطلاح شيعة رژيم و چشم بستن بر سيطرة ويرانگر آخوند در كشورهاي منطقه است. اين همان سياست از چاله به چاه افتادن است.
اين بخشي از تئوري همان سياستي است كه برخی سیاستمدراران امریکایی و غربی، جهان را با آن به فاجعة کنونی کشانده اند. در حالي كه:
اولاً، این درست است که شیعه و سنی در بخش محدودي از آموزههای اسلامی، نظرگاههای مختلفی دارند. اما آنچه تحت نام هر یک از این دو مذهب به صورت بنیادگرایی عرضه میشود، در اساس همانند است. به نحوی که هر دو مدافع زنستیزی و تبعیض دینیاند، هر دو برخلاف نص قرآن با توسل به زور، دین و عقیده را تحمیل میکنند. هر دو بر اساس قوانین هزارههای پیشین تحت عنوان شریعت، خشنترین مجازاتهای ضدبشری را به کار میگیرند، و هر دو درپی نوعی خلافت ارتجاعی، یعنی یک استبداد موحش فردیاند. يكي آن را ولايت مطلقة فقيه ناميده است، ديگري به آن خليفه ميگويد. البته سه دهه پيش از اين، خميني بنيانگذار رژيم در سخنراني علني خود به صراحت ميگفت: «خليفه ميخواهيم كه دست ببرد، حد بزند، رجم كند».
ثانیا، به صحنة عراق نگاه كنيد! به آنچه روزانه در حال انحام است نگاه كنيد. شبه نظاميان به اصطلاح شيعة آخوندها، از آن جا كه يك فاشيسم مذهبي خونآشام را پشت سر خود دارند، وحشيانهتر عمل ميكنند، و تهديد بزرگتري براي موجوديت عراقند. با همين شبهنظاميان به اصطلاح شيعه است كه آخوندها چهار كشور عربي را به صحنه ترور و ويرانگري خود تبديل كردهاند.
تأكيد ميكنم كه بنيادگرايي اسلامي، ربطي به حقيقت شيعه و سني ندارد. بنيادگرايي يك نظرية انحرافي در اسلام است و از آنجا كه امروز در ايران حكومت ميكند، شبه نظاميان منتسب به شيعه، صدبار خطرناكتر هستند.
روح اسلام و شيعه و پيشوايان آن، از اين پديدة شوم، بيزار و متنفر است.
صدور بنیادگرایی، یک نیاز حیاتی براي رژيم آخوندي
چرا آخوندها به جنگافروزی و ترور و بحرانسازی در خارج مرزها احتیاج دارند؟ به همان دلیل که به سرکوب جامعة ایران نیازمندند. دلیل اصلی، ضعف ماهوی این رژیم، فقدان پایگاه اجتماعی آن، نداشتن مشروعیت سیاسی و معنوی و ناسازگاری بنیادی حکومت فاسد، عقبمانده و ارتجاعی با مطالبات پیشرفتة جامعة ایران، یعنی آزادی و دموكراسي است. این چیزی است که رژیم آخوندها را در بیثباتی دائمی و آسیبپذیری شدید در برابر یک جامعة عمیقاً ناراضی قرار داده است.
چنان كه رهبر مقاومت مسعود رجوي گفته است: «رژیم ولایتفقیه در سه دهة گذشته، بهغایت تلاش کرده است تا درة عمیق تاریخی بین قرن بیستم و بیستو یکم با قرون وسطی و حاکمیت آخوندی را با چوبةدار و تیرباران، با جنگ و صدور بحران، و با صدور ارتجاع و تروریسم، پر کند؛ با این همه، رژیم به ثبات نمیرسد».
هدف آخوندها از صدور جنگ و ترور با برچسب اسلامی به خارج مرزها، حفظ قدرت در تهران است. این واقعیت را ماه گذشته (دي ماه 93) وقتی که یکی از بالاترین فرماندهان سپاه قدس در عراق کشته شد، شمخانی دبیر شورای عالی امنیت توضیح داد. در مراسم تشییع جنازة او، شمخانی گفت: شایعهپراکنان بیمار میپرسند چرا ما در عراق و سوریه دخالت میکنیم؟ پاسخ این سؤال روشن است: اگر (فرماندهان ما) در عراق خون ندهند ما باید در تهران، آذربایجان، شیراز و اصفهان خون بدهیم».
شمخانی تصریح کرد: «قبل از آن که ما در تهران خون بدهیم، باید در عراق دفاع کرد و خون داد».
بله، تمام مسأله اين است. بنيادگرايي اسلامي در ايران شكست خورده است. آخوندها با تروريسم و جنگافروزي در خارج ايران، براي تداوم استبداد و زن ستيزي و تبعيض ديني، يعني براي حفظ قدرت پوسيدة خود، تقلا ميكنند.
استراتژی محکوم به شکست و استراتژی پیروزی
دو عامل اساسی وجود دارد که استراتژی شکست را تشکیل میدهد: یکی سستی نشان دادن دولتهاي غرب در برابر برنامة رژیم ایران برای تولید بمب اتمی است، دیگری هرگونه شریک کردن این رژیم در ائتلاف بینالمللی علیه داعش و دخالت دادن آن در عراق و سوریه است.
چرا مماشات نسبت به برنامة اتمی این رژیم، خطرناک است؟ زیرا سلاح هستهیی را در دست یک فاشیسم مذهبی قرار میدهد که عامل بیثباتی در منطقه و حامی اصلی تروریسم است.
چرا شریک کردن این رژیم در عراق خطرناک است؟ زیرا به نیروی تروریستی و سپاه قدس این رژیم، میدان عمل و تهاجم میدهد و سایر کشورهای منطقه را در آتش و خون فرو میبرد.
یک سال پس از حملة آمریکا به عراق، من هشدار دادم که خطر دخالت رژیم ایران صدبار بدتر از خطر اتمی آن است. حالا، هم هشدار ميدهم كه: شریک کردن ملاها در عراق، سلاح مخربی به دست آنها میدهد که صدبار خطرناکتر از سلاح اتمی است.
برخی سیاستمداران، با سادهلوحی عمدی میخواهند همراهی و شراکت این رژیم در عراق را بپذیرند تا آن را به دست برداشتن از سلاح اتمی ترغیب کنند. در حالی که وقتی آخوندها در عراق هارتر شوند، از بمب اتمی هم دست برنخواهند داشت.
برخی هم هشدار میدهند که شریکنکردن آخوندها در عراق و خلع ید آنها از این کشور باعث جنگ میشود. این نظر یا بر اساس یک اشتباه بزرگ است یا یک خیانت عمدی. زیرا از قضا مهمترین عامل منجر به جنگ، اهرم دخالت و ترور است که آخوندها با شریکشدن در عراق، به دست میآورند.
راستی در آستانة جنگ جهانی دوم که رژیم نازی برای جنگ خیز برداشته بود، دادن مناطق نفوذ و سلطة هر چه بیشتر به آن رژیم، باعث صلح شد یا آتش جنگ را برافروخت؟ و راستی در سال 2003 که آمریکا به عراق حمله کرد، آیا شریککردن رژیم آخوندها در عراق، ثبات و امنیت و پیشرفت در این کشور به بار آورد یا عراق را سکوی پرش تروریسم و بنیادگرایی هدایت شده از تهران کرد؟
توجه کنید که اگر یک حکومت دست نشاندة رژیم ایران در عراق وجود نداشت، هرگز گروه داعش در این کشور شکل نمیگرفت و همچنان که به تازگی فرانسوا هولاند، رئیس جمهور فرانسه، گفت اگر در سال 2013 دولتهاي غرب براي جلوگيري از كشتار غيرنظاميان سوريه «واكنش به موقع» نشان ميدادند، افراطگرايان پيشرفت نميكردند.
بله، به جاي واكنش به موقع، آنچه معمولاً اتفاق ميافتد، انفعال و سكوت بيموقع است. اگر از هنگام شروع قيام مردم عراق در شش استان، يعني از اواخر سال 2012، غرب نقش نظارهگر بيطرف را ايفا نميكرد، و اگر از هنگام بهپا خاستن مردم و عشاير انبار در اواخر 2013 كه استان خود را از سلطة مالكي آزاد كردند، غرب در مقابل جنايات مالكي سكوت نميكرد و از سنيهاي عراق از جمله اهالي انبار حمايت ميكرد، و اگر در مقابل دخالتها و تروريسم و جنگافروزي رژيم ايران در عراق و سوريه، غرب يكسره نرمش و سستي نشان نميداد، در اين صورت راه براي غلبة داعش، نه در موصل و نه در هيچ كجاي ديگر، هموار نميشد. و هارترين بنيادگرايان، چه با برچسب شيعه و چه به نام سني، به جان ملتهاي منطقه نميافتادند و بربريتشان تا خيابآنهاي پاريس امتداد نمييافت.
حال به سؤال اصلی بر میگردیم که یک استراتژی پیروزمند در مقابل بنیادگرایی اسلامی چیست؟
روشن است که اگر این استراتژی در بسیج نظامی و اطلاعاتی خلاصه شود، به جایی نخواهد رسید. بلکه باید دید که دشمن اصلی چه طرفی است؟ مرکز فرماندهیاش کجاست؟ از چه تفکری برخوردار است و آنتیتز آن کدام است؟
باید تأکید کنم تا رژیم ولایت فقیه به عنوان سردمدار بنیادگرایی اسلامی و دشمن اصلی صلح و امنیت بشر دیده نشود، یک استراتژی پیروز در کار نخواهد بود. بدون توجه به ریشه و منشأ بنیادگرایی، هر مبارزهیی تنها به قطع کردن شاخ و برگ این درخت میانجامد؛ در حالی که ریشه و تنة آن، همچنان باقی است. به همین دلیل، به رغم تمام لشگرکشیهای پس از یازدة سپتامبر، بنیادگرایی و تروریسم به جای از بین رفتن، فوران کرد.
بر این اساس، اجازه بدهید پاسخ را در چند نکته خلاصه کنم:
اول: خلع ید از رژیم ایران در سوریه و کمک به مردم سوریه برای سرنگونی اسد.
سیاست کنونی آمریکا که با چشمپوشي از ديكتاتوري بشار اسد، فقط با داعش در سوریه میجنگد، نه تنها مسأله را حل نمیکند، بلکه بنیادگرایی را تشدید میکند. بدون سرنگونی اسد جنگ با داعش ممکن است آن را در سوریه تضعیف کند، اما این، تمایل بنیادگرایانه را درتمام جهان تقویت خواهد کرد. اولین حلقة مهم شکست بنیادگرایی در جهان امروز، سرنگونی بشار اسد است.
دوم: خلع ید از رژیم ایران، نیروی قدس و میلیشیاهای به اصطلاح شيعة آن در عراق.
همه ميدانند كه حكومت ایران و گروههاي شبهنظامي آن، هم اکنون بخش وسیعی از عراق را در کنترل دارند. بربريت و آدمكشي اين گروههاي، اگر از داعش بيشتر نباشد، كمتر نيست. بدون ریشهکن کردن رژيم ايران و شبهنظاميانش در عراق، جنگ با داعش حتی اگر به تضعیف اين گروه در عراق منجر شود، این پدیده را در سطح بینالمللی گسترش خواهد داد.
سوم: تأکید بر یک برداشت دموکراتیک و بردبار از اسلام در مقابل برداشتهای بنیادگرایانه، اعم شیعه يا سنی. همان برداشتی که مجاهدین خلق در ایران پرچمدار آن بوده و هستند و سهم بسزايي در به شكست كشانيدن بنيادگرايي در پهنة اجتماعي و فرهنگي در داخل ايران داشتهاند. در نتيجه، رژیم ایران در داخل کشور، نه با اتکا به اعتقادات مردم، بلکه با اتکا به سرنیزه حکومت میکند. در حالیکه همین رژیم در خارج از ایران، مانند عراق و سوریه و لبنان و یمن، در فقدان یک اسلام بردبار، سیاستهای خبیثانة خود را از طریق فریب مردم مسلمان و بازی با اعتقادات آنها پیش می برد.
چهارم: راه حل نهایی در سرنگونی رژیم ایران، به مثابه كانون صدور بنیادگرایی و تروریسم است. باسقوط این رژیم، نه القاعده و نه داعش و نه حزبالله و حوثيها، دیگر تهدید جدی برای صلح و دموكراسي نخواهند بود و قدرت و وزن خود را از دست خواهند داد و در بهترین حالت، به گروههای منزوی تبدیل خواهند شد. بله، در مقابل این نیروی مخرب که رأس آن در تهران است، جامعة جهانی باید مبارزة مردم ایران و آلترناتیو دموکراتیک این رژیم، یعنی مقاومت ایران را محترم بشمارد. راه حل این است که به جای مماشات با ملاها، باید ارادة مردم ایران برای تغییر رژیم به رسمیت شناخته شود.
حضار محترم!
علت اصلي تمركز ملاها بر نابودي و يا جا به جايي مجاهدان آزادي در اشرف و ليبرتي، احساس خطر آنها از تنها آلترناتيو فاشيسم ديني است. اما متأسفانه در این سالها، دولتهاي غرب به جای متمرکز کردن قوای خود علیه تهدید اصلی صلح و امنیت جهان، که منشأ آن فاشیسم دینی حاکم بر ایران است، حقوق بشر و آزادی و مقاومت ایران را قربانی کردهاند. این یک انحراف فاجعهبار از مبارزه علیه تروریسم و بنیادگرایی بود.
از یاد نمیبریم که در همین فرانسه به مدت 14 سال با یک پروندة قضایی، شامل صدها هزار برگ، مقاومت ایران را به زنجیر کشیده بودند. حال آن که درست در همان زمان، تروریستها و بنیادگراها با استفاده از غفلت نهادهای مربوطه، در حال نشو و نما بودند.
نمونة بسیار مهم دیگر، رویکرد آمریکا و اتحادیة اروپا و سازمان ملل نسبت به مجاهدان آزادی در اشرف و لیبرتی است. آنها برای راضی نگهداشتن آخوندها، نسبت به بیخانمانسازی اجباری اشرفیها، زندانسازی لیبرتی، محاصرة ضدانسانی آن و شش بار قتل عام اشرفیها سکوت کردند.
دو سال پیش در همین جا گفتم که «وقتی دولتهاي غرب در قبال قتل عام اعضای اپوزیسیون سکوت میکنند، سرنوشت منطقه را قربانی میکنند». راستی این سکوت چه نتیجهیی داشت؛ جز این که آخوندها را در عراق و در اصرار بر ساختن بمب اتمی، جری تر کند؟
به همین مناسبت، من همة شما نمایندگان و شخصیتهای محترم کشورهای عضو مجمع پارلمانی شورای اروپا را به یک ابتکار مؤثر برای خاتمة محاصرة ضدانسانی لیبرتی، به ویژه محاصره پزشکی آن و قرار گرفتن این کمپ تحت نظارت سازمان ملل فرا میخوانم.
من همچنین توجه جامعة جهانی را به این واقعیت جلب میکنم که برخلاف تبلیغات ملاها، تغییر در ایران در دسترس است؛ نه توسط قدرتهای خارجی و مداخلة نظامی خارجی، بلکه توسط مردم ایران و مقاومت آنها. این قلب معادلة ایران است که غرب از درک آن عاجز بوده است.
امروز رژیم آخوندی بهلحاظ داخلی در بحران عمیقی بهسر می برد. مردم ایران نظام مطلقة ولی فقیه را نمیخواهند. آنها خواهان آزادی و دموکراسی هستند. آنها خواهان دسترسی آزادانه به اینترنت هستند. آنها خواهان برابری جنسی هستند. آنها خواهان رفاه هستند. آنها خواهان تغییر رژیم هستند.
رژیم در بحران عمیق اقتصادی قرار دارد. فساد، تاروپود رژیم را در نوردیده. جمعیت گرسنگان به 12 میلیون نفر رسیده است. ایران یکی از پرتورمترین کشورهای جهان است و نرخ بیکاری در آن دست کم 40 درصد است. بهرغم همة این بحرانها، روحانی در بودجة سال آينده، بودجة سپاه پاسداران را به میزان 50 درصد افزایش داد.
مدعیان «اعتدال و میانهروی» در درون این رژیم، مانند روحانی یا خاتمی، با هر اختلافی که با جناح مسلط داشته باشند، در مرزسرخهای بقای رژیم و در قانون اساسی آن براساس حاکمیت مطلق العنان خلیفه و ولی فقیه و در مورد شخص خمینی و فتواهای او مبنی برصدور ترور و قتل عام زندانیان سیاسی درسال 67 ، با سایر باندهای حاکمیت وحدت نظر دارند و در ارتکاب این جنایات شریک آنها هستند. آنها برخلاف تصور و ادعای مماشاتگران غربی، نه تنها نیروی تغییر وتحول نیستند، بلکه درخدمت حفظ نظام ولایت فقیه عمل می کنند و هرگونه مقایسة آنها با مخالفان داخلی سایر دیکتاتوریها، مطلقا خطاست.
برای ایجاد تغییر درایران، ما نیاز به مداخلة خارجی نداریم. ولی دولتها را به بازنگری سیاستشان در قبال ایران. فرامی خوانیم؛
چشمان خود را بر روی نقش حقوق بشر درایران نبندید.
به بهانة روابط دیپلوماتیک و تجاری، به رژیم کمک نکنید و آنرا مشروع نکنید.
در طرف مردم ایران و خواست آنها برای حقوق بشر، دموکراسی و حکومت قانون قرار بگیرید. و ارادة مردم و مقاومت ايران براي تغيير رژيم را محترم بشماريد.
ائـتلاف شورای ملی مقاومت ایران، با ترکیبی که دارد، بهویژه حضور سازمان مجاهدین خلق یاران که مبلغ یک اسلام بردبار و دموکراتیک است، آنتی تز بنیادگرایی اسلامی است. این ائتلاف، آلترناتیو سیاسی در قبال رژیم مستبد حاکم بر ایران و یک آلترناتیو فرهنگی در قبال بنیادگرایی اسلامی است.
ما متعهد به احترام به بیانیة جهانی حقوق بشر، کنوانسیون بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی و دیگر کنوانسیونهای بینالمللی ذیربط هستیم. ما مبلغ بردباری بین ادیان و مذاهب هستیم. ما معتقد به جدایی دین و دولت، برابری جنسی و یک ایران غیراتمی هستیم. از همه شما متشکرم.
برگرفته از سايت مريم رجوي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر